پاورپوینت کامل حکایات فکاهی ۸۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حکایات فکاهی ۸۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حکایات فکاهی ۸۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل حکایات فکاهی ۸۷ اسلاید در PowerPoint :

>

خلعت عید

از بهر روز عید، سلطان محمود، خلعت هر کسی تعیین می کرد. چون به طلحک رسید فرمود که پالانی بیارید و بدو دهید. چنان کردند. چون مردم خلعت پوشیدند، طلحک آن پالان در دوش گرفت و به مجلس سلطان آمد، گفت: ای بزرگان، عنایت سلطان در حق من بنده از اینجا معلوم کنید که شما همه را خلعت از خزانه فرمود دادن و جامه خاص از تن خود برکند و در من پوشاند.۱


۱. کلیات عبید زاکانی، ص ۴۷۵.

سرباز فراری

سربازی را گفتند: چرا به جنگ نروی؟ گفت: به خدا سوگند که من یک تن از دشمنان را نشناسم و ایشان نیز مرا نشناسند، پس دشمنی میان ما چون صورت بندد؟۱


۱. همان، ص ۴۱۰.

غفلت از خدا

زرتشتیئی را گفتند: «انّا لِلّه و اِنّا اِلَیه راجِعُون» را تفسیر چه باشد؟ گفت: من تفسیر آن ندانم، اما این قدر به یقین دانم که در میهمانی و عروسی و مجلس انسش نگویند.۱


۱. همان.

اعتدال در رعایت آداب

روزی خلیفه ای چاشت می خورد و بره بریان پیش او نهاده بودند. اعرابی ای از بادیه رسید، خلیفه او را به خوردن دعوت کرد. اعرابی نشست و با ولع می خورد.

خلیفه به او گفت: چه شوم و نامبارکی که این بره را طوری از هم پاره می کنی و می خوری که گویا مادر او به تو شاخ زده است.

اعرابی گفت: اما تو چنان به چشم شفقت در او نگاه می کنی که گویا مادر او تو را شیر داده است.۱


۱. بازنویسی بهارستان جامی، ص۱۱۰.

عمل به احتیاط

مردی غلامش را فرمود: طعام آر و در ببند. غلام گفت: واجب آن باشد که نخست در بندم و آنگاه طعام آورم. گفت: تو آزادی که عمل به احتیاط کردی.۱


۱. کلیات عبید زاکانی، ص۴۲.

بنده سلطان، نه ندیم بادمجان

سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند، خوشش آمد، گفت: بادنجان طعامیست خوش. ندیمی در مدح بادنجان فصلی پرداخت. چون سیر شد، گفت: بادنجان، سخت مضر چیزی است. ندیم باز در مضرت بادنجان مبالغتی تمام کرد. سلطان گفت: ای مردک، نه این زمان مدحش می گفتی؟ گفت: من ندیم تواَم، نه ندیم بادنجان، مرا چیزی می باید گفت: که تو را خوش آید، نه بادنجان را.۱


۱. همان، ص ۴۴۲.

غلتیدن در خواب

شخصی مهمانی را در زیرخانه خوابانید. نیمه شب صدای خنده وی را در بالاخانه شنید. پرسید که آنجا چه می کنی؟ گفت: در خواب غلتیده ام. گفت: مردم را از بالا به پایین غلتند، تو از پایین به بالا غلتی؟ گفت: من هم به همین می خندم.۱


۱. همان، ص ۴۶۷.

عاقبت خساست

عربی در کنار آبی سفره باز کرده بود و نان و گوشت می خورد. در این هنگام گرسنه ای از بیابان به او رسید و در کنارش نشست. مرد عرب گفت: یا آخی! از کجا می آیی؟ گفت: از قبیله تو. پرسید: آیا خانه مرا دیدی؟ گفت: آری، خانه ای آباد و زیبا داری.

مرد عرب شادمان شد و پرسید: آیا سگ مرا هم دیدی؟ جواب داد: عجب پاسبانی برای گله گوسفندانت گذاشته ای که گرگ جرأت نمی کند نزدیک آنها شود! گفت: پسرم، خالد را دیدی؟ گفت: در مکتب خانه نشسته بود و قرآن می خواند. عرب پرسید: آیا مادر خالد را نیز دیدی؟ گفت: آری! مژده باد بر تو که بهترین زن عالم را داری!

مرد عرب دوباره پرسید: آیا شتر آبکش مرا هم دیدی؟ گفت: آری، بسیار سرحال و شاداب بود. گفت: قصر مرا دیدی؟ جواب داد: بسیار زیبا و باشکوه بود.

مرد عرب وقتی که از سلامت اهل خانه و سرمایه خود مطمئن شد، دوباره به خوردن پرداخت و هنگامی که سیر شد، سفره را جمع کرد تا برود. سگی به قصد خوردن استخوان نزد آنها آمد، مرد گرسنه که می دید، خوش آمد گویی اش هیچ سودی نبخشیده و هنوز بی نصیب مانده، گفت: ای مرد عرب! اگر سگ تو هم زنده بود، درست مانند همین سگ بود! عرب گفت: مگر سگ من مرده است؟

مرد گرسنه گفت: آری، از بس که گوشت شتر تو را خورد، کور شد و مرد! عرب گفت: شترم دیگر برای چه مرده بود؟ گفت: شترت را در مرگ مادر خالد کشتند. گفت: مگر مادر خالد مرده است؟ جواب داد: آری، از بس که در مرگ خالد گریه و زاری کرد، جان داد. عرب گفت: خالد چگونه مرد؟ گفت: قصری که ساخته بودی در اثر زلزله ویران شد و خالد در زیر آوار جان سپرد!

مرد عرب وقتی این خبرهای ناگوار و وحشتناک را شنید، سفره خود را بر زمین انداخت و با نوحه و زاری راه صحرا را در پیش گرفت. مرد گرسنه سفره را گشود و پس از خوردن باقی مانده نان و گوشت گفت: خداوند بینی همه آدم های خسیس و پست را به خاک بمالد!۱


۱. گنجینه لطایف (بازنویسی لطایف الطوایف)، صص۶۷ و۶۸.

درویش زیرک

درویشی به درِ دیهی رسید. جمعی کدخدایان را دید آنجا نشسته، گفت: مرا چیزی دهید وگرنه به خدا با این دیه همان کنم که با آن دیه دیگر کردم. ایشان بترسیدند، گفتند مبادا ساحری یا ولییی باشد که از او خرابی به دیه ما رسد. آنچه خواست بدادند. بعد از آن پرسیدند که با آن دیه چه کردی؟ گفت: آنجا سؤالی کردم، چیزی ندادند، به اینجا آمدم، اگر شما نیز چیزی نمی دادید این دیه را رها می کردم و به دیهی دیگر می رفتم.۱


۱. کلیات عبید زاکانی، ص ۴۹۰.

نهایت بُخل

شاعری را دیدند که از کوچه بخیلی بیرون آمد، در حالی که لباسی نو پوشیده بود. گفتند: آیا خواجه این جامه را به تو بخشیده است؟ شاعر گفت: نه به خدا! بخل او به اندازه ای است که اگر خانه ای بزرگ با چهار ایوان بلند داشته باشد و تمام آن پر از سوزن باشد و یعقوب پیامبر صلی الله علیه و آله همه انبیا و فرشتگان را به شفاعت بیاورد و همه را ضامن خود گرداند و از این خواجه یک سوزن قرض بخواهد که با آن پیراهن دریده یوسف علیه السلام را بدوزد، خواجه قبول نخواهد کرد، اکنون چگونه ممکن است به من جامه ای بخشیده باشد!۱


۱. گنجینه لطایف (بازنویسی لطایف الطوایف)، ص ۹۴.

استاد تنگ چشمی

بخیلی اهل کوفه شنید که در شهر بصره، مردی زندگی می کند که در بخل و خساست مشهور و معروف است، به همین سبب راهی بصره شد تا او را ببیند و دریابد که بخل او تا چه اندازه است. وقتی به بصره رسید و آن مرد را ملاقات کرد، گفت: ای یار عزیز! من از دیار دور به هوای دیدن تو و همنشینی با تو آمده ام و می خواهم که از تو که در بخل از همگان معروف تری، بهره ای برم. مرد بصری گفت: چون از راه دور آمده ای بر من واجب است که تو را مهمان کنم. بگو بدانم چه غذایی میل داری تا برایت فراهم کنم. مرد کوفی گفت: مدت هاست که آرزوی خوردن پنیر تازه دارم. مرد بصری برخاست و ظرفی برداشت و به بازار آمد و به دکان پنیرفروش رفت و گفت: مهمانی عزیز برایم رسیده که پنیر تازه خواسته است. پنیرفروش گفت: به تو پنیری می دهم که مانند خامه است! مرد بصری گفت: اگر خامه بهتر از پنیر است، پس از جوانمردی دور است که برای مهمان عزیزم خامه نخرم، پس به دکان خامه فروش رفت و گفت مقداری خامه خوب می خواهم. خامه فروش گفت: خامه ای به تو می دهم که از روغن صاف تر و بهتر باشد. مرد بصری با خود گفت: اگر روغن بهتر است، پس روغن می خرم. آنگاه به دکان روغن فروشی رفت و روغن خوب خواست. روغن فروش گفت: به تو روغنی می دهم که از آب زلال هم بهتر باشد! مرد بصری گفت: من که آب زلال در خانه دارم، پس به خانه بازگشت و کاسه ای پر آب پیش مهمان نهاد و گفت: تمام بصره را زیر پا گذاشتم و بهتر از آب چیزی برای تو نیافتم. مرد کوفی دست او را بوسید و گفت: شهادت می دهم که تو در بخل و تنگ چشمی از من ماهرتری!


شجاع ترین مردم

از بخیلی پرسیدند که شجاع ترین مردم کیست؟ گفت: آن کس که صدای دهان جمعی را که در خانه اش چیزی می خورند، بشنود و زهره اش نترکد!


صبورتر از همه

شخصی از بخیلی پرسید: چه وقت من در صبر و بردباری سرآمد همه مردم خواهم شد؟ گفت: وقتی که کسی نان تو بشکند ]یعنی بخورد[ و تو سرش را نشکنی!


میراث آدم و حوا

درویشی نزد خواجه ای بخیل رفت و گفت: پدر من و تو آدم، و مادرمان حواست، پس ما برادر هستیم و تو این همه مال اندوخته ای و من چیزی ندارم. از تو می خواهم که سهم مرا بدهی. خواجه به غلام خود دستور داد یک سکه سیاه به وی بدهد. درویش گفت: ای خواجه! چرا در قسمت کردن، برابری و عدالت را رعایت نکردی؟ خواجه گفت: ساکت باش وگرنه برادران دیگر خبردار می شوند و همین مقدار هم به تو نمی رسد!


یادبود

شخصی به بخیلی گفت: انگشتر خود را به من بده تا هر وقت به آن نگاه می کنم، به یادت بیفتم. بخیل گفت: هر وقت خواستی مرا یاد کنی، بیاد بیاور که روزی از من انگشتری خواستی و من ندادم!۱


۱. گنجینه لطایف (بازنویسی لطایف الطوایف)، صص ۱۲۱ـ۱۲۳.

قدرت کوتاه قامتان

انوشیروان روزی به دادرسی نشسته بود. مردی کوته قامت فراز آمد و بانگ دادخواهی برداشت. خسرو انوشیروان گفت: کسی بر کوته قامت ستم نتواند کرد. گفت: شهریارا، آن که بر من ستم راند از من کوتاه تر است. خسرو بخندید و دادش بداد.۱


۱. کلیات عبید زاکانی، ص۴۰۹.

ترس از معجزه

شخصی نزد معتصم۱ آمد و دعوی پیامبری کرد. خلیفه گفت: آیا معجزه ای هم داری؟ گفت: مرده زنده می کنم. خلیفه گفت: اگر معجزه ای از تو ظاهر شود، من به تو ایمان خواهم آورد. آن گاه دستور داد شمشیر تیزی برای او آوردند. مدعی گفت: ای خلیفه! در حضور تو گردن وزیرت را می زنم و سپس او را زنده می کنم. خلیفه رو به وزیر خود کرد و گفت: نظر تو چیست؟ گفت: ای خلیفه! تن به مرگ دادن کاری بسیار دشوار است و من از این مدعی هیچ معجزه ای نمی خواهم! اکنون تو شاهد باش که من به او ایمان آوردم. معتصم بخندید و مدعی را به دارالشفا فرستاد.۲


۱. المعتصم بالله، هشتمین خلیفه عباسی فرزند هارون الرشید که در سال ۱۸۰ هـ. ق، وفات کرد.

۲. گنجینه لطایف (بازنویسی لطایف الطوایف)، ص ۴۶.

سردار میمون ها

بهلول بر خلیفه وارد شد. یکی از وزرا گفت: بشارت باد تو را ای بهلول که خلیفه تو را سردار و امیر میمون ها و خوک ها گردانید. بهلول به او گفت: گوش به من دار و فرمان به جا آر که از جمله زیردستان منی.

قطعه

به شهریاری گاو و خرم دهی مژده

رعیتی که بود خاص شهریار تویی

شمار لشکریانم ز خرس و خوک کنی

نخست کس که درآید در این شمار تویی۱


۱. بازنویسی بهارستان جامی، ص ۱۲۰.

تفکر در ملکوت آسمان

داوود طایی یک شب بر بام سرای، در ملکوت آسمان تفکر می کرد و می گریست تا به سرای همسایه فروافتاد. همسایه بجست و شمشیر برگرفت، پنداشت که دزد است؛ چون وی را دید، گفت: تو را که انداخت؟ گفت که بی خبر بودم، ندانم.۱


۱. کیمیای سعادت، ج ۲، ص ۵۰۴.

ادعای گزاف

یکی از فرزندان خلفای عباسی، ادعای خلافت داشت و بسیار ستمگر بود. روزی به ندیم خود گفت: برای من لقبی مثل «معتصم بالله» و «متوکل علی الله» پیدا کن. گفت: «نعوذ بالله!».۱


۱. گنجینه لطوایف (بازنویسی لطایف الطوایف)، ص ۵۳.

پادشاه ابله و ندیم هوشیار

پادشاهی به ندیم خود گفت که نام ابلهان این شهر را بنویس. گفت: شرط کن که نام هر کس را بنویسم، مرا به خاطر آن مؤاخذه نکنی. پادشاه گفت: باشد. ندیم ابتدا نام پادشاه را نوشت. پادشاه گفت: اگر ابلهی مرا ثابت نکنی، تو را مجازات می کنیم، ندیم گفت: تو دست خطی را به یکی از نوکران خود داده و از او خواسته ای که به فلان دیار دوردست برود و آن را نقد کرده و نزد تو بازگردد، پادشاه گفت: آری، چنین است. ندیم گفت: او مردی است که در این دیار نه ملکی دارد، نه زنی و نه فرزندی، اگر آن پول را به دست آورد و به قلمرو پادشاهی دیگر برود، تو چه کار خواهی کرد؟ پادشاه گفت: اگر از ما رویگردان نشود و آن پول را به تمامی بیاورد تو چه می گویی؟ ندیم گفت: آن وقت نام پادشاه را حذف می کنم و نام آن مرد را در میان ابلهان می نویسم!۱


۱. گنجینه لطایف (بازنویسی لطایف الطوایف)، ص۵۴.

ترک عادت موجب مرض است

دانشمندی همنشین پادشاهی بود و عادت داشت که گه گاه مویی از محاسن خود بکند. پادشاه از این عادت بسیار ناخشنود بود، به دانشمند گفت: اگر از این پس موی خود را بکنی، دستور می دهم دستت را ببرند. او بسیار ترسید و در مجلس پادشاه همواره مواظب بود که دست به ریش خود نبرد، به همین سبب بسیار ناخوش احوال بود. تا اینکه روزی در یکی از مجالس بزم، لطیفه ها و نکته های تازه ای برای حاضران نقل کرد و پادشاه را خشنود و خندان ساخت. پادشاه به همین سبب به او گفت: امروز، وقت آن است که مزرعه ای آباد را به تو بدهم تا از محصول آن روزگار خوشی داشته باشی. گفت: ای پادشاه! اگر می شود ریشم را به من ببخش! چراکه از زمانی که دستم از ریشم کوتاه شده است، هیچ حال خوشی نداشته ام! پادشاه بخندید و دهی آباد به وی بخشید.۱


۱. همان، صص ۵۴ـ۵۵.

حقوق تأخیرافتاده

پادشاهی در مجلس خود از حاضران چیستان پرسید که آنچه پارسال نرسید و امسال نمی رسد و سال آینده هم نخواهد رسید، چیست؟! یکی از سپاهیان او حاضر بود. گفت: آن چیزی، مواجب من است! پادشاه دستور داد تا حقوق او را دادند و مستمری سال آینده اش را دو برابر کردند.۱


۱. همان، صص ۵۵ـ۵۶.

طبیب قاتل

طبیبی را دیدند که هرگاه به گورستان می رسید ردا را روی سر خود می کشید. سبب این کار را پرسیدند. گفت: از مردگان این گورستان شرم دارم. بر هر یک می گذرم ضربت من خورده است و به هر که می نگرم به دست من مرده است.

ای رای تو در علاج بیمار، علیل

بر آمدن مرگ، قدوم تو دلیل

در کشور مات منت جان ستدن

برداشته ای ز گردن عزرائیل

***

ای صنعت طب شکسته بازار از تو

هرچند بود به رنج بیمار از تو

المنه الله که عجب خشنودند

غسال و کفن فروش و حفار از تو۱


۱. بازنویسی بهارستان جامی، ص ۱۲۶.

مرد رند

مردی بود که به هر حمام که می رفت، هنگام بیرون آمدن به گرمابه دار می گفت که فلان لباس من گم شده، آن را پیدا کن یا تاوان بده! و به همین ترتیب سر و صدایی راه می انداخت و آخر هم مزد حمامی ر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.