پاورپوینت کامل بخش ششم; معاد شناسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بخش ششم; معاد شناسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بخش ششم; معاد شناسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بخش ششم; معاد شناسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

بخش ششم:معادشناسی

پیش از مرگ


ماهیت مرگ

حکمت: در مرگ نجات مخلصان و نابودی مجرمان است و به همین دلیل مخلصان اشتیاق به آن دارند و مجرمان از آن اکراه دارند.۱

جمله نغز: مرگ نزدیک ترین امور به نسل آدمی است، درحالی که او آن را دورترین امور می پندارد.۲


۱. چراغ راه دینداری (بازنویسی مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، ص ۱۴۶.

۲. همان.

حتمی بودن زمان مرگ

حکایت: روایت کنند که مَلک الموت یک روز به نزدیک سلیمان بن داود(ع) شد و با شگفتی به نیکی از یاران او نگریست و بیرون رفت. ندیم گفت: یا رسول الله این که بود که در من نگریست؟ گفت: مَلک الموت بود. گفت: ترسم که مرا بخواهد بردن، مرا این ساعت از دست او برهان. گفت: چگونه رهانم؟ گفت: باد را بفرمای تا مرا همین ساعت به زمین هندوستان برد، تا ملک الموت مرا باز نیابد. سلیمان باد را بفرمود تا او را در حال به اقصای هندوستان برد. پس ملک الموت دیگرباره به نزدیک سلیمان باز آمد. سلیمان گفت: چه سبب بود که در آن مرد بسیار می نگریستی؟ گفت: عجب می داشتم که مرا فرموده بودند که جانِ او در زمین هندوستان بستانم و وی از هندوستان دُور بود. سرانجام اتّفاق هم چنان افتاد که تقدیر الهی بود.۱


۱. نصیحه الملوک، صص ۷۳ و ۷۴.

اهمیت یاد مرگ

نکته: هر که یاد نفَسِ بازپسین۱ همیشه بر دل خویش تازه دارد، کارِ دنیا بر وی آسان گردد، و ریشه درخت ایمانش قوی گردد، و شاخه های آن درخت ظاهر شود، و ایمان به سلامت پیش خدای تعالی بَرَد.۲

حدیث: از رسول(ص) پرسیدند: زیرک و عاقل ترین مردمان کیست؟ گفت: آنان که از مرگ بسیار یاد کنند و به ساخت و ساز آن بسیار مشغول باشند ایشان زیرکان و عاقلان باشند و شرفِ دنیا و کرامتِ آخرت ایشان است.۳

حدیث: رسول(ص) فرمود: از مرگ بسیار یاد کنید که آن کفاره گناهان باشد و دل را از دنیا سرد و سیر گرداند.۴

حدیث: امام صادق(ع) فرمود: یاد مرگ شهوات را در نفس انسان می میراند، قلب را به وعده های الهی تقویت می کند، طبع آدمی را لطیف می نماید، نشانه های هوا و هوس را می شکند، آتش حرص را خاموش می سازد، دنیا را حقیر می گرداند. رسول اکرم(ص) فرمود: ساعتی اندیشیدن بهتر از سالی عبادت کردن است.۵

توصیه: مرگ را دائم در نظر دار تا همه کارهای دشوار بر تو آسان شود. و بلکه مشتاق آن گرد تا به شیرینی بمیری نه به تلخی؛ یعنی با گریه و زاری و سوگواری و بیزاری از برخورداری.

جهان آن به که دانا تلخ گیرد

که شیرین زندگانی۶ تلخ میرد۷

توصیه: ای نفس، از مرگ بیم دار و حرص دنیا از پیش بردار و اگر نه وای تو و دوزخ بود مأوای۸ تو. اگر خواهی که بیامرزد غفور، پند گیر از حال اهل قبور که دائم می نالند و اشک حسرت می بارند که نه از اهل و عیال دیدیم مرحمتی، و نه از مال و منال یافتیم منفعتی.

اینک قیامت می رسد، من با تو برگویم خبر

هر روز عمرت کم شود، جُرم و گناهت بیشتر

صحن زمین میدان بُوَد، هفت آسمان ایوان بُوَد

منزلگهت کیوان۹ بُوَد، هستی تو از خود بی خبر

هر کس که با ایمان بُوَد، دنیا بر او زندان بُوَد

در روز و شب ترسان بود، می سازد او زادِ سفر

بر جان، اجل دارد کمین، دشمن همی جوشد ز کین

همچون سلیمان با نگین، باید که باشی دادگر۱۰

پیر و جوان را می کشد، طفل و زنان را می بَرَد

بر فرقِ شاهان می زند، نه خشک بگذارد نه تر

شاه و گدا یکسان بُوَد، جان در رهش ارزان بُوَد

پیل و پشه لرزان بُوَد، نه بام بگذارد نه دَر

او شهرها ویران کند، بس دیده ها گریان کند

هر جسم را بی جان کند، هر کس بُوَد در بحر و بر۱۱

هر چیز کوشی در جهان، بستاند از تو یک زمان

فرزند و جان و خان و مان،۱۲ اسباب و زن با سیم و زر

بشنو ز من ای با خرد، هر چیز با تو در لحد

ناید، مَدارش زانِ خود، علم و عمل با خود ببر

تن با تو ناید نیز هم، نه خال و مام و باب و عم۱۳

کس را نباشد از تو غم، خود را زمانی غم بخور

هر کس دمی یاری کند، آن لحظه بیزاری کند

لطف حقت یاری کند، می باش از خود با خبر

بیرون کنند از بوستان، بیگانه وارت دوستان

دورت کنند از آستان، دارند بر مالت نظر

گردی چنان خوار و زبون، ساکن شوی در خاک و خون

در گورگردی سرنگون، چون مرغ ریزی بال و پر

بسیار یاد مرگ کن، پس ساز راه و برگ کن۱۴

جمله معاصی ترک کن، یابی عطا از حق مگر۱۵


۱. نفَسِ بازپسین: لحظه مرگ.

۲. نصیحه الملوک، ص ۷۸.

۳. همان.

۴. همان.

۵. چراغ راه دینداری (بازنویسی مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، ص ۱۴۵.

۶. شیرین زندگانی: آنکه زندگی اش را به شیرینی بگذارند.

۷. حُسن دل، ص ۳۳.

۸. مأوا: پناهگاه.

۹. کیوان: ستاره زحل. جایگاه کیوان کنایه از بلندی و عظمت بسیار است.

۱۰. حال که بزرگی و سروری داری باید همچون سلیمان، دادگر باشی.

۱۱. بحر و بر: دریا و خشکی.

۱۲. خان: خانه. مان: اسباب خانه.

۱۳. دایی و مادر و پدر و عمو.

۱۴. اسباب و توشه سفر به آخرت را مهیا کن.

۱۵. مگر: شاید؛ مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج ۲، صص ۵۸۹ ـ ۵۹۱.

علاج غفلت از مرگ

توصیه: بدان، که مرگ کاری عظیم است و خطری بزرگ، و خلق از آن غافل اند، و اگر یاد کنند نیز در دل ایشان چندان اثر نکند، که دلهاشان به مشغله دنیا چنان غرق باشد که جای چیزی دیگر نمانده باشد، و از این بوَد که در تسبیح و ذکر حق تعالی نیز لذت نیابند.

پس علاج آن بود که خلوتی طلب کند و یک ساعت دل را برای تدبیرِ این کار فارغ کند، چنان که کسی که از بادیه بخواهد گذاشتن، برای تدبیر آن، دل از همه چیزها فارغ کند، و با خویشتن بگوید که مرگ نزدیک شد و شاید که امروز بوَد. و اگر تو را گویند در دالانی تاریک رو که ندانی که در آن دالان چاهی است یا سنگی در راه، یا هیچ نقصان و آسیب نیست، سخت بترسی و زهره ات برود. آخر پوشیدگی کار تو پس از مرگ و خطر تو در گور کمتر از این نیست، غفلت از این به چه گستاخی است؟

و علاج بهترین آن بود که در نزدیکان خویش نگرد که مرده اند، و ایشان را یاد آورد که در دنیا هر یکی در منصب و کار خویش چگونه بودند، و شادی ایشان به دنیا به چه حد بود، و غفلت ایشان از مرگ چگونه بود. پس ناگاه مرگ بیامد و ایشان را ربود، و اکنون در گورند و اعضای ایشان چگونه از هم فرو پاشیده است، و کرم در گوشت و پوست و چشم و گوش ایشان افتاده است. ایشان رفته اند و وارثان ایشان مال قسمت کرده و خوش می خورند. پس، از یک یک نزدیکان خویش می هراسد، و از تماشا و خنده و غفلت، و مشغولی ایشان به تدبیر کاری که تا بیست سال بدان بخواستند رسید رنج بسیار می کشیدند، و کفن ایشان مهیا و ایشان از آن بی خبر.

پس با خویشتن گوید که تو نیز همچون ایشانی و غفلت و حرص تو همچون غفلت ایشان است، تو را این سعادت پیش آمد که ایشان پیش از تو برفتند تا عبرت گیری: «فإنّ السّعید مَن وُعِظَ بِغَیره؛ نیکبخت آن است که وی را به دیگری پند دهند.» پس در دست و پای و انگشتان خویش و در چشم و زبان خویش نظر و اندیشه کند که همه از یکدیگر جدا خواهد شد هر چه زودتر و طعمه کرم ها خواهد شد؛ و صورت خویش در گور در خیال خویش آورد: مرداری گَنده و تباه شده و همه از هم فرو ریخته. این و امثال این هر روز یک ساعت با خویش بگوید، شاید باطن وی از مرگ آگاهی یابد، که یادآوری ظاهراً اگرچه در دل اثری نکند و آدمی همیشه دیده است که جنازه می برند، و همواره خویشتن را تماشاگر پنداشته است و پندارد که همیشه تماشای مرگ خواهد کرد؛ و خویشتن را هرگز مرده ندیده است، و هر چه ندیده باشد بدان نیندیشد.۱

توصیه: مجال تفکر بسیار است، اما آنچه هر روز مهم است، این که در مرگ و زندگانی و اجل تفکر کند و با خود گوید که «از اجل یک روز بیش نمانده است.» فایده این تفکر عظیم است، که خلق روی به دنیا آورده اند، و آن از درازی آرزوها است، که اگر به یقین بدانندی که تا یک ماه یا یک سال دیگر بخواهند مردن، از هر چه بدان مشغولند دوری کنند و شاید ایشان یک روز دیگر بخواهند مُرد و حال آنکه مشغولند؛ به تدبیر کاری مشغولند؛ که تا ده سال دیگر به کار نیاید.۲

حکایت: روایت کنند که ذُوالقَرنین به قومی رسید که ایشان را از اسباب دنیا هیچ چیز نبود، و گورها بر در خانه ها کنده بودند و هر روزی آنجا برفتندی و زیارت و عبادت کردندی در میانِ آن گورها، و هیچ طعام نبودی ایشان را جز گیاه. ذوالقرنین کس فرستاد و مَلک ایشان را بخواند. مَلک نیامد و گفت: مرا بدو هیچ حاجت نیست.

ذوالقرنین به نزدیک او شد و گفت: حالِ شما چگونه است که شما را هیچ چیز نمی بینم از زر و سیم و نعمت های دنیا و هیچ مال جمع نمی کنید و ندارید؟ گفت: زیرا که کس از مال دنیا سیر نشده است هرگز. گفت: گورها بر درِ خانه ها چرا کندید؟ گفت: برای آنکه در وی می نگریم و یاد مرگ بر ما تازه می شود و دل ما از دنیا سرد می گردد و به عبادت مشغول می شویم. گفت: گیاه چرا می خورید؟ گفت: برای آنکه خوش نمی داریم که شکم خویش گور جانوران کنیم که لذّت طعام تا حلق بیش نیست. پس دست دراز کرد و کاسه سرِ مردی پیش آورد و گفت: یا ذوالقرنین دانی که این که بوده است؟ گفت: بگوی. گفت: این مَلِکی بود از ملوک دنیا و ظلم کرد و به جمع دنیا مشغول شد و بر رعیت جور و ستم کرد. و حق سُبحانه و تعالی جان از او بستد و به دوزخش فرستاد و این سر اوست. و باز دست فراز کرد و کاسه سر دیگری برگرفت و فرا پیش آورد و گفت: دانی که این سر کیست؟ گفت: بگو. گفت: این مَلِکی بود از ملوک عادل و نیکوکار و بر رعیت مُشفِق و مهربان و خدای تعالی جان او بگرفت و او را به بهشت فرستاد. این بگفت و دست بر سرِ ذوالقرنین نهاد و گفت یا ذوالقرنین گویی سرِ تو از این هر دو کدام خواهد بودن. ذوالقرنین زار زار بگریست و او را در کنار گرفت و گفت: رغبت کنی۳ در همنشینی من و وزارت من؟ تا یک نیمه از مملکت خویش به تو دهم. گفت: نه. گفت: چرا؟ گفت: زیرا که همه خلایق، تو را دشمن داند به سببِ مال و مُلک تو و دوست من اند به سبب درویشی و قناعتِ من.۴


۱. کیمیای سعادت، ج ۲، صص ۶۱۶ و ۶۱۷.

۲. همان، ج ۱، ص ۲۷۲.

۳. رغبت کردن: دوست داشتن، مایل بودن.

۴. نصیحه الملوک، صص ۷۴ـ۷۷.

  • اوج غفلت

حکایت: خلیفه ای از طاعون می گریخت. به او آیه ای از قرآن بدین مضمون نوشتند: «ای محمّد! به منافقان بگو که گریز شما هیچ سودی برایتان نخواهد داشت، اگر از مرگ یا کشته شدن بگریزید، جز اندک زمانی در امان نخواهید بود.»۱ سلیمان گفت: ما آن زمانِ اندک را می خواهیم و همین یک دمِ عمر هم برای ما غنیمت است!۲

هستی حق زوال نپْذیرد

آنکه مرگ آفرید کی میرد!

تو ز روی هوا و پُر هوسی

وز پی فعل ناکسی و خسی

آن چنان با غرور گشتی جفت

پیش تو مرگ، کس نیارد گفت۳


۱. احزاب: ۱۶.

۲. گنجینه لطایف (بازنویسی لطایف الطوایف)، ص ۳۰.

۳. آن قدر مست و مغروری که کسی جرأت بردن نام مرگ را نزد تو ندارد؛ خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، صص ۱۵۶و۱۵۷.

  • آمادگی برای مرگ
  • نکته: استعداد، آمادگی برای مرگ پیش از فرو آمدن آن است؛ از بهر آن که مؤمن در دنیا در زندان است و گر همه نعمت های جهان پیش زندانی نهی، چشمش سوی در مانده باشد تا آسودگی کی آید. پس نشان درستی ایمان این باشد که منتظر باشد که مرگ کی آید که درِ زنداِ دنیا، مرگ است، و آسایشِ مؤمن از پسِ مرگ است؛ چنان که پیغمبر(ص) فرمود: «لاراحه للمؤمن دون لقاءالله و ان الموت دون لقاء الله؛ برای مؤمن آسایشی جز دیدار خداوند نیست و مرگ، مرحله قبل از دیدار خداوند است».
  • حکایت: کسی پیش یحیی بن معاذ الرازی گفت: این دنیا با وجود ملک الموت به هیچ چیز نیرزد. گفت: اگر ملک الموت نبودی خود دنیا به هیچ نیرزیدی. گفتند: چرا؟ گفت: از بهر آنکه ملک الموت است که دوست را به دوست می رساند. از این معنی است که پیغمبر(ص) دنیا را زندان مؤمن خواند.
  • مثل مؤمن در دنیا چون مرغکی است در قفسی بازداشته. اگر چه وی را نیکو دارند، آخر زندانی است، و هم آرزوی او آن باشد که از زندان خلاص یابد.۱
  • جمله نغز: عاقلِ زیرک، کسی است که قبل از فوت، فکر بعد از موت کند.۲
  • جز دورنگی نشد ز مرگ هلاک
  • مرد یکرنگ را ز مرگ چه باک
  • مجلس وعظ رفتنت هوس است
  • مرگ همسایه واعظ تو بس است
  • مرگ تو در سرای پیچاپیچ
  • پیش تا سایه افکند به بسیچ۳
  • تو به پیری ز مرگ نندیشی
  • ملک الموت را مگر خویشی!۴
  • حکایت: کسی بزرگی را گفت: مرا پنده ده. گفت: بر زمین خُسب و مرگ را زیرِ سر نه؛ و هر چه روا داری که مرگ تو را در آن حال دریابد نگاه دار و هر چه روا نداری از آن دور باش که خود مرگ نزدیک است.۵
  • توصیه: تا چند در بوستان نظاره می کنید، یک ره۶ به گورستان گذاره کنید. تا چند به بوستان نگرید تا لاله آبدار بینید، یک ره به گورستان نگرید تا زلف تابدار۷ بینید. تا چند به بوستان نگرید تا پرّ طاووسان بینید، به گورستان نگرید تا گیسوی عروسان۸ بینید. تا چند به بوستان نگرید تا غنچه و گل تازه بینید، به گورستان نگرید تا ناله بی اندازه بینید؟۹
  • ۱. شرح التعَرُّف، ج ۱، صص ۱۴۵ و۱۴۶.
  • ۲. حُسن دل، ص ۱۳۱.
  • ۳. قبل از اینکه مرگ بر تو سایه افکند خود را آماده رفتن کن.
  • ۴. خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص ۱۵۶.
  • ۵. نصیحه الملوک، ص ۳۵.
  • ۶. ره: بار، دفعه.
  • ۷. زلف تابدار: جلوه جمال حق؛ زیرا مرگ یادآور دیدار خداست.
  • ۸. عروسان: حوران بهشتی.
  • ۹. مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج ۲، ص ۶۲۰.
  • یاد مرگ در جوانی
  • توصیه: هرچند جوان هستی، خدا را فراموش مکن و از مرگ ایمن مباش که مرگ نه مخصوص پیران است و نه جوانان، و بدان هر که به دنیا آمد می میرد.
  • حکایت: به شهر مَروْ درزیی۱ بود که دکانش در کنار دروازه گورستان بود و کوزه ای به میخ آویزان کرده بود و از سر هوس، برای هر جنازه ای که از آن شهر بیرون می بردند سنگی در آن کوزه می افکند و هر ماه حساب آن سنگ ها را می کرد که چند نفر در این ماه مرده اند. و باز کوزه را خالی می کرد و سنگ در آن می انداخت تا ماه دیگر. تا مدتی گذشت و از قضا این درزی خود نیز درگذشت. مردی که خبر مرگش را هنوز نشنیده بود به جست وجوی او برآمد، و در دکانِ او را بسته دید. از همسایه اش پرسید: این خیاط کجاست؟ همسایه گفت: «درزی نیز در کوزه افتاد».
  • نکته: ای پسر! هشیار باش و به جوانی خود مغرور مشو، در طاعت و معصیت به هر حالی که باشی خدای را یاد کن و از او آمرزش بخواه و پیوسته از مرگ بترس تا چون درزی ناگهان با بار گناهان بسیار در کوزه نیفتی.۲
  • ۱. دَرزی: خیاط، دوزنده.
  • ۲. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص ۵۶.

·


·


ارزیابی میزان یاد مرگ

توصیه: ای مؤمن! نگاه کن اگر حال تو آن طور است که راضی هستی که مرگت فرا برسد، پس خدا را بر این توفیق و عصمت که به تو داده شکر کن، و اگر این حال را نداری، پس، از این حال به حال تصحیح امورت منتقل شو و از عمری که در غفلت گذرانده ای پشیمان شو، و از خداوند تعالی یاری بخواه برای پاک کردن ظاهرت از گناهان و طهارت باطنت از عیب ها.۱

پاک رو زین سرای پُر شر و شور

ورنه گردی به زیر پای ستور

آنکه او پاک رفت زین منزل

گشت زادِ رَهش همه حاصل

وانکه او بدگر۲ست و آلوده

گشت در رنجِ راه فرسوده۳

حکایت: گویند مردِ صاحب دردی فرزند خود را نصیحت می کرد که: ای فرزند بیا و با من عهد کن که هر چه امروز به جا آری شب هنگام برای من بازگویی.

شب که نزد پدر آمد بعضی را از شرم بر زبان نتوانست آوردن و بعضی را از نسیان بیان نتوانست نمود. پدر گفت: ای فرزندِ دلبند، تو که حساب یک روزه کردار بر پدر مهربان نتوانی کرد، حساب چندین ساله عمر را به خداوند متعال چه سان توانی داد؟ پس به نوعی به سر بر که در قیامت شرمگین نباشی.

تو که نتْوانی حساب صبح و شام

پس حساب عمر چون گویی تمام

زین عمل های نه بر وجه صواب

نیست جز شرمندگی یوم الحساب۴


۱. چراغ راه دینداری (بازنویسی مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، ص ۲۶.

۲. بدگر: بدکار.

۳. خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص ۵۷.

۴. حُسن دل، ص ۱۳۹.

آگاهی از تأثیر اعمال

نکته: تا چند این خواب غفلت تو را غافل ساخته و بیدار نشوی. قافله فرصت گذشت بار نبستی. و راحله۱ رحلت رسیده و تو تهی دستی. بنگر که از چه بجَستی و به چه پیوستی.

ای ز غفلت خفته در دشت هوا۲

چشم بگشا درد خود را کن دوا

با خود آ، بی خود چرایی این چنین

نی که داری در کمین روز پسین

بدان، که آنچه بکاری بِدْرَوی. اگر به بالای فلک روی و اگر بر زمین فرو شوی هر چه کردی از نیک و بد، آخر تو را پیش آید.۳

گرچه اینجا امیری از زر و زور

با تکبّر،۴ ز خاک خیزی مور

ور فقیهی و لیک شورانگیز۵

دیو۶ خیزی به روز رستاخیز

ور بُوی قاضی و ستمکاره

روز محشر شوی تو بیچاره

ور بُوی۷ عالم و نه عامل تو

دو زبانی بُوی نه کامل تو۸

چون تو با سیرت بدی ریزی۹

دان، که با صورت ددی۱۰ خیزی

بد و نیک تو بر تو باشد مِه۱۱

وز بد و نیک تو کسی را چه

گر تو نیکی، مرا چه فایده زان

ور بدم من، تو را از آن چه زیان۱۲


۱. راحله: مرکب بارکش.

۲. هوا: هوای نفس.

۳. حُسن دل، ص ۱۴۲.

۴. اگرچه در این دنیا به خاطر ثروت و قدرتت پادشاه متکبری هستی….

۵. فقیهِ شورانگیز: فقیه شرساز.

۶. دیو: شیطان.

۷. بُوی: باشی.

۸. اگر عالم باشی و به علمت کار نکنی روز محشر دو زبان ناقص خواهی داشت.

۹. ریزی: بپوسی، خاک شوی.

۱۰. دد: درنده، وحشی.

۱۱. مِه: مسلط، فرمانروا.

۱۲. خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص ۱۴۵.

مغرور نشدن به اعمال

حکایت: یکی از صلحا خواست تا در بازار رود و چیزی بخرد، دیناری در خانه وزن کرده بود و چون آن را در بازار برد، آن را وزن کردند، کمتر از آن آمد که در خانه وزن کرده بود، گریه در آن صالح افتاد. گفتند: چرا می گریی؟ گفت: امروز حکایت خانه در بازار درست نمی آید، فردا حکایت دنیا در آخرت چگونه درست خواهد آمد.۱

نیایش:

از غم مرگ در زَحیرم۲ من

جان من باش تا نمیرم من

دین مان داده ای یقینْ مان ده

گرچه این هست بیش از این مان ده۳


۱. سِلک سلوک، ص ۱۱۵.

۲. زَحیر: دل پیچه و اضطراب.

۳. خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص ۶۹.

توجه به مرگ در پیری

حکمت: پیری، بیماری ای است که هیچ پزشکی به جز مرگ داروی آن را نمی شناسد؛ زیرا پیر از رنج پیری آسوده نمی شود تا بمیرد. آدمی به هر بیماری ای که دچار شود اگر در آن درد نمیرد هر روز امید بهبود او می رود مگر از درد پیری که هر روز بدتر می شود و امید بهتر شدن در آن نیست.

در کتابی خواندم که آدمی تا سی و چهار سالگی هر روز نیرویش افزون می شود و از سی و چهار سالگی تا چهل سالگی همین گونه می ماند بدون کم و زیاد شدن؛ مانند آفتاب که چون به میانه آسمان رسید کندتر می رود تا هنگام فرو رفتن. و از چهل سالگی تا پنجاه سالگی هر سال در خویش سستی ای می بیند که در سال پیش ندیده بود و از پنجاه تا شصت سالگی هر ماه در خویشتن کاستی ای می بیند که در ماه پیش ندیده بود و از هفتاد تا هشتاد سالگی هر روز در خود رنجی می بیند که روز گذشته ندیده بود و اگر عمر او از هشتاد بگذرد هر ساعت در خود درد و رنجی می بیند که ساعت پیش ندیده بود.

و اندازه عمر چهل سال است، چون چهل سال تمام شد به بالاترین پلّه

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.