پاورپوینت کامل بخش اول; خداشناسی ۸۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل بخش اول; خداشناسی ۸۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بخش اول; خداشناسی ۸۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل بخش اول; خداشناسی ۸۶ اسلاید در PowerPoint :
>
چیستی خداوند
هستی مطلق
نکته: حقیقتِ حق تعالی، جز هستی نیست و هستی او را سقوط و پستی نیست. از همه نشان ها بی نشان؛ نه در علم گنجد و نه در عیان.۱ همه چندها و چون ها۲ از او پیدا و او بی چند و چون. همه چیزها به او درک می شود و او از احاطه ادراک بیرون. چشم، در مشاهده جمال او خیره و بی ملاحظه۳ کمال او تیره.۴
۱. عیان: دیدن به چشم، مشاهده.
۲. چند و چون: بحث، گفت وگو درباره چگونگی چیزی.
۳. ملاحظه: عنایت و لطف.
۴. بهارستان و رسائل جامی، ص ۴۵۴.
وجود حقیقی
نکته: ای دوست! طایفه ای از اهل وحدت می گویند که وجود بر دو قسم است: وجود حقیقی و وجود خیالی. وجود حقیقی وجود خدا است، و وجودِ خیالی وجودِ عالم است؛ همچون موجوداتی که در خواب، و آب، و آینه به نظر می آیند و به حقیقت وجود ندارند.
ای دوست! وجود خدا اول و آخر و مثل و شریک ندارد، و قابل تبدیل و تغییر، و فنا و عدم و در مکان و در جهت نیست؛ از آن جهت که وجود خدا بالا و پایین و راست و چپ و پیش و پس ندارد.
ای دوست! این طایفه می گویند که خدا هستِ نیست نما۱ است و عالم نیستِ هست نما است.۲
۱. هست نیست نما: آنچه هست ولی به نظر می رسد که نیست.
۲. انسان کامل (بازنویسی الانسان الکامل)، صص ۱۳۱ و ۱۳۲.
در همه جا حاضر و در همه حال ناظر
نکته: حق سبحانه و تعالی در همه جا حاضر است و در همه حال به ظاهر و باطن همه ناظر است. در زیان بزرگ هستی که دیده از او برداشته ای و سوی دیگر می نگری؛ و طریق رضای او رها کرده ای و راه دیگر می روی.۱
رباعی:
آمد سحر آن دلبر خونین جگران
گفت: ای ز تو بر خاطر من بار گران
شرمت بادا که من به سویت نگران۲
باشم، تو نَهی چشم به سوی دگران
***
ماییم به راه عشق، پویان همه عمر
وصل تو به جدّ و جهد جویان، همه عمر
یک چشم زدن خیال تو، پیش نظر۳
بهتر که جمال خوبرویان همه عمر۴
۱. بهارستان و رسائل جامی، ص ۴۴۸.
۲. نگران: نگرنده، بیننده.
۳. اگر خیال تو لحظه ای از نظر ما بگذرد….
۴. بهارستان و رسائل جامی، ص ۴۴۸.
اسامی خداوند
اسامی اصلی
نکته: اسماء الله هزار یک از آن مشهور و بر زبان ها مذکور و نود و نُهِ آن در کتب مسطور. و از آن جمله هفت اسم را که قادر و عالم و مرید و متکلّم و سمیع و بصیر و مُقسِط که به معنی عدل بود، ائمه اسماء خوانند؛ و اسم حق را امام الائمّه خوانند.۱
۱. حُسن دل، ص ۵۹.
اسم اعظم
روایت و نکته: از رسول اکرم(ص) درباره اسم اعظم خدا پرسیدند؟ فرمود: هر اسم از اسمای خداوند اسم اعظم است.
پس قلبت را از هر چیزی غیر خدا رها کن و او را به هر اسمی که خواستی بخوان. پس در حقیقت برای خدا اسمی پایین تر از اسم دیگر نیست؛ بلکه او خداوند یکتای قهار است.۱
۱. چراغ راه دینداری (بازنویسی مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، ص ۶۴.
صفات خداوند
جامع جمیع صفات
نکته: هر جمال و کمال که در جمیع آفریدگان ظاهر است، پرتو جمال و کمال اوست. هر که را دانایی بینی، اثر دانایی اوست؛ و هر کجا بینایی بینی، ثمره بینایی اوست و بالجمله همه صفات از اوست.
رباعی:
رفتم به تماشای گل، آن شمع طراز۱
چون دید میان گلشنم، گفت به ناز:
من اصلم و گل های جهان فرع من است
از اصل چرا به فرع می مانی باز۲
۱. طراز: شهری در چین که نزد شاعران به داشتن زیبارویان معروف است. مراد از شمع طراز در اینجا زیبارویی است که بر دیگر زیبارویان برتری دارد.
۲. چرا اصل را رها کرده ای و به فرع چسبیده ای؛ بهارستان و رسائل جامی، ص ۴۵۰.
پاک و منزّه
بدان، که وی را صورت و تن و قالب نیست و او در هیچ قالب فرود نمی آید. و چگونگی و چون و چرا را به وی راه نیست؛ زیرا او به هیچ چیز مانند نیست و هیچ چیز مانند او نیست؛ و هر چه در اندیشه و وَهم و خاطِر و خیال آدمی آید، از چونی و چرایی و چندی و چگونگی، وی از آن پاک است؛ زیرا آن همه، صفتِ آفریدگانِ وی است و وی به صفت هیچ آفریده نیست. و همچنین در جای نیست و بر جای نیست، بلکه خود اصلاً در جای نمی گنجد.۱
۱. نصیحه الملوک، صص ۵ و ۶.
آفریدگار یکتا
نکته: تو را آفریدگاری است که آفریدگارِ همه عالَم است و هر چه در عالم است. و یکی است که او را شریک نیست. و یگانه است که او را همتا نیست. و همیشه بود؛ چون هستی او را اوّل نیست. و همیشه باشد؛ چون بودن او را آخِر نیست. و هستی وی به خود است و وی را به هیچ سبب نیاز نیست و هیچ چیز از او بی نیاز نیست، بلکه بودِ وی به خود است و بودِ همه چیزها به وی است.۱
۱. همان، ص ۵.
کاردان حکیم
شادی آر۱ است و غمگسار خدای
رازدان است و رازدار خدای
آنچه او بهرِ آدمی آراست
آرزوش آن چنان نداند خواست۲
او تو را بهتر از تو داند حال
تو چه گردی به گرد هزل۳ و محال
قائل۴ او بس، تو گنگ باش و مگوی
طالب او بس، تو لنگ باش و مپوی۵
۱. شادی آر: شادی آورنده.
۲. خداوند آدمی را به چیزهایی آراست که حتی آرزوی آدمی خود نمی توانست آنها را بخواهد.
۳. هزل: بیهودگی.
۴. قائل: گوینده.
۵. پوییدن: راه رفتن؛ خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص ۳۷.
دانا و بینا
نکته: داناست به هر چه دانستنی، بینا و شنواست به هر چه دیدنی و شنیدنی.. ..آواز پای مورچه که در شب تاریک برود، از شنوایی وی بیرون نیست. و رنگ صورت کرمَکی که در زیر زمین بود از بینایی او بیرون نیست. و دیدن او به چشم و شنیدن او به گوش نبود؛ چنان که دانستن او به اندیشه و تدبیر نبود و کردار او به آلت و دست افزار نبود.۱
۱. نصیحه الملوک، صص ۸ و ۹.
عالم مطلق
نکته: وی داناست به هر دانستنی. و علم وی به همه چیزها محیط است. عدد ریگ بیابان و قطره باران و برگ درختان و اندیشه دل ها و ذرّه هوا در علم او همچنان آشکار است که عدد آسمان.۱
لطیفه:
آن شنیدی که در حد مُرداشت۲
بود مردی گدای و گاوی داشت
از قضا را وبای گاوان خاست
هر که را پنج بود چار بکاست
روستایی ز بیم درویشی
رفت تا بر قضا کند پیشی
بخرید آن حریص بی مایه
بدل گاو، خر ز همسایه۳
چون برآمد ز بیع۴ روزی بیست
از قضا خر بِمُرد و گاو بِزیست
سر برآورد از تحیر و گفت
کای شناسای رازهای نهفت
هر چه گویم بود ز نسناسی۵
چون تو خر را ز گاو نشناسی؟۶
۱. همان، ص ۷.
۲. مُرداشت: نام جایی.
۳. روستانشینی از بیم فقر، گاوش را به همسایه فروخت و به ازای آن الاغ او را خرید.
۴. بیع: خریدن.
۵. نسناسی: معنی بدجنسی و بی شعوری (هرچه بگویم از نادانی و بی شعوری خودم است).
۶. خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص ۲۴۱.
قادر قاهر
نکته: بر همه چیزها قادر و تواناست. و قدرت و توانایی وی بر کمال است؛ که نُقصان و ضَعف و عَجز را به وی هیچ راه نیست، بلکه هر چه خواست کرد و هر چه خواهد کند. و هفت آسمان و هفت زمین و عرش و کرسی و هر چه هست همه در قبضه۱ قدرتِ وی مقهور۲ و مُسخَّر است، و به دست هیچ کس جز وی هیچ چیز نیست.۳
همه از صنع اوست کون و فساد۴
خلق را جمله مبدأست و معاد
اختیارآفرینِ نیک و بد اوست
باعث نفس و مُبدِعِ۵ خِرَد اوست۶
نکته:
هر که در مِلک او منی کرده۷
از ره راست توسنی۸ کرده
گر بگوید به مرده ای که برآی
مرده آید کفن کشان بر پای
ور بگوید به زنده ای که بمیر
مُرد درحال، ور چه باشد میر۹
حکایت:
بود بُقراط را خُمی مسکن
بودش آن خم به جای پیراهن
روزی از اتفاق سرما یافت
از بن خم به سوی دشت شتافت
پادشاه زمان برو بگذشت
دیدش او را چنان برهنه به دشت
شد برِ او فراز و گفت ای تن۱۰
گر بخواهی سبک سه حاجه ز من۱۱
هر سه حالی۱۲ روا کنم، تو بخواه
که منم بر زمانه شاهنشاه
گفت بقراط حاجت اول
عملم هست یک به یک به خلل
گنهم محو کن بیامرزم
کز گرانی۱۳ چو کوه البرزم
گفت: وَیحَک۱۴ خدای بتواند
مزد بدهد، گناه بستاند
گفت: برگوی حاجت دومین
که منم پادشاه روی زمین
گفت: پیرم مرا جوان گردان
عجز و ضعف از نهاد من بستان
گفت: این از خدای باید خواست
از من این خواستن نیاید راست
زود پیش آر حاجت سومین
از من این آرزو مخواه چنین
گفت: روزی من فزون گردان
جانم از چنگ مرگ باز رهان
گفت: این نیز کرد نتوانم
مَلِکم بر جهان، نه یزدانم
گفت: برتر شو از بر خورشید۱۵
که رطب خیره بار نارد بید۱۶
حاجت از کردگار خواهم من
وز تو حالی بدو پناهم من۱۷
تو چو من عاجزی و مجبوری
وز بزرگی و برتری دوری
برتری مر خدای را زیباست
که به ملکت۱۸ همیشه بی همتاست
یارب، ای سیدی، به حق رسول
دور گردان دل مرا ز فضول۱۹
۱. قبضه: به مشت گرفته، کنایه از تسلط.
۲. مقهور: شکست خورده.
۳. نصیحه الملوک، ص ۷.
۴. کون و فساد: از دست دادن صورتی و به صورت دیگری درآمدن؛ چنان که آب تبدیل به هوا شود.
۵. مُبْدِع: به وجودآورنده.
۶. خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص ۳.
۷. منی کردن: تکبر کردن و از خود گفتن.
۸. توسنی: سرکشی، نافرمانی.
۹. میر: امیر؛ خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، صص ۳۴ و ۳۵.
۱۰. به سوی او رفت و گفت: ای برهنه.
۱۱. اگر فوراً سه حاجت از من بخواهی….
۱۲. حالی: در حال، فوری.
۱۳. گرانی: سنگینی.
۱۴. ویحک: وای بر تو.
۱۵. از مقابل نور خورشید کنار برو.
۱۶. هرگز از بید بن رطب نخوری.
۱۷. از تو حالا به خدا پناه می برم.
۱۸. مُلکَت: پادشاهی، سلطنت.
۱۹. دل مرا از امور بیهوده فارغ گردان؛ خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص ۲۴۵.
امکان شناخت خداوند
در پی شناخت ذات خداوند نبودن
توصیه:
چون تو در علم خود زبون۱ باشی
عارف۲ کردگار چون۳ باشی؟
چون ندانی تو سرّ ساختنش
چون توهّم کنی شناختنش؟
وهم ها قاصر است از اوصافش
فهم ها هرزه۴ می زند لافش۵
۱. زبون: خوار.
۲. عارف: شناسنده و دانا.
۳. چون: چگونه.
۴. هرزه: بیهوده.
۵. خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص ۸.
رحیم عذرپذیر
حکایت: در خبر است که در بنی اسرائیل مردی بود که گناه بسیار از وی در وجود آمده بود. آن مرد پیغمبر آن زمانه را گفت: گناه کرده ام، مرا شفیع باش و خدای را ـ عزّوجلّ ـ بگو مرا بیامرزد. آن پیغمبر آن سخن را با حق ـ سبحانه و تعالی ـ بگفت. ندا آمد: بگوی او را که بیامرزیدم، دیگر نافرمانی مکن! بار دیگر در گناه افتاد. دیگرباره پیش آن پیغمبر آمد و گفت: بار دیگر در گناه افتادم، خدای ـ عزّوجلّ ـ را بگوی تا مرا بیامرزد. دیگرباره بگفت. خدای ـ عزّوجلّ ـ گفت: بیامرزیدم، گوی دیگر نافرمانی مکن!
بار سوم بیامد و گفت: دیگرباره در گناه افتادم، بگوی تا بیامرزد! همچنین تا هفتاد بار می آمد، و می گفت و آن پیغمبر می گفت، و خدای ـ عزّوجلّ ـ می آمرزید. تا آن گاه که این مرد گناهکار را شرم آمد از این پیغمبر، گفت: دیگر باره گناه کرده آمدم چه کنم؟ خود به صحرا بیرون آمد و گفت: ای بار خدای! شرم می دارم که باز عذر خواهم، و گناه می کنم، و هفتاد بار هم در این گناه افتادم، و باز خواهم افتاد، تا عمر باشد هم این خواهم کرد که پیشه من این است. ندایی شنید که: پیشه تو گناه کردن است و پیشه من گناه آمرزیدن، و چون تو از پیشه خود توبه نمی کنی، من با خدایی خود ـ که پیشه من غفّاری، و رحیمی، و کریمی، و ستاری است ـ کی روا دارم که پیشه خویش بگذارم؟! تو گناه می کنی، و می کنی؛ و من می آمرزم، و می آمرزم، و می آمرزم.
از چنین خداوندی با چندین کرم، نومیدی روا نیست. عدل و سیاست او نیز بسیار است. از عدل او برحذر می باید بود، و به رحمت او امید می باید داشت، و فرمان او را مطیع می باید بود، و به جای می باید آورد، و از هرچه نهی کرده است پرهیز می باید کرد، و بر گناه جسوری نباید کرد که بر گناه گستاخی کردن شوم باشد؛ نباید که تخت بخت نگون سار گردد، و زیان دیده روزگار خویش گردی.۱
۱. روضه المذنبین، صص ۲۲۵ و ۲۲۶.
صاحب عدل و داد
حکایت: موسی(ع) به طور سینا با خدای مناجات همی کرد، گفت: بار خدایا مرا عدل و دادِ خویش بنمای! گفت: یا موسی! تو مردی تُند و تیزی؛ صبر نتوانی کردن. گفت: به توفیق تو توانم. گفت: اکنون نزدیک فلان چشمه برو و روبه روی آن پنهان بنشین، و تماشای قدرت و علم غیب ما کن. موسی برفت و بر سر تپه ای برابر چشمه پنهان بنشست. سواری دررسید، فرو آمد و دست و روی [به قصد] نماز بشست و آب بخورد و نماز بکرد و کیسه ای پر از دینار زر از میان بگشاد و آنجا بنهاد، و فراموش کرد و برفت. پس از او، کودکی بیامد و از چشمه آب خورد، و آن کیسه پر از دینار برگرفت و برفت. پس از او مردی پیر نابینا بیامد و آب خورد و طهارت کرد و به نماز ایستاد. سوار را در راهِ بازگشت، کیسه یاد آمد و به چشمه آمد. نابینا را بگرفت و گفت: من کیسه ای پر از دینار اینجا فراموش کردم و اینجا به جز تو هیچ کسی دیگر نیامد. نابینا گفت: ای سوار، من مردی نابینایم، زر و کیسه دینار تو چگونه دیدم؟! سوار در خشم شد و شمشیر برآورد و نابینا را بکشت و زر و کیسه جست وجو کرد و نیافت و برفت. موسی گفت: بار خدایا صبرم نماند، و تو عادلی، مرا معلوم کن که این احوال چگونه است. جبرئیل آمد و گفت: خدای می گوید که من آن دانم که تو ندانی؛ بدان و آگاه باش که آن کودک که آن کیسه برداشت، حقّ و مِلک او بود، که پدر این کودک مزدور۱ این سوار بود، و چندان مُزد او گِرد آمده بود که اندر آن کیسه بود، اکنون آن کودک به حقِّ خویش باز رسید. و امّا آن پیرمرد نابینا پیش از آنکه نابینا شود، پدرِ این سوار را کشته بود، و قِصاص خویش بازخواست؛ و حق به حقّ باز رسید و داد و عدل ما چنین باریک است که می بینی. موسی آن بدید و استغفار کرد.۲
۱. مزدور: کارگر.
۲. نصیحه الملوک، صص ۱۰۳ و ۱۰۴
توجه کامل به خداوند
توصیه: می باید ک
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 