پاورپوینت کامل باب سوم; بلندهمتی و اغتنام فرصت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل باب سوم; بلندهمتی و اغتنام فرصت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل باب سوم; بلندهمتی و اغتنام فرصت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل باب سوم; بلندهمتی و اغتنام فرصت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
همت عالی
تعریف همت
همت عبارت از قوّتی است که سبب برانگیخته شدن بنده است از برای طلب وصول به مقصودْ، بی هیچ غرضی و به اخلاص صرف. و مالکیت عبارت از کمال قدرت وی است بر این صفت، و صاحب وی را قوّت و قدرت تأخیر و تسویف از مقتضای همت نیست، و بر ترک التفات به طلب آن قادر نیست.۱
۱. تفسیر المقربین، ص ۳۳۰.
درجات همت
همت بر سه درجه است:
درجه اول، همتی است که دل ارباب طلب را از میل و رغبت به دنیا و مزخرفات و متمنّیات آن و هرچه تعلق به فنا دارد مصون و محفوظ می دارد، و به میل و رغبت به آخرت و نعیم باقی حریص می گرداند، و آینه ضمیر را به صیقل دردِ طلب از کدورت کسل و کاهلی و عناد و جاهلی تصفیه و جلا می دهد و در پرتو آن، انوار اعمال و جلوه اسرار احوال روی می نماید.
درجه دوم، همتی بلندتر است که از سر فرود آوردن به عمل خود، و به آن اهتمام و اعتنا داشتن مستنکف۱ است، و از اعتماد بر طول امل که سبب فتور و کسل است مجتنب۲ و متنزّه؛ میل نیل به مال و جاه نمی کند و به نجات و وصول به درجات جنّات سر فرو نمی آرد و در اعمال به جهت امتثال می کوشد و به قصر املْ منتظر حلول اجل می باشد.
درجه سیم، همتی است بلندتر از آنکه توسّل به واسطه را اعتبار کند؛ سر به حال و مقام فرو نیارد و طلب عوض و درجات آخرت را عیب و عار دارد؛ از کثرات تجلیات صفات و اسما روی به سوی وحدت ذات آرد و به فنا در عین احدیت از انّیت و اثنینیت صاف و پاک بود.۳
۱. مستنکف: خودداری کننده.
۲. مجتنب: دور.
۳. همان، صص ۳۳۰ و ۳۳۱.
همت عالی
همت عالی، سعی نمودن در مراتب عالیه و مناصب متعالیه و طلب کردن کارهای بزرگ است. کسی که همت او عالی باشد، به امور جزئیه و حقیر سر فرود نیاورد. صاحب این صفت، چون قدم در راه طلب نهاد و در صدد تحصیل مقصود برآمد، نه او را بیم جان است و نه پروای سر؛ دامن طلب بر میان می زند و کمر همت می بندد تا خود را به مراتب بلند رساند و خداوند عالم در جوهر انسان و جبلت آن، چنین قرار داده است که به هر کاری کمر بندد و به هر امری که پیشنهاد خود سازد و در آن سعی و اجتهاد کند، از پیش برمی دارد و به مطلوب خود می رسد، که: «من طلب شیئاً وَ جَدَّ وَجَدَ؛ هر که در طلب چیزی برآمد و کمر اجتهاد در آن بر میان بست، البته آن را می یابد».۱
تفسیر همت، خویشتن داری بوَد و پُر دلی. همت بزرگ آن بوَد که خویشتن را بشناسند و عزیز دارند و هرگز مردم به نزدیک مردم عزیز نشود تا خویشتن را عزیز ندارد و کس او را مقدار ندارد تا وی قدر خویشتن ندارد.
و عزیز داشتن خویش آن بوَد که با ناکسان نیامیزد و کاری که کند، چون اندر خور وی نبود، نکند و چیزی نگوید که مردم او را به آن عیب کنند.۲
۱. ملا احمد نراقی، معراج السعاده، صص ۱۷۰ ـ ۱۷۲.
۲. نصیحه الملوک، ص ۱۹۷.
نشان همت
نشان همت آن است که هرگز در حاصل و حاضر نگاه نکند؛ بل همه نظر او مقصور بود بر آنچه ندارد.۱
و هر که را همت او طعمه است در زمره بهایم۲ معدود گردد؛۳ چون سگ گرسنه که به استخوانی شاد شود و به پاره ای نان خشنود گردد؛ و شیر اگر در میان شکار خرگوش، گوری بیند، دست از خرگوش بدارد و روی به گور آرد.
با همت باز باش و با رای پلنگ
زیبا به گه شکار، پیروز به جنگ۴
۱. عین القضات همدانی، نامه های عین القضات، ج ۱، ص ۲۱۲.
۲. بهایم: چهارپایان.
۳. معدود گشتن: به حساب آمدن.
۴. نصرالله منشی، ترجمه کلیله و دمنه، صص ۶۲ و ۶۳.
دنائت همت و مذمت آن
دنائتِ۱ همت عبارت است از پستی طبع و قصور همت از طلب کارهای بزرگ و امور عظیمه خطرناک، و قناعت نمودن نفس به شغل های پست و اعمال جزئیه.
و این صفت خبیثه از کم دلی و ضعف نفس است. ضد این صفت، علو همت است که عبارت است از سعی نمودن در مراتب عالیه و مناصب متعلایه، و طلب کردن کارهای بزرگ.
کسی که همت او عالی باشد، به امور جزئیه سر فرود نیاورد و به طمع منافع خسیسه دنیویه خود را نیالاید و از بیم مضرّت و خطر، دست از مطلوب خود باز ندارد؛ بلکه دنیا و مافیها در نظر او خوار، و لذات جسمانیه در پیش او بی اعتبار است. نه از رو آوردن دنیا به او شاد و فرحناک، و نه از پشت کردنش محزون و غمناک می شود.
غلام همت رندان۲ بی سر و پایم
که هر دو کون نیرزد به پیششان یک کاه
بلکه صاحب این صفت، چون قدم در راه طلب نهاد و درصدد تحصیل مقصود برآمد، نه او را بیم جان است و نه پروای سر؛ نه از شمشیر می ترسد و نه از خنجر.
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید
ترک جان گفتم، نهادم پا به صحرای طلب
تا در این وادی مرا از تن برآید جان ز لب
چون صفت بلندهمتی به مرتبه کمال رسد، صاحب آن طالب مقصد اعلی می گردد و ایمان حقیقی از برای او به هم می رسد و مشتاق مرگ می شود؛ بلکه همچنان که در اخبار وارد شده: «تحفه ای بهتر از مردن در نزد او نیست، و شادی ای بالاتر از مفارقت از دنیا از برای او حاصل نمی شود.» گاهی به زبان حال می گوید:
آن مرد نِیم کز عدمم بیم آید
کان نیم مرا خوش تر از این نیم آید
جانی است به عاریت مرا داده خدا
تسلیم کنم چه وقت تسیلم آید
و زمانی می گوید:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از آن عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی۳ ستاند رنگ رنگ
و گاهی می گوید:
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم او کنم
و این صفت، نتیجه بزرگی ذات و شجاعت نفس است و بالاترین فضایل نفسانیه و اعظم مراتب انسانیت است؛ زیرا هر که به جایی رسید و به مراتب ارجمند سرافراز گردید، به واسطه این صفت شد. آری، صاحب این صفت هرگز خود را به مرتبه پست راضی نمی کند و به امور جزئیه دنیه سر فرود نمی آورد.
زِ آب خُرد ماهی خُرد خیزد
نهنگ آن به که با دریا ستیزد
پس دامن طلب بر میان می زند و کمر همت می بندد تا خود را به مراتب بلند رساند. و خداوند عالم در جوهر انسان و جبلّت آن، چنین قرار داده که به هر کاری کمر بندد و در آن سعی و اجتهاد کند، البته از پیش برمی دارد و به مطلوب خود می رسد.
به هر کار کو جَست نام آوری
در آن کار دادش فلک یاوری
«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا؛۴ هرکه در راه ما جهد و سعی کرد، ما راه و منزل خود را به او می نماییم».
«من طلب شیئاً و جَدَّ وَجَدَ؛ هرکه در طلب چیزی برآمد و کمر اجتهاد در آن بر میان بست، البته آن را می یابد».
و بدان که شهامت که یکی از صفات حسنه است، از نتایج علوّ همت است و آن عبارت است از حریص بودن آ دمی بر انجام امور عظیمه و این سبب می شود نام او به مرور دهور۵ در صفحه روزگار باقی بماند.۶
۱. دنائت: پستی.
۲. در اصطلاح عرفا «رند» به کسی گویند که تعلقات و کثرات ظاهری را رها کرده و محو حقیقت شده باشد و تقید به هیچ قیدی ندارد به جز الله؛ ر.ک: جعفر سبحانی، فرهنگ معارف اسلامی، ج ۲، ص ۹۱۸.
۳. دلق: خرقه و لباس ژنده و کهنه، در اینجا مراد پیکر و بدن است.
۴. عنکبوت: ۶۹.
۵. دهور: جمع دهر، روزگار.
۶. معراج السعاده، صص ۲۱۸ ـ ۲۲۰.
بی غیرتی و بی حمیتی و مذمت آن
بی غیرتی و بی حمیتی، کوتاهی و اهمال کردن است در محافظت آنچه نگاهبانی آن لازم است، از دین و عِرض و اولاد و اموال. این مرض، از مهلکات عظیمه و صفات خبیثه است و بسا باشد که به دیوثی۱ منجر شود.
حضرت پیغمبر۹ فرمودند که: «دل مرد بی غیرت سرنگون است».۲
و فرمودند که: «اگر مردی در اهل خانه خود امری ببیند که منافی غیرت باشد و به غیرت نیاید، خدا مرغی را می فرستد که آن را قفندر گویند، و چهل روز بر در خانه او می نشیند و فریاد می کند که: خدا غیور است و هر صاحب غیرت را دوست دارد. و اگر آن مرد به غیرت آمد و آنچه منافی غیرت است از خود دور کرد فَبِها، والّا پرواز می کند و بر سر او می نشیند و فریاد می کند، و پرهای خود را بر چشم های او می زند و می پرد و بعد از آن، روح ایمان از آن مرد مفارقت می کند و ملائکه او را دیوث می نامند».۳
و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در وقتی که در عراق بودند فرمودند: «ای اهل عراق! شنیده ام که زنان شما در راه ها با مردان مدافعه می کنند؛ یعنی شانه به یکدیگر می زنند که راه بدهند. آیا حیا نمی کنید!».۴
و باز فرمودند که: «چرا حیا نمی کنید و به غیرت نمی آیید که زنان شما به بازارها می روند و با کفار شانه به هم می زنند که راه بیابند!»۵
و ضد این صفت، غیرت و حمیت است و آن نتیجه شجاعت و قوّت نفس است و از شرایف ملکات و فضایل صفات است.
کسی که از غیرت خالی است، از زمره مردان خارج، و نام مردی بر او نالایق است. از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که: «خداوند ـ تبارک و تعالی ـ غیور است، و صفت غیرت را دوست می دارد و از غیرت اوست که همه اعمال ناشایسته ظاهریه و باطنیه را حرام کرده است».۶
۱. دیوثی: بی غیرتی.
۲. وسائل الشیعه، ج ۱۴، ص ۱۰۸، ح ۳.
۳. همان، ح ۴.
۴. بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۱۱۵، ح ۷.
۵. فروع کافی، ج ۵، ص ۵۳۷، ذیل حدیث ۶.
۶. معراج السعاده، صص ۲۲۰ و ۲۲۱؛ وسائل الشیعه، ج ۱۴، صص ۱۰۷ و ۱۰۸، ح ۲.
ضررهای دون همتی
اگر تو زندگی خواهی دل از جان و جهان بگسل
نیابی زندگی تا تو ز بهر این و آن میری
مقام تو ورای عرش و از دون همتی خواهی
که چون دونان درین عالم ز بهر یک دو نان میری
به نوعی زندگانی کن که راحت یابی از مردن
ببین چون می زیی امروز، فردا آن چنان میری۱
۱. عراقی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره .
راه خلاصی از دون همتی
بر ذمه همت ناظر لبیب۱ درین مقام، نظر به حال خلیل و حبیب واجب است تا به مشاهده آثار علوی همت ایشان مشتغل باشد که از دون همتی و خساست طبیعت خلاصی یابد.۲
۱. لبیب: خردمند.
۲. یعنی خردمند باید به آثار و نتایج والای بلندهمتی مردان پاک همواره نظر کند، تا مجذوب این صفت شود و از دون همتی رها گردد؛ ینبوع الاسرار فی نصایح الابرار، ص ۱۷۲.
ارتباط بلندهمتی و شرافت
نزدیک ارباب اَلباب۱ و خداوندان عقول مقرّر و مبرهن است که عزّ و رفعت با علوّ همت و شرف نفس متلازمانند که از یکدیگر جدا نشوند و مصطفی۹ فرموده است: «اِنَّ اللهَ تعالی یحِبُّ متعالی الامورِ و یبَغِّضُ سَفسافَها؛ ملابست اعمال خطیر در نظر محبت خداوند عزوجل محل شریف دارد و افعال رکیک و اقوال خسیس از سخط و غضب او حظی وافر».۲
۱. الباب: جمع لُب یعنی خرد و اندیشه.
۲. جوامع الحکایات، جزء اول از قسم دوم، ص ۱۴۵.
همت، معیار ارزش انسان
ای دوست! هرگز این کلمه نشنیده ای که: «قِیمَهُ المَرءِ علی قَدرِ همتهِ»؟۱ پس بنگر که همت تو تا کجاست و ببین که چون قیمت و درجه، بسته به همت است، درجات چگونه متفاوت باشد!… پس چون کار بر قدر همت آمد، «تِلک الرُسُلُ فَضَّلنا بَعضَهم عَلی بَعضٍ»۲ درست باشد. شیخ ما گفت: حقّ تعالی با محبّان خود گفت: «شما دانید که من چرا سه تن را از میان همه بندگان برگزیدم؟» دریغا! چون سائل او بُوَد، مُجیب هم او بود. گفت: «ابراهیم خلیل را به خِلّت۳ از بهر آن مزین کردم که در میان ارواح، هیچ روح چنان با سخا و بخشش ندیدم که روح ابراهیم را بود. پس چون عطا و سخا حِلیه و خُلق ماست، ما نیز حُلّه خِلّت در وی پوشانیدیم، که: «وَ اَتَّخَذ اللهُ ابراهیمَ خلیلاً.»۴ پس به موسی نگاه کردیم و در میان ارواح، هیچ روح متواضع تر و گردن نهاده تر از روح موسی علیه السلام ندیدیم؛ پس او را به کلام خود مخصوص کردیم: «وَ کلَّم اللهُ مُوسی تَکلیماً.»۵ پس نظر به روح مصطفی کردیم؛ در میان ارواح، هیچ روح مشتاق تر و محب تر از روح او ندیدیم؛ پس او را به رؤیت خود برگزیدیم و اختیار کردیم، که: «ألَم تَرَ إلی رَبِک کیفَ مَدَّ الظِلَّ.»۶ چه می شنوی؟ این همه بیان همت می کند. همت بالا گرفته است بر همه چیزی، که «إنَّ اللهَ یحبُّ مَعالی الامورِ وَ یکرَهُ سَفاسِفَها.» هرکه عالی همت ترِ، کار او رفیع تر.۷
همت عالی بباید مرد را در هر دو کون
تا کند قصر مُشَید رَبع۸ و اَطلال۹ و دِمن۱۰
بگذر از گفتار ما و من که لهو است و مجاز
عاشق مجبور را زیبا نباشد ما و من
باز را دست ملوک از همت عالی است جای
جغد را بوم خراب از طبع دون شد مستکن
کی شناسد قیمت و مقدار دُر بی معرفت
کی شناسد قدر مشک آهوی خر خیز و ختن۱۱
۱. ارزش و بهای هر کس به اندازه همت اوست.
۲. بقره: ۲۵۳؛ بعضی از پیامبران را بر بعضی دیگر برتری دادیم.
۳. خِلّت: دوستی.
۴. نساء: ۱۲۵؛ و خداوند ابراهیم را به دوستی انتخاب کرد.
۵. نساء: ۱۶۴؛ و خداوند با موسی سخن گفت.
۶. فرقان: ۴۵؛ آیا پروردگارت را ندیدی که چگونه سایه را گستراند؟
۷. تمهیدات، صص ۳۰۷ و ۳۰۸.
۸. ربع: اقامتگاه، خانه.
۹. اَطلال: برآمدگی های آثار بناهای ویران.
۱۰. دِمن: خرابه.
۱۱. دیوان اشعار سنایی، قصاید، قصیده شماره .
همت بلند، مثال شیرمردی
همت انسان های نیک در این جهان، همچون همت شیران، و همت بَدان بسان همت سگان است. سگ شکار خود را در محل شکار می خورد؛ امّا شیر چون شکاری بگیرد، آن را در جای دیگر می خورد. شکارگاه تو این جهان فانی است و شکار تو دانش و نیکی است؛ پس در اینجا شکار کن تا به هنگام خوردن در جهان باقی آسوده باشی که راه پاداش دادن به ما بندگان، اطاعت خداوند است.۱
مرد عالی همم نخواهد بند
سگ بُوَد سگ به لقمه ای خرسند
تو بگو گر گرفته ای رفعت
پس چرا چون سگی تو دون همت
هر که را عالی است همت او
هر دو عالم شده است نعمت او
وانکه دون همت است همچون سگ
هست چون سگ ز بهر نان در تگ۲
۱. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، صص ۹ و ۱۱۵.
۲. تگ: دویدن. خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص ۴۴.
همت بلند؛ پر و بال پریدن
مرد بی همت مرغ بی پر و بال است و خردمند داند که مرغ بی پر و بال، طعمه درندگان و در معرض هلاک باشد. و چون هیچ کارْ بی ابزارْ انتظام۱ نگیرد، مرد بی همت به هیچ مقصد و مقصود نپیوندد.۲
۱. انتظام: سامان گرفتن، به سامان شدن.
۲. مکارم اخلاق، ص ۸۰.
راه همت
چو از خواب برجستی، از هوش و رای
کمر بند و از راه همت درآی
در این خاک دان، همچو جُغد ار به خواب
روی، کی شوی پر زنان چون عقاب؟
در این خانه تا چند چون عنکبوت
به صید مگس در پی لوت و پوت
تو شهباز فرّخ همایی به جان،
مشو همچو گنجشک در آشیان
به همت در این ره پَری برگشای
به خود آی و از خود دری برگشای
مگو بر من این کار دشوار هست
که سهل است اگر همتت یار هست
نگردد در این ره کسی ارجمند
مگر آن که گردد به همت، بلند
به دور زمان کار ناکرده نیست
در این کاروان بار ناورده نیست
نکرد آن کسی، کز نخستین نکرد
وگرنه به همت توان بُرد نَرد
به همت چو اسب امل پِی کنی
توانی که این راه را طی کنی
کسانی که مقصود را یافتند
پی آرزو هیچ نشتافتند
به همت در این راه کردند ساز
گره را به دندان نکردند باز
گذشتند یک باره از خویشتن
نرفتند در مأمن ما و من۱
۱. خانقاه، صص ۵۵ و ۵۶.
بلندهمتی، سبب تعالی
بدان که همت عالیه سبب نیل مقامات متعالیه است. طایر قدسی روح انسانی که متوجه آشیان قرب حضرت سبحانی است، به سوی آن حضرت جز به جناح همت پرواز نکند. پس چنان که هر طایری به اندازه قوّت پر و بال خویش طیران تواند کرد و به حسب انخفاض۱ و رفعت طیران ایشان، بعضی در میان جداران۲ و بعضی بر اغصان۳ اشجار۴ و بعضی بر قلل جبال۵ شواهق۶ تواند بود، همچنین هر رهروی به قدر علو همت خویش سیر تواند نمود؛ چنان که بعضی از دون همتی به دنیای دون قانع گشته اند و به ملک و نعیم فانی فریفته شده و پنبه غفلت در گوش هوش چنان آگنده اند که ندای داعی هرگز در مسامع۷ آن لئام۸ راه نمی یابد.۹
۱. انخفاض: پست شدن.
۲. جداران: دیوارها.
۳. اغصان: شاخه ها.
۴. اشجار: درختان.
۵. جبال: کوه ها.
۶. شواهق: بلند، مرتفع.
۷. مسامع: جمع مسمع به معنای گوش.
۸. لئام: جمع لئیم به معنای فرومایه.
۹. ینبوع الاسرار فی نصایح الابرار، ص ۱۶۹.
حدیثی در فضیلت بلندهمتی
یکی از جمله آن نکات خفیه و اسرار علیه که در زمان غایت قربت و در اوان کمال عظمت از حضرت عزت به طریق وحی به پیامبر۹ رسیده است آن است که می فرماید: «إنَّ الله تعالی یحِبُ مَعالی الهِمَمِ وَ یبغضُ سَفسافِها.» یعنی حضرت الهی و جناب پادشاهی همت های بلند را دوست می دارد و دنائت همت و خسّت طبیعت و رذالت جبلّت را دشمن می گیرد؛ چه بلندی همت، سرمایه عروج و ارتقا و گنج گران مایه عالم بقاست. همت بلند، پادشاهی است ارجمند که ملازمان بارگاه و خادمان درگاه خود را بر سر خوان سَلوَت۱ نشاند و از شراب خرسندی به دست ساقی دولت چشاند و در منزل قربت به شرف نیل نَزْل۲ به جناب احدیت رساند و بعد از نَقل از مرحله ناسوت نُقل جَذبات لاهوت مهیا گرداند.۳
مرغ همت را به معنی بال ده
عقل را دل بخش و جان را حال ده
پیش از آن کز حقه برگیرند سر
مرغ ره گرد و برآور بال و پر
تا نه بال و پر بسوزد، خویش هم
تا تو باشی از همه در پیش هم۴
از لوازم شهامت، کبَر نفس و علو همت است و از کبر نفس، فضیلت عفو لازم آید. چه کبر نفس عبارت است از استحقار۵ یسار۶ و قدرت بر تحمل کراهیت و صغار.۷
با وجود این صفت، زلّت۸ و جنایت کس در نفس مؤثر نیاید و از ایذاء دیگران نرنجد.۹
۱. سَلوَت: بی غمی، خرسندی.
۲. نَزْل: نزول، منزل.
۳. ینبوع الاسرار فی نصایح الابرار، ص ۱۷۶.
۴. همان، صص ۱۸۰ و ۱۸۱.
۵. استحقار: خوار شمردن.
۶. یسار: توانگری.
۷. صغار: خوار شدن.
۸. زلّت: لغزش.
۹. تحفه الاخوان، ص ۲۴۶.
فکر هر کس به قدر همت او
دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
من که سر درنیاورم به دو کون
گردنم زیر بار منت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست
ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم ز یمن همت اوست۱
۱حافظ، غزلیات، غزل شماره .
همت بلند و بلندپروازی
هرکه را شد همت عالی پدید
هرچه جُست آن چیز حالی شد پدید
هر که را یک ذره همت داد دست
کرد او خورشید را زان ذرّه پست
همت آمد همچو مرغی تیز پر
هر زمان در سیر خود سرتیزتر
سیر او ز آفاق گیتی برتر است
کو ز هشیاری و مستی برتر است
نقطه ملک جهان ها همت است
بال و پرّ مرغ جان ها همت است
هر دلی کو همت عالی بیافت
مُلکت بی منتها حالی بیافت
چشم همت چون شود خورشیدبین
کی شود با ذرّه هرگز همنشین۱
۱. منطق الطیر، صص ۱۱۵ و ۱۱۶.
لوازم همت عُلوی
همت بی آلت از سبک ساری بُوَد. و همت با بخت زیبنده بُوَد؛ زیرا که مردی که او را همت بُوَد و از بخت یاری نبُوَد به جز نگونساری نبود. که همت عُلوی۱ باید و بخت عالی.۲
۱. همت عِلوی: همت بالا، همت آسمانی.
۲. نصیحهالملوک، ص ۲۱۶.
حکایاتی نغز در باب بلندهمتی
به دنیا و عقبا سر فرو نیاوردن
شیخ فریدالدین عطار می فرماید که سلطان ابویزید بسطامی۱ شبی به زیارت مزارات برآمده بود. از پی وی یحیی معاذ نیز رفته. شیخ را دید که از دو پای باز ایستاده، داد و ستد می کند و می گوید: «نَعُوذُ بِاللّه مِنْ هذا الْمُقاماتْ!»۲ چون روز شد، یحیی گفت: «ای شیخ! از آن فتوحی که به تو رسیده است، مرا هم نصیب کن!» شیخ فرمود که: «ای یحیی! امشب هفتاد مقام به من حواله کردند و از آن، یگان یگان از یکدیگر برتر و عالی تر. قبول نکردم و هر مقام درجه به درجه بالاتر مرا نمودند. بر آن چشم عنایت باز نیفکندم. این داد و ستد از جهت آن بود.۳
۱. ابویزید بسطامی: از عرفای مشهور قرن سوم هجری.
۲. از این مقامات به خدا پناه می برم!
۳. سراج الصالحین، ص ۹۳.
طبع بلند، سبب آزادی
پادشاهی نشسته بود و پسر و غلامش در خدمت او ایستاده بودند. پادشاه از پسرش پرسید: «در دنیا چه آرزویی داری؟» گفت: «آرزو دارم که مقام و جلال و پادشاهی و ثروت بسیاری داشته باشم و همیشه شراب بخورم و به شکار و تفریح بپردازم.» پادشاه رو به غلام کرد و پرسید: «تو چه آرزویی داری؟» غلام گفت: «آرزو دارم که بندگان را با لطفِ خود نوازش کنم و آزادگان را با کرم و بزرگواری بنده خود سازم.» پادشاه غلام را آزاد کرد و توجّهی به پسر نکرد.۱
۱. گنجینه لطایف (بازنویسی لطایف الطوایف)، ص ۱۴۹.
جاه و مرتبت مرد بلندهمت
عُمارَه بن حمزه۱ روزی در مجلسِ منصورِ بودَوانیق۲ نشسته بود و آن، روز مظالم۳ بود. مردی بر پای خاست و گفت: «یا امیرالمؤمنین! ستم رسیده ام.» گفت: «از کی؟» گفت: «از عماره بن حمزه که ضیاع۴ من به غصب۵ بستده است.» بودوانیق عُماره را گفت: «برخیز و برابرِ خصم بنشین و حُجَّتِ خویش بگوی.» عماره بگفت: «من با خصومت او کار ندارم و اگر ضیاع، آنِ من است به وی بخشیدم و من از جای برنخیزم، که امیرالمؤمنین مرا گرامی کرده است و نشانده. من جاه و مرتبتِ خویش به ضیاعی نتوانم دادن.» مهتران و حاضران را بلندهمتی او خوش آمد.۶
۱. عماره بن حمزه از کاتبان و شاعران عرب است که در عهد منصور و مهدی عباسی قدر و منزلتی یافت و از جود و کرم و بلندهمتی او اخبار بسیار نقل شده است. وفاتش در ۱۹۹ هجری اتفاق افتاد.
۲. مراد منصور عباسی است که خلیفه دوم از آن سلسله و دوره حکومتش ۱۳۶ـ ۱۵۸ هجری بود. در تاریخ گزیده می نویسد: «چون در بخل مبالغه نمودی، او را ابودوانق خواندند».
۳. مظالم: دادخواست.
۴. ضیاع: زمین و آب و درخت.
۵. به غصب: به ستم.
۶. نصیحهالملوک، ص ۲۰۰.
بلندهمت تر از حاتم طائی
حاتم طائی را گفتند: «از تو بزرگ همت تر در جهان دیده ای یا شنیده ای؟» گفت: «بلی، یک روز چهل شتر قربان کرده بودم و خود به گوشه صحرا بیرون رفتم. خارکنی را دیدم کوله باری بر دوش. به او گفتم: به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سفره او گرد آمده اند؟ گفت:
هر که نان از عمل خویش خورد
منت حاتم طائی نبرد»۱
۱. گلستان، ص ۱۱۴.
پست همتی، سبب خواری
یکی از ملوک خراسان، دختری را از ملوکان بخواست و عقد ببست و سال ها در انتظار بود تا برگ جهاز دختر راست کردند. پس دختر را بفرستاد با جهاز بسیار. دویست تا اشتران در زیر رخت او بود با صد غلام و صد کنیزک ترک با آن جهاز برنشسته و بار آن اشتران همه توزی۱ و دیبای رومی. چون عروس به جانب خراسان رسید، شوهر، حاجبه ای را با جماعت به استقبال فرستاد و گفت: «بنگرید تا عروس ما را همت به چه باز بسته است و پیش از آنکه بیاید و به ما رسد، ما را خبر کنید!» آن حاجبان برفتند و او را بدیدند در مِحَفّه ای۲ نشسته و روی پوشیده و آن دختر گربه ای در پیش نشانده، گردنبندی در گردن او کرده و با وی بازی همی کرد و همگی خود بدان گربه مشغول گشته. حاجبان بازآمدند و مَلِک را خبر دادند. ملک در ساعت، پنجاه هزار دینار که نیمه ی مهر او بود، در بدره ای۳ کرد و پیش او فرستاد و طلاق نامه بنوشت و گفت: از همان جا بازگردد، که همت او مشغول گربه است! آن که همت بر گربه بود، همان گربه را ارزد؛ صحبت چون منی را نشاید و نسزد!۴
۱. توزی: نوعی جامه تابستانی از کتان منسوب به توز.
۲. محفّه: نوعی وسیله حمل کردن بزرگان.
۳. بدره: کیسه.
۴. قصه یوسف، صص ۱۸۴ و ۱۸۵.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 