پاورپوینت کامل اخلاق و آداب مشاغل ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل اخلاق و آداب مشاغل ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اخلاق و آداب مشاغل ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل اخلاق و آداب مشاغل ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
فصل اول: حکمرانی
عدل باعث آبادانی
حکمت: حکیمان جهان، راست گفته اند که: دین به پادشاهی، و پادشاهی به سپاه، و سپاه به خواسته،۱ و خواسته به آبادانی و آبادانی به عدلْ استوار است.۲
عدل باعث حفظ امّت
حکمت: مردمان با جَور و ستم پای ندارند۱ و شهرها و جای ها ویران شود، و مردمان بگریزند و به ولایت دیگران شوند، تا آبادان ویران گردد و دخل کم شود و گنج تهی شود، و عیش بر مردمان تلخ و بی مزه گردد.۲
عجز و جور حاکم، سبب ویرانی
حکمت: ویرانی زمین از دو چیز بُوَد: یکی از عجزِ پادشاه و دیگر از جورِ وی.۱
حکومت در خدمت دین نه دین در خدمت حکومت
حکمت: هر مَلِکی که پادشاهی را خادم دین گرداند؛ او سزاوار مُلک باشد. و هر مَلِکی که دین را خادم پادشاهی گرداند؛ پادشاهی وی وبال گردد و زوال پذیرد.۱
عدالت باعث دوام حکومت
توصیه و حکمت: در دل خود بیداد راه نده که خانه شاهان دادگر، روزگارِ درازی بر جا می ماند و قدیمی می شود و خانه بیدادگران، زود ویران می شود؛ زیرا دادگری آبادانی است و بیداد، ویرانی. چون آبادانی با کندی و صرف زمان حاصل می شود، عمر آن هم بیشتر است و ویرانی چون زود انجام می شود، زود هم به پایان می رسد. و حکیمان گفته اند که: «چشمه آبادی و خرّمی جهان، پادشاه دادگر است و چشمه ویرانی و خرابی و آشفتگی عالم، پادشاه بیدادگر است».۱
بیداد و ستم بر کسی روا مدار و همه چیز را با چشم عدل ببین و با گوش عدل بشنو تا بتوانی همیشه و در همه امور حق و باطل را ببینی. پادشاهی که چشم داد و خردمندی خود را ببندد، فرق بین حق و باطل برای او پدیدار نمی شود.۲
با اشرارْ بد و با خوبان، مهربان
حکایت: از خسرو انوشیروان پرسیدند که در فلان دیار چه کسی را حاکم گردانیم؟ گفت: مردی را که با اشرار بد باشد و با مردمِ خوب، به مهربانی رفتار نماید. چنین مردی در کارِ مجازاتِ ظالمان بسیار حریص و به تقویت و یاری رساندنِ دهقانان مشتاق و کوشاست.۱
ادب حاکم با زیردستان
توصیه: همیشه راستگو باش، امّا کم سخن و کم خنده باش تا زیردستان بر تو گستاخ نشوند که گفته اند: «بدترین چیزها برای پادشاه، گستاخی رعیت و نافرمانی اطرافیان و خدمتگزاران اوست و نبخشیدن به مستحقان».
پیمان شکن نباش.
با بندگان خدا مهربان و دلسوز باش.
مردمان بی رحم و بخیل را نبخش. ۱
تعامل حاکم با وزیران
توصیه: با سیاست باش، به ویژه با وزیر خود. هرگز خود را به وزیر، ساده لوح و ابله نشان نده، تا به تمامی محتاج رأی او نباشی و هر سخنی را که وزیر درباره کسی یا مسئله ای می گوید، بشنو، اما زود آن را نپذیر و بگو: «باید ابتدا در این باره بیندیشم، آن گاه دستورات لازم را خواهم داد.» بعد از آن دستور تجسس و تفحص۱ در آن باره بده تا ببینی که آیا او در آن کار، خیر و صلاح تو را می جوید یا منافع خود را؟ چون حقیقت امر بر تو معلوم شد، هرگونه صلاح دیدی پاسخ بده تا تو را اسیر رأی خود نکند.
و به هر کس که وزارت دادی به او اختیارات فراوان بده تا در پیشبرد کارها مشکلی نداشته باشد و امور کشور مختل نگردد.۲
آگاهی از احوال کارگزاران
توصیه: باید که از حال رعیت و لشکر خود غافل نباشی و از امور مملکت خویش بی خبر نباشی، به خصوص از احوال و کارهای وزیر، به گونه ای که حتی از آب خوردن او هم باخبر باشی؛ زیرا تو جان و مال خود را به او سپرده ای. اگر از او غافل بشوی از جان و مال خود غافل شده ای، نه از احوال و کارهای وزیر خود.۱
تعامل با نزدیکان و خانواده های وزیران و مراقبت از آنها
توصیه: به نزدیکان و خانواده وزیر در روزی دادن و نیکی کردن کوتاهی مکن، امّا نزدیکان او را به کاری نگماری، که نباید گوسفند را یک باره به گرگ بسپاری؛ زیرا او به هیچ حال به حساب کسان و منسوبان خود، از روی حق، رسیدگی نمی کند و برای حفظ مال تو خویشان خود را آزرده نمی سازد، و همچنین بستگان وزیر بر مردم صدها ستم می کنند که بیگانه جرئت انجام دادن یکی از آنها را ندارد؛ و وزیر از کسان خویش می گذرد ولی از بیگانه درنمی گذرد.۱
برخورد با مفسدان
توصیه: به دزد رحم نکن و عفو کردن قاتل را جایز ندان. اگر قاتلی را که مستحق قصاص است عفو کنی تو هم در قیامت در آن خون، شریک هستی و گرفتار.
امّا با چاکران و خدمتگزاران خود مهربان باش و از آسیب و بدی رسیدن به آنها جلوگیری کن که پادشاهان مانند چوپان هستند و رعیت چون رمه؛ اگر چوپان بر رمه خود مهربان نباشد آنان را از خطر درندگان حفظ نخواهد کرد.
مردمان بی رحم و بخیل را نبخش. ۱
انتخاب درست مسئولان
توصیه و تمثیل: مسئولیت ها را به فرد لایق و شایسته بسپار و از روی طمع کشور را به دست جاهلان و ستمگران نده، و مردمان غافل و فقیر و مفلس را به کاری منصوب نکن؛ که تا او برای خود ثروت و دستگاهی فراهم نکند، به فکر سود رساندن نخواهد بود.
در کشتزار اگر جوی آب تر و آب خوری باشد، بیشتر و زودتر به کشتزار آب می رساند، امّا اگر جوی خشک باشد و مدتی آب در آن نرفته باشد، تا خود سیراب شود، کشتزار از کم آبی آسیب خواهد دید. و کارگزار فقیر مثل این جوی خشک است، تا خود را نسازد به تو نمی پردازد.۱
چند پند باارزش
توصیه: اگر خداوند از روی فضل، تو را به قدرتی رساند، شرط آن را حفظ کن و پارسا باش.۱
تدبر در کارها
توصیه: و در هر کاری رأی خود را فرمان بردار خِرد کن، و پیش از هر اقدامی ابتدا با خرد مشورت کن که نخست وزیر تو، خرد توست و تا از وی درنگ می بینی، شتاب مکن.
قبل از ورود به هر مسئله ای، ابتدا راه بیرون رفتن آن را بشناس و تا آخر کار را نسنجیده ای به آن وارد نشو.
در هر امری با مدارا باش، هر مشکلی که با تحمل و مدارا حل می شود، جز با مدارا به آن نپرداز.۱
کسب اخبار و آگاهی از امور و جریان های داخلی و خارجی
توصیه: به همان اندازه که باید از احوال ممالک دیگر خبر داشته باشی، باید از سرزمین و حال لشکر و رعیت خویش هم آگاه باشی که اگر از کشور خود خبر نداشته باشی، از احوال بیگانگان هم خبر نخواهی داشت.۱
پرهیز از غرور قدرت
توصیه: تلاش کن که از شراب پادشاهی مست نشوی و در حفظ شش خصلت کوتاهی نکنی: شکوه و دادگری و بخشندگی و شرم و بردباری و راست گویی. اگر پادشاه از یکی از این شش خصلت دور شود، به مستی پادشاهی نزدیک می شود و هر پادشاهی که مست شد، با از دست دادن آن پادشاهی، هشیار می شود.۱
محترم شمردن امضای خود
توصیه: امضا و فرمان خود را محترم و بزرگ بشمار و برای هر چیز بی اهمیتی توقیع۱ مکن. مگر برای پاداشی بزرگ و یا بخشش ثروت و سرزمینی بزرگ، و چون توقیع کردی، جز به عذری روشن و آشکارا آن را باطل نکن، که خلاف وعده از همه ناپسند است به ویژه از پادشاه.۲
شفافیت در روابط بین المللی
توصیه و حکایت: با پادشاهان دیگر و همتایان خود اگر دوست هستی، در دوستی صادق تمام باش و اگر دشمنی، دشمنی خود را آشکار کن و تا وقتی می توانی با همانندان خود آشکارا دشمنی کنی، نهانی دشمنی نکن؛ زیرا:
اسکندر زمانی به جنگ دشمنی می رفت، به او گفتند: ای پادشاه! این دشمن ما بسیار غافل است، می توانیم به او شبیخون بزنیم. اسکندر گفت: پادشاه آن نیست که با دزدی کشورگشایی کند.۱
رعایت مصالح همه مردم
توصیه و نکته: سپاهیان را بر مردم مسلط نکن که کشور آباد نمی شود. همچنان که به مصلحت لشکر می اندیشی، مصالح مردم را هم حفظ کن؛ زیرا پادشاه مانند آفتاب است، شایسته نیست که آفتاب بر گروهی بتابد و بر گروهی نتابد. رعیت را با لشکر می توان به اطاعت آورد و لشکر را هم با رعیت می توان نگه داشت؛ زیرا درآمد از رعیت به دست می آید و رعیت از عدل، آبادان و پابرجا می ماند.۱
توجه به حال مردم
توصیه: بر درد و گرفتاری بندگان خدا صبور باش که چون تو از لشکر و رعیت گریزان باشی، مردم و کشور هم از تو متنفر می شوند و در نیکوداشت لشکر و رعیت کوتاهی نکن که اگر کوتاهی کنی، سود آن به دشمنان تو می رسد.۱
قاطعیت در فرامین
توصیه: پس هیچ گاه دستورنامه دروغین منویس و اگر مأموری سرپیچی کرد او را مجازاتی درخور بکن. تا احکام خود را در زمان زندگی خود قابل اجرا و روان نسازی، هیچ کس پس از تو به آنها عمل نخواهد کرد. پس فرمان پادشاهان و وزیران باید به یک صورت باشد و قاطع، تا قدرت و حشمت آنان پایدار بماند و امور کشور به خوبی و درستی اداره شود.
اجازه نده که فرمانت را کسی خوار بشمارد، که در حقیقت تو را خوار شمرده است.۱
مجازات به اندازه
توصیه: اگر کسی گناهی کرد که سزاوار مجازات شد، به اندازه گناهش او را کیفر بده که صاحبان انصاف چنین گفته اند: «مجازات باید به اندازه گناه باشد».۱
عفو زیردستان
توصیه: اگر بر گناهی از تو طلب عفو کنند، آنان را عفو کن و این کار را بر خود واجب بدان، اگرچه گناهی بزرگ کرده باشند، که بنده اگر گناهکار نباشد، عفو خداوند آشکار نمی شود. و چون عفو کردن را بر خود واجب بدانی، از شرف و بزرگی بی بهره نخواهی بود، و چون کسی را بخشیدی دیگر او را سرزنش مکن و آن گناه او را یادآوری مکن، که در غیر این صورت، مثل این است که او را نبخشیده ای.۱
بیهوده مجازات نکردن
توصیه: مردم را برای هر گناهی مستحق مجازات مدان؛ و اگر کسی گناهی کرد، تو خود در دل، عذر گناه او را بخواه که او نیز آدمیزاد است و نخستین گناه را آدم کرد. و مردمان را بیهوده مجازات مکن تا سزاوار کیفر نشوی.۱
رمز فرمان برداری کارمندان
توصیه: اگر می خواهی که به گفته تو عمل کنند، خود به گفته ات عمل کن.۱
توصیه: اگر می خواهی که پشت سر تو نخندند، زیردستان را رعایت کن.۲
توصیه: اگر می خواهی که زیردست تو مطیع تو باشد، تو نیز از فرمان خدای سرپیچی مکن؛ و اگر از امر حق بگریزی از زیردست خویش انتظار فرمان بری نداشته باش، زیراکه مهربانی و نیک خواهی تو بر زیردستان بیشتر از مهربانی و نیک خواهی خداوند بر تو نیست. و بنده نافرمان مباش که بنده فرمان ناپذیر، اخلاق خداوندان را دارد؛ و این نوع بنده، زود هلاک می شود.۳
تشویق و تنبیه درست و به جا
لطیفه: شاهزاده ای احمق از بیرون شهر می گذشت و بر دیوار قلعه لک لکی دید، خوانسالار۱ را فراخواند و دستور داد تا او را پنجاه تازیانه زدند و هیچ کس جرئت شفاعت گری نداشت. خوانسالار گفت: ای شاهزاده! چرا بی دلیل مرا مجازات می کنی؟ گفت: شترِ مخصوصِ من بر دیوار قلعه شهر چه می کند؟ آیا فکر نکردی که اگر از آن بالا بیفتد و پایش بشکند، چه می شود؟ خوانسالار گفت: سرورم! این لک لک است نه شتر، اگر شتر هم باشد، من خوانسالارم نه آخورسالار!۲
کمک به نیازمندان
توصیه: پادشاهی به دانشمندی گفت: مرا پندی بده و موعظه ای بگو تا به سببِ آن رضای خلق و خالق را به دست آورم، گفت: در روز به گدایان بپرداز تا مردم از تو راضی باشند و در هنگام شب به گدایی بپرداز (به درگاه خدا اظهار نیاز کن) تا خدا از تو راضی باشد.۱
توجه به محرومان
توصیه: وزیر نوح بن منصور سامانی۱ به یکی از زیردستان خود نوشت: پیشکش و هدیه ای که برای بزرگان فرستی، بلای دنیا را دفع می کند و صدقه ای که به درویشان دهی، بلای آخرت را دفع می کند!۲
تنبیه نافرمانان
نکته و توصیه: پادشاهی که فرمانش جاری نباشد، پادشاه نیست، که نظام و استواری مُلک به نفوذ جاری بودن فرمان سلطان است و فرمانروایی، جز با تدبیر و مجازات کارگزاران متخلف پیش نمی رود. پس در تنبیه و مجازات سرکشان نباید کوتاهی کنی.۱
خوش خلقی به اندازه
حکایت: عبدالله بن طاهر۱ گوید: نزد خلیفه بودم و از غلامان، هیچ کس در خدمت او نبود. خلیفه با صدای بلند چند بار غلامی را فراخواند. تا اینکه غلامی تُرک از گوشه ای پیدا شد، با عصبانیت گفت: چه خبر است! تا کی می خواهی غلام خود را صدا کنی؟ من که هر لحظه نمی توانم در خدمت تو باشم، آخر من هم کارهای ضروری دارم که باید انجام دهم، مگر غلام غذا نمی خواهد، قضای حاجت ندارد یا وقتی برای نماز خواندن نمی خواهد؟!
خلیفه سر به زیر انداخته و سخنی نمی گفت. من با خود گفتم، بی شک با این گستاخی که غلام با خلیفه کرد، سرِ خود را به باد خواهد داد، امّا مدتی بعد خلیفه سر برآورد و گفت: ای عبدالله! وقتی که خُلق و خوی انسان نیک و مهربانانه باشد، رفتار خادمان او بد می شود. اکنون هم من نمی توانم اخلاق خود را بد کنم و منتظر باشم تا خُلق و خوی غلامان، پسندیده و از روی احترام شود!۲
توجه به درد مردم
حکایت: دهقانی مورد ستم واقع شده بود. نزد پادشاه رفت و دادخواهی کرد، پادشاه به حالِ او نپرداخت و خود را به کاری دیگر مشغول کرد. دهقان چند بار اصرار کرد تا اینکه پادشاه خشمگین شد و گفت: ای مزاحم! دردسرِ خود از ما دور کن. گفت: سر تویی، درد را کجا ببرم؟!۱
بخشودن به جای مجازات
حکایت: پادشاهی در مورد شخصی گناهکار با یکی از امیران خود مشورت کرد. امیر گفت: اگر من به جای پادشاه بودم، این گناهکار را به سبب جرمی که مرتکب شده است، به شدیدترین نوع مجازات، محکوم می کردم. پادشاه گفت: به شکرانه اینکه تو جای من نیستی، باید این مجرم را آزاد کرد؛ چراکه روشِ من خلافِ شیوه نابخردانه و ظالمانه توست.۱
جبران خسارات مردم
حکایت: گروهی از دهقانان به پادشاهی خبر دادند که ملخ محصولشان را خورده است. پادشاه در پاسخ نوشت: بهتر می بود ما که پادشاه هستیم از ملخ ها پذیرایی کنیم! پس خراج آن سال را به دهقانان بخشید.۱
خوشحال شدن از ثروتمندی زیردستان
حکایت: به انوشیروان نوشتند که یکی از مردم کشورش آن قدر مال دارد که در خزانه پادشاه هم یک دهم آن نیست. انوشیروان در پاسخ نوشت: خدا را سپاس می گویم که رعیت ما از ما غنی تر شده اند و این از عدل و دادگری ماست!۱
نیت خالص
حکایت: گناهکاری را در حضور پادشاهی تازیانه می زدند. در این هنگام شخص گناهکار پادشاه را دشنام و ناسزا گفت. به طوری که همه حاضران در گفت وگو شدند و یقین کردند که پادشاه ابتدا زبان او را خواهد برید و سپس بدنش را قطعه قطعه خواهد کرد. امّا هنگامی که پادشاه این دشنام گویی را شنید، گناهکار را بخشید و آزادش کرد. حاضران بسیار تعجّب کردند و تعدادی از نزدیکانِ شاه، راز این کار را از او جویا شدند. پادشاه گفت: من او را برای اجرای حدود الهی و تقویتِ شریعت، مجازات می کردم. امّا اکنون که مرا دشنام داد و من خشمگین شدم، ترسیدم که نیت من در اجرای حکم خداوند آلوده به انتقام جویی گردد. پس او را بخشیدم تا نیتِ حقّ را با غَرَضِ باطل نیامیخته باشم.۱
سخت کوشی و دلسوزی
حکایت: امیرالمؤمنین علی۷ در زمان خلافت خود، هنگام روز به امور مردم رسیدگی می کرد و شب ها به عبادت و راز و نیاز با خالق می پرداخت. عدّه ای از دوستداران حضرت گفتند: یا علی! چرا این همه خود را در رنج و مشقّت می اندازی و برای چیست که نه در روز آسایش داری و نه هنگامِ شب آرام می گیری؟ حضرت فرمود: اگر در روز بیاسایم کار مردم نابسامان می شود و اگر به هنگامِ شب بیارامم، کار من در آخرت ضایع و بیهوده خواهد بود!۱
مطیع کردن زیردستان
حکایت: بهرامشاه غزنوی۱ حاکمی به سرزمین غور۲ فرستاد و او بر مردم آنجا ستم بسیار می کرد. سرانجام مردم به تنگ آمدند و از میانِ خود مردی را نزد سلطان فرستادند، مرد غوری وقتی که نزد بهرامشاه رسید و دادخواهی کرد.
سلطان نامه ای نوشت و به مرد ستمدیده داد تا نزد حاکم شهر خود باز گردد. مرد به شهر خود بازگشت و نامه سلطان را به حاکم داد، امّا او بی توجّه به حکم پادشاه، مرد غوری را وادار کرد که نامه را بخورد! مرد بیچاره بی درنگ به پایتخت بازگشت و تمام ماجرا را برای سلطان بازگو کرد. بهرامشاه دستور داد نامه ای دیگر بنویسند و حاکم را از ظلم بیشتر نسبت به مردم برحذر دارند.
مُنشی کاغذی برداشت تا دستور سلطان را بنویسد. مرد غوری گفت: شما را به خدا قسم می دهم نامه را بر کاغذی کوچک تر بنویسید تا هنگام خوردن آن رنج و عذاب کمتری تحمّل کنم. بهرامشاه از این سخن به خنده افتاد. مرد گفت: به حال من می خندی، در حالی که اگر در کار سلطنت و حکمرانی خودت غیرتی داشته باشی، باید به حال خود گریه کنی که نوکرِ تو از تو فرمان نمی برد و ارزشی برای دستور تو قائل نیست!۳
توجه به دادخواهی مردم
حکایت: گروهی از دهقانان به مأمون، از دستِ یکی از کارگزارانش شکایت کردند. مأمون گفت: در میانِ کارگزاران من هیچ کس مانند او به درستی و عدالت وجود ندارد. از سر تا قدم، هر عضوِ او پُر از عدل و انصاف است. مردی نکته سنج و ظریف از میان آن جمع گفت: ای خلیفه! اکنون که چنین است، هر عضوِ او را به ولایتی فرست [یعنی او را قطعه قطعه کن] تا همه قلمرو تو را عدل فرا بگیرد و مردم در رفاه و آسایش زندگی کنند. مأمون خندید و دستور عزل حاکم را صادر کرد.۱
قاطعیت در فرامین
حکایت: که ابوالفضل بلعمی ـ وزیر شاهان سامانی ـ سهل خُجَندی را به ریاست امور مالی و خزانه داری سمرقند منصوب کرد. حکم انتصاب او را مهر و امضا کرد و به او خلعت داد.۱ سهل هنگام رفتن، برای خداحافظی پیش وزیر رفت و وزیر را ستایش کرد و هر چه در جمع می خواست بگوید گفت: سپس اجازه خواست که با وزیر در خلوت سخنی بگوید. آنجا را خلوت کردند، سهل گفت: زندگانی وزیر دراز باد! من بر سر کار خود می روم و در ضمن کار، پیوسته از جانب وزیر فرمان های مختلفی می رسد، رمزی بین من و خود قرار بده تا بدانم که کدام فرمان را باید اجرا کنم و به کدام فرمان عمل نکنم.
بلعمی گفت: سخن خوبی گفتی و این سخن را پس از اندیشه بسیاری می گویی، من نیز باید دراین باره بیندیشم، چند روزی صبر کن.
سهل که به خانه بازگشت، بی درنگ کس دیگری را به آن مقام منصوب کردند و فرستادند. وزیر به سهل گفت: یک سال از خانه خود بیرون نیا.
سهل یک سال در خانه خود در بخارا زندانی بود. بعد از یک سال او را احضار کرد و گفت: ای سهل! تو کی دیده بودی که ما دو نوع فرمان بدهیم، یکی راست و یکی دروغ! در حالی که بزرگان جهان، مردم را فرمان برداری می آموزند، تو در ما چه حماقتی دیدی که به موجب آن به زیردستان خود نافرمانی بیاموزیم و بگوییم که به این فرمان ما عمل نکن؟ احکام ما همیشه یک صورت دارد، کاری را که نباید انجام شود، دستور نمی دهیم و اگر به چیزی فرمان دادیم انجام خواهد پذیرفت؛ زیرا ما از کسی ترسی نداریم و ناتوان هم نیستیم، و آنچه تو پنداشتی، کار عاجزان است، چون تو ما را ناتوان پنداشتی، ما هم تو را از کار برکنار کردیم تا دیگر کسی جرئت مخالفت با فرمان ما را نداشته باشد.۲ نفوذ و برش داشتن فرمان
حکایت: در روزگار سلطان محمود مردی به نام ابوالفرج بُستی مأمور جمع آوری مالیات و درآمدهای دولتی بود در شهرهای نِسا (نزدیک سَرَخس در خراسان) و باوَرد (ابیور، شهری بین سرخس و نسا). املاک و اموال مردی را در نسا توقیف و تصرف کرد و او را به زندان فرستاد. بعد از مدتی این مرد با حیله ای از زندان گریخت و به غزنین رفت. چون روز مظالم۱ بود از ابوالفرج شکایت کرد، سلطان دستور داد نامه ای رسمی برای او بنویسند، مرد نامه را گرفت و به نسا رفت و نامه را به ابوالفرج داد. او با خود اندیشید که این مرد نمی تواند به غزنین برود، از این رو به آن نامه اهمیتی نداد و دستور سلطان را اطاعت نکرد.
مرد مظلوم، بار دیگر به غزنین رفت و در راهی که سلطان در خلوت از باغ بیرون می آمد ایستاد و با دیدن سلطان دوباره از آن عامل شکایت کرد. سلطان دستور داد تا نامه ای بنویسند. مرد گفت: یک بار آمدم و نامه سلطان را بردم ولی او فرمان سلطان را اطاعت نکرد.
سلطان که در آن روز بی حوصله و تنگ دل بود، در پاسخ گفت: کار من نامه دادن است، اگر به آن عمل نمی کند برو خاک بر سر خود کن.
مظلوم گفت: ای پادشاه! مأمور شما از فرمانتان سرپیچی می کند من باید خاک بر سرم کنم؟
سلطان گفت: نه ای مرد، اشتباه کردم، من باید خاک بر سرم کنم نه تو.
فوراً دو تن از غلامان خاص خود را با فرمان هایی نزد فرمانروای آن ناحیه فرستاد تا املاک و دارایی آن مرد را به او برگردانند و ابوالفرج را به شدت مجازات کنند. بعد از آن دیگر کسی جرئت سرپیچی از فرمان ها را نداشت و کارها روان و نافذ۲ شد و با آن یک سخن، مردم به آسایش رسیدند.۳
ویرانی نشانه ضعف مملکت داری
حکایت: چنین گویند که نوشروان عادل در ایامِ پادشاهی خویش خویشتن را بیمار ساخت، و امینان را بفرمود تا گِرد پادشاهی او بگردند و از ویرانه ها خشتی کهنه بیاورند تا بیماری او را بدان عِلاج کنند؛ و به مردمان چنان نمود که پزشکان، درمانِ او بدان فرموده اند. پس بگشتند و باز آمدند؛ گفتند: در ولایت مَلِک هیچ جای ویران نیافتیم و نه خشت کهن. نوشروان شادمان شد و شکر کرد و گفت: من این به آزمایش کردم تا بدانم که در مملکت من جایی ویران مانده است یا نه. اکنون که نمانده است پادشاهی به تمام و کمال شد. بحَمدِالله و منِّه.۱
خطیر بودن حکومت داری
حکایت: شقیق بلخی۱ نزدیک هارون الرَّشید شد؛ هارون او را گفت: شقیقِ زاهد تویی؟ گفت: شقیق منم امّا زاهد نه. گفت: مرا پندی ده. گفت: خدای تعالی تو را به جای علی بن ابوطالب نشانده است و از تو علم و عدل درخواهد چنان که از وی.
گفت: بیفزای در پند. گفت: آری! خدای را تعالی، سرایی است که آن را دوزخ گویند و تو را دربان او ساخته است و سه چیز به تو داده است: بیت المال و شمشیر و تازیانه و گفته است که بدین سه چیز خلق را از دوزخ باز دار؛ هر حاجتمند که به نزدیک تو آید این مال از وی باز مگیر و هر که فرمان خدای تعالی خلاف کند بدین تازیانه وی را ادب کن؛ و هر که کسی را به ناحق بکشد وی را باز کش به دستوری وَلی مقتول؛ که اگر این نکنی پیشرو اهل دوزخ تو باشی و دیگران بر پی تو آیند.۲
حاکم طاعونی
حکایت: منصور خلیفه به فردی عرب از اهل شام گفت: چرا شکر و سپاسِ خداوند را به جا نمی آوری که از وقتی من حاکمِ شما شده ام، طاعون از میان شما رفته است؟ عرب گفت: خداوند از آن عادل تر است که دو بلا را هم زمان بر سرِ ما بفرستد!۱
الگو گرفتن مردم از رفتار حاکمان
حکایت: زنی را نزد حجّاج آوردند که قبیله او سرکشی کرده بود. گفت: ای زن! آیه ای مناسب بخوان تا تو را ببخشم. گفت: « إذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأیتَ النّاسَ»۱ یخْرُجُونَ مِن دینِ اللَّهِ أفْواجاً۲ حجّاج گفت: وای بر تو! بگو: «یدْخُلُونَ فی دینِ اللَّهِ أفْواجاً.»۳ زن گفت: مردم به دین خدا درآمدند، امّا تو به سبب رفتار ناشایستِ خود، آنها را از دین بیرون کردی!۴
سخاوت پادشاه؛ باعث سخی شدن مردم
حکایت: چنین گویند که در زمان بهرام گور، باران از آسمان باز ایستاد و در سرزمین استخر پارس قحط سالی بسیار سهمناکی پیدا آمد، همه مردمان آن دیار درمانده و حیران و متحیر گشتند و عاجز شدند، ناچار از حال اضطرار خود به بهرام گور شکایت و نامه نوشتند.
بهرام، دوات و قلم خواست و بر پشت نامه آنان به دست خط خود نوشت که: چون دست پادشاه به بخشیدن مال، سخاوتمند بُوَد، بخیلی کردن آسمان به ناباریدن باران، زیان ندارد.
شه چو عادل بُوَد ز قحط منال
عدل سلطان بِه از فراخی سال
دستور دادیم به جبران خشک سالی و قحط سالی از مال خزانه به درویشان بدهند تا درویش، توانگر گردد. همان وقت غلّه ها را از انبارها بیرون افکندند و گندم و جو را یک دهم قیمت بفروختند چون مردمان فراخ دستی پادشاه دیدند کسانی هم که آذوقه ها را مخفی کرده بودند بیرون آوردند و ولایت آبادان شد و مردمان د ل شاد گشتند.۱
مردم بر سیرت حاکمشان باشند
حکمت: بدان که پارسایی مردمان از نیکوسیرتی مَلِک بود و حکیمان گفته اند که خوی رعیت از خوی مَلِک زاید که مردم عامّه تنگ چشم و بدکردار از ملوک شوند، از آنکه خوی ایشان گیرند.۱
حاکم ظالم؛ دور از هدایت الهی
حکایت: گروهی از مردم را به دلیل مخالفت با حجّاج بن یوسف دستگیر کردند و از این جمله، زنی را نزد حجّاج آوردند. زن سر به زیر افکنده بود و هر چه با او سخن می گفتند، پاسخی نمی داد و به هیچ کس نگاه نمی کرد. یکی از حاضران گفت: امیر با تو سخن می گوید و تو از ایشان روی برمی گردانی! گفت: من از خدای تعالی شرم می دارم که به کسی نگاه کنم که خدا به وی هیچ نظری ندارد. حجّاج گفت: از کجا می دانی که خدا به من نظر نمی کند؟ گفت: از آنجا که اگر به تو نظر داشت، تو این چنین ظالم و ستم پیشه نبودی!۱
توجه به زیردستان به تناسب جایگاه آنان
نکته: از آن شخص کسی نادان تر نباشد که ببیند زیردستی به مقامی بالا رسیده و هنوز او را به همان چشم زیردستی بنگرد.۱
خوش خلقی
لطیفه: مردی عرب نزد خلیفه آمد و چیزی خواست. خلیفه در آن حال بسیار بد خُلق و ناخوش بود. عرب گفت: ای خلیفه روزگار! قسم می خورم که خداوند به تو چیزی داده که به حبیبِ خود، پیامبر اکرم۹ هم نداده است! خلیفه بر سرش فریاد زد که ای ملعون! چرا کفر می گویی؟! مرد عرب گفت: من حقیقت را گفتم زیرا خداوند به محمّد۹ خُلقِ خوش داده و به تو خوی بد!۱
انصاف و رسیدگی به امور رعیت
حدیث: رسول۹ گفت: هر که وی را بر مسلمانان ولایت دهند و وی ایشان را چنان نگاه ندارد که اهل بیت خویش را، گو جای خویشتن در دوزخ فراگیر.۱
سه خصلت مهم
روایت: ابن عبّاس۱ می گوید که روزی رسول۹ بیامد و حلقه درِ کعبه بگرفت و در خانه، قومی بودند از قریش. گفت: ای سادات قریش با رعیت و زیردستان سه کار به جای آورید؛ چون از شما رحمت خواهند رحمت کنید، و چون حُکم خواهند عدل کنید، و آنچه گویید بکنید. هر آن کسی که این نکند لعنتِ خدای و فریشتگان و جمله آدمیان بر وی باد و خدای ازو فریضه مپذیراد.۲
ریاست بر قلب ها با نیکی به خلق
نکته و حدیث: حکمرانان بر دل مردمان حکمرانی ندارند، بلکه بر تن ها دارند، باید کاری کرد که با نیکویی کردن، دوستی خود را در دل ها ثابت گردانند تا چنان شود که جان ها پیش او فدا کنند. چنان که پیغامبر۹ می فرماید: دل های مردمان بر دوستی کسی سرشته شده است که در حق مردم نیکی کند و بر دشمنی کسی است که بر آنها بدی کند.۱
انتقادپذیری
نکته و توصیه: باید که والی بدان غِرّه۱ نشود که هر که بدو رسد او را ثنا گوید، تا پندارد که همه رعیت از او خشنودند، و آن همه از بیم بُوَد؛ بل باید که معتمدان را بفرستد تا نیک تجسُّس کنند و احوال وی از خَلق بپرسند، که عیبِ خویشتن از زبان مردمان بتوان دانستن.۲
آنچه خود نمی پسندی به دیگران مپسند!
توصیه: انسان باید در هر واقعه ای که پیش آید، تقدیر کند که او رعیت است و دیگری والی؛ و هر چه به خود نپسندد، هیچ مسلمان را نپسندد؛ و اگر بپسندد غِشّ و خیانت کرده باشد در ولایت.۱
توجه به موازین اخلاقی
حکایت: حکیمی دانشمند نزد خلیفه بغداد رفت و گفت: برای تو سه تُحفه آورده ام که تنها لایق پادشاهی چون تو است. خلیفه گفت: بگو بدانم چه هدیه آورده ای؟
حکیم گفت: اوّل خضابی۱ که موی سپید را سیاه می کند به طوری که دیگر سپید نشود. دوّم معجونی که هر قدر کسی غذای سنگین بخورد، احساس سیری نمی کند و به سرعت غذا را هضم می کند و سوّم ترکیبی که خوردنش شهوت را زیاد می کند.
خلیفه مدّتی تأمّل کرد و آنگاه گفت: ای حکیم! پیش از این نزدِ من قدر و ارزشی دیگر داشتی و من تو را شخصی خردمند و دانا می پنداشتم. خضابی که می گویی، سرمایه و باعثِ فریب و غرور است، چراکه سیاهی مو ظلمت، و سپیدی آن نور است و هیچ شخص خردمندی نور را به ظلمت و سیاهی نمی پوشاند. و امّا معجونی که آن را وصف کردی، هرلحظه مرا برای یافتن طعامی تازه از جایی به جایی دیگر خواهد برد که جز دردسر نخواهد بود و علاوه بر این من از آن قبیل مردمان نیستم که طعام بسیار خورم و شکم باره باشم. امّا در موردِ ترکیب و معجونِ سوّم که نام بُردی، باید بدانی که زیاده روی در شهوت و مباشرت با زنان، راهی است که به دیوانگی می انجامد و از خردمندی به دور است و بسیار ناپسند است که خلیفه ای مانند من، نزد زنی زانو بزند و از او تملّق و چاپلوسی نماید.۲
سرکشی مستقیم از احوال مردم
حکایت: زید بن اسلم۱ گفت: شبی امیرالمؤمنین را دیدم که به عسس۲ می گردید، من با او همراه شدم و گفتم: یا امیرالمؤمنین دستوری دهی تا با تو بگردم؟ گفت: روا باشد پس با وی برفتم. چون از مدینه بیرون شدیم از دور آتشی دیدیم، گفتیم مگر آنجا کسی فرود آمده است. برفتیم زنی را دیدیم بیوه با دو سه بچه خُرد، و همی گریستند و آن زن دیگی بر سر آتش نهاده بود و می گفت بار خدایا دادِ من از امیر بستان، که او سیر خورده است و ما گرسنه. امیرالمؤمنین چون این بشنید، فراز رفت و سلام کرد و گفت نزدیک تر آیم؟ زن گفت اگر به نیکی خواهی آمدن بِسم الله! امیرالمؤمنین فراز شد و او را بپرسید. زن گفت: از جایی دور آمده ایم مانده و گرسنه اینجا رسیدیم و گرسنگی، ما را غمین کرده است و کودکان را از گرسنگی خواب نمی گیرد. امیرالمؤمنین گفت: اندر این دیگ چیست؟ گفت آب است، می خواهم که کودکان را بدین بهانه خاموش کنم.
زید گفت: امیرالمؤمنین بازگشت و هم اندر شب به دکان آردفروش آمد و انبانی آرد خرید و به دکان قصّاب شد و چربش۳ خرید و بر گردن نهاد. گفتم یا امیرالمؤمنین رها کن تا برگیرم. گفت: اگر این بار تو برگیری بارِ گناهم که برگیرد؟! و نفرینِ آن زن که از من باز دارد؟! و می گریست و می رفت تا به نزدیک آن زن شد. پس لختی چربش اندران دیگ کرد و لختی آرد، و آتش می افروخت و هرگاه که آتش بمُردی اندر دمیدی، و خاکستر اندر روی و محاسن وی می نشستی تا دیگ پخته شد و در کاسه کرد و کودکان را گفت بخورید. زن و کودکان بخوردند؛ و گفت: ای زن نگر تا دُعای بد نکنی که او از حالِ تو خبر نداشت. امیرالمؤمنین این بگفت و برفت.۴
عدالت در حق خود و احسان در حق رعیت
حکایت: چون نوشروان به پادشاهی بنشست یونانِ دستور۱ بدو نامه فرستاد و گفت ای مَلِک، کارِ مردمان بر سه حال است: یا داد دهد و داد نخواهد، و آن فضل است و پایگاهِ بزرگان بُود؛ و یا داد دهد و داد بخواهد، و آن عدل است و درجه میانه بُود، و یا داد ندهد و داد بخواهد و آن درجه خُرد بُوَد. و اکنون بنگر تا تو را کدام آرزو است اختیار کن، و دانم که مَلِک جز فضل اختیار نکند. و شاعر گوید:
آنکه او داد داد و داد نجُست
فضل را بر جهان امیر بُوَد
وانکه او داد داد و داد سِتَد
عدل را دان که بی نظیر بُوَد
وانکه او داد جُست و داد نداد
به حقیقت یکی حقیر بُود۲
ارتباط مستقیم مردم با حاکم
حکایت: از اسماعیلِ سامانی۱ حکایت کردند که او را حاجِب و دربان نبودی؛ تا هرکسی را که مَظلَمه بودی درآمدی و تا کنارِ بساط برفتی و با وی سخن گفتی و با قَضای حاجت بازگشتی، بر مِثالِ حاکمان کارها می گزاردی تا آن وقت که داوری ها همه سپری شدی، آنگاه برخاستی و مَحاسنِ خویش بگرفتی و روی سوی آسمان کردی گریان و گفتی:
یا رب جهدِ من این بود که کردم و عالِمُ الأسرار تویی و آگاهی از نیتِ من؛ که ندانم بر کدام بنده ستم رفته است از من و کسانِ من، مرا از نادانستن آن عفو کن.۲
کمک به رفع مشکلات رعیت در سختی ها
حکایت:
سال قحطی یکی به کسری گفت
کابر بر خلق شد به باران زُفت۱
گفت کانبارخانه۲ بگشادیم
ابر گر زُفت گشت ما رادیم۳
صبح وار از پی ضیا بدمیم
که نه ما درْ سخا ز ابر کمیم؟
دیم۴ ما هست اگر دَمِ او نیست
نان ما هست اگر نم او نیست
نم ابر ار ز خلق بُگسسته است
دست ما را که در سخا بسته است؟
ابروار از برای ایشانیم
تا بر ایشان گهر برافشانیم
ما سخی تر ز ابر و بارانیم
بِگَهِ قحط مُعطی۵ نانیم
گنج و انبار ما برای شماست
وین خزاین همه عطای شماست
گرسنه مردمان و کسری سیر!
سگ بود این چنین امیر، نه شیر۶
فرق آزادمرد و درم خریده
حکایت: عبدالعزیز بن مَروان، امیرِ مصر بود. روزی برنشسته بود و جایی می رفت. مردی پسر خویش را آواز داد که یا عبدالعزیز. امیر بشنید بفرمود تا آن مرد را هزار درم بدادند تا بر آن پسر به کار بَرَد. این خبر به مصر فاش گشت، در آن سال هر که را پسر آمد عبدالعزیز نام کرد.
و به ضدِّ آن تاش که امیر حاجب و بزرگِ خراسان بود روزی به صرّافانِ بخارا برگذشت. مردی غلام خویش را بخواند و آن غلام را تاش نام بود. بفرمود تا ایشان را بازداشتند و مصادره کردند، گفت: شما به من استخفاف۱ می خواهید.
اکنون نگاه کن که چند فرق دارد میانِ آزادمرد قُریشی و میان آن درم خریده.۲
رعایت حق الناس در اخذ و خرج مالیات
حکایت: هِشامِ بن عَبدالمَلِک از خلفا بود، پرسید بُوحازِم را که از جمله علما بود، گفت: تدبیرِ نجات چیست در کار خلافت؛ گفت: آنکه هر دِرَمی که بستانی، از جایی ستانی که حلال بود؛ و به جایی نهی که به حق بود. گفت: این چه کسی تواند کردن. گفت: آن که طاقتِ دوزخ ندارد و راحتِ بهشت دوست دارد.۱
رفع نیاز نیازمندان
حکایت: نوشروان را باغی بود که آن باغ را هزار کام خواندندی. وقتی قیصرِ روم و فَغفُور۱ چین و مَلِک هندوستان گِرد آمده بودند و در آن باغ نشسته، که نوشروان ایشان را مهمانی کرده بود. هر یک از ایشان سخنی و حکمتی گفتند.
قیصر گفت: هیچ چیز نیست بهتر از نیکونامی بدین جهان، تا همیشه از او یاد کنند که چرا ما چون ایشان نباشیم.
نوشروان گفت: بیا تا ما نیکی کنیم و نیکی اندیشیم.
قیصر گفت: چون نیکی اندیشی و نیکی کنی، نیکی یابی و کامکار باشی.
فغفور گفت: نخست نیکی اندیش و آنگاه بکن، تا ستوده باشی.
مَلِک هند گفت: خدای از ما دور داراد اندیشه ای که اگر آشکارا شود شرم داریم و اگر بگوییم ننگ داریم و اگر بکنیم پشیمانی خوریم.
قیصر نوشروان را گفت: تو کدام چیز دوست تر داری؟ گفت: آنکه چون کسی را به من حاجت باشد روا کنم.۲
کوشش در راه دادگستری
حکایت: گفته اند یکی از بزرگان دین، نزد خلیفه ای رفت. خلیفه به او گفت: مرا پندی بده.
او گفت: زمانی در کشور چین بودم، پادشاهی در آنجا بود کافر، اما بسیار عادل، گوش او سنگین شده و از شنیدن مأیوس شده بود و بسیار تنگ دل شده بود.
اطرافیان او گفتند: چرا به سبب گرانی گوش این قدر تنگ دلی می کنی؟
گفت: اندوه من به سبب ناشنوایی گوش نیست؛ از آن می ترسم که ستمدیده ای نزد من از دست ستمکاری بنالد و شکایت کند و من صدای او نشنوم و گناه او در گردن من بماند.
گفتند: اگر گوش مختل شده است، چشم برقرار است.
سلطان دستور داد ندا کردند که ستمدیدگان در میان جمع مردم، لباس سرخ بپوشند تا من بدانم که او مظلوم است.
سلطان خود هر روز بر فیل سوار می شد و در شهر می گشت و هر کس لباس سرخ پوشیده بود او را می خواند و به شکایت او رسیدگی می کرد و دادِ او می داد.۱
عاقبتِ تجاوز به حق مردم
حکایت: در زمان پادشاهی ستمکار، خواستند قصری برای او بسازند و برای ساختن آن کاخ، ضرورت داشت خانه پیری خارکش را خراب کنند.
وقتی از او خواستند خانه را بفروشد گفت: من در این خانه نشو و نما کرده و پیر شده ام و می خواهم تا پایان عمر در این خانه به سر برم، خانه را نمی فروشم.
روز دیگر که پیر برای خار بریدن به صحرا رفت پادشاه دستور داد تا خانه او را ویران کردند و محل خانه را ضمیمه قصر کردند و گفت وقتی پیر ببیند خانه اش ویران شده ناچار آن را به من خواهد فروخت.
چون آن پیر در آخر روز از صحرا بازگشت و پشته خار بر زمین نهاد تا در کلبه خود بیاساید خانه خود را ویران دید، از هوش برفت، حیران مانده بود و می گریست. پس سر به سوی آسمان کرد و با نهایت سوز و درد گفت: خداوندا، اگر من حاضر نبودم تو حاضر بودی، دادِ من از بیدادگر بستان.
در آن حال قصر به جنبش درآمد و زلزله ای در ارکان آن افتاد که سلطان و خدم و حشم او به زمین فرو رفتند و ظلم و ستم را پاداش و کیفر رسید.۱
حفظ حقوق مردم
حکایت: نوشته اند انوشیروان دستور داد قصر باشکوهی برای او بسازند که صد هزار دینار در ساختن آن هزینه شد، امّا در گوشه قصر او خانه پیرزنی بود که لازم بود برای ساختن آن قصر، آن خانه را ویران کنند. وقتی از پیرزن خواستند تا خانه خود را به انوشیروان بفروشد تا گوشه دیوار قصر کج نشود، او حاضر به فروختن خانه خود نشد.
انوشیروان حاضر شد قیمتی بسیار زیاد برای آن کلبه محقّر به پیرزن بدهد، امّا پیرزن گفت: این خانه از پدر به من ارث رسیده و یادگار اوست و به هیچ قیمتی نمی فروشم. انوشیروان دستور داد از ویران کردن خانه پیرزن خودداری کنند و دیوار قصر او را کج بسازند.۱
حفظ بیت المال
حکایت: عُمَر عبدالعزیز شبی نشسته بود و به قصّه ها و روزنامه های رعیت فرومی نگریست به چراغ. غلامی اندر آمد و از حدیث کدخدایی چیزی بگفت. عُمَر گفت: نخست چراغ بکش۱ و آنگه سخن گوی، که این روغن از بیت المال مسلمانان است، نشاید به کار بردن الاّ به کار ایشان.۲
حکایت: عمر بن عبدالعزیز را غلامی بود که بیت المال، او داشتی و عمر را سه دختر بودند. روز عرفه دختران به نزدیک عمر شدند، گفتند: فردا عید است و زنان و دختران رعیت ما را ملامت کنند گویند دخترانِ امیر برهنه اند و بگریستند. عُمر دلتنگ شد، غلامِ خازن را بخواند و گفت: از بیت المال یک ماهه مشاهره۳ من بیاور و از آن، کارِ ایشان بساز. خازن گفت: یا امیرالمؤمنین تو مشاهره از بیت المال مسلمانان می ستانی، نخست نگاه کن تا یک ماهه زندگانی داری یا نه. عُمر فرو ماند گفت: بارَک اللهُ عَلَیک، نیک گفتی ای غلام. پس دختران را گفت: آرزوی خویش فروخورید؛ که هیچ مسلمان بهشت رایگان درنیابد.۴
اول حکومت بر نفس، آنگاه حکومت بر رعیت
حکایت: نوشته اند که روزی انوشیروان به وزیر خود «گویان»۱ گفت که سیرتِ بهرام گور را برای من بازگوی.
گویان گفت: یک سیرت بگویم یا دو یا سه؟
انوشیروان گفت: سه چیز بگوی.
گویان گفت: من او را در هیچ کار و در هیچ سخن ناراست ندیدم و در هیچ کاری او را نادان ندیدم و در هیچ کاری آهنگ و قصدی ناروا نداشت.
انوشیروان گفت: او را به دو صفت ستایش کن.
گویان گفت: در نیکی کردن شتابنده بود و پایدار، و از بدی پرهیزکننده و ترسان بود.
انوشیروان گفت: دیگر به چه صفتی او را برتر دیدی؟
گویان گفت: او بر نفس و آرزوهای خویش، بیشتر پادشاهی و تسلّط داشت تا بر همه مملکت.۲
خطاپوشی
حکایت: انوشیروان جشنی با شکوه برپا کرده بود و بسیاری از بزرگان در مجلس او حاضر بودند. وقتی طعام و نوشیدنی آوردند، یکی از نزدیکان کسری که مردی آبرودار و خوش نام بود، جامی زرّین دزدید و آن را در لباس خود پنهان کرد و این در حالی بود که کسری او را می دید. وقتی که مجلس برچیده شد، ساقی گفت: هیچ کس از مجلس بیرون نرود؛ چراکه جامی زرّین گم شده و باید همه را باز جوییم.
کسری گفت: بگذار تا بروند، زیرا کسی که جام را دزدیده، آن را باز پس نخواهد داد و کسی که او را دیده، سخنی نخواهد گفت!۱
پاسخ بدی با نیکی
حکایت: سلطان بهرامشاه غزنوی۱ روزی در قصر باغ پیروزی۲ جشنی برپا کرده بود و مجلسی آراست که چشم روزگار، چنان جشنی به خود ندیده بود.
چون روز به آخر رسید دستور داد که وسایل پذیرایی را از باغ بیرون ببرند خدمتکاران و فراشان به جمع آوری وسایل و ظروف پذیرایی مشغول شدند. چون باغ، خلوت شده بود یکی از فراشان گلدانی طلایی مرصّع۳ که هزار مثقال وزن داشت، زیر پا گذاشت و لگد کرد تا دو تا شد. پس آن را برداشت و در ساقِ پای پیچ خود مخفی کرد. سلطان، آن حال را بدید و نادیده انگاشت. چون همه وسایل پذیرایی را بیرون بردند و شماره کردند گلدان را نیافتند.
مدتی گذشت. آن فرّاش که گلدان را دزدیده بود و با فروش آن زمین و اسباب و وسایل خانه و غلام و کنیز و باغ و مزرعه و اسبان خریده و جامه گران بها پوشیده بود روزی بر دست سلطان آب می ریخت تا سلطان دستش را بشوید.
سلطان سر بالا کرد و گفت: از بهای آن گلدان چیزی برای تو مانده است؟
فراش جواب داد که به خاک پای سلطان، همه قیمت آن خرج شد و هیچ نمانده است.
سلطان مبلغی دیگر به او داد که خرج بکن و این حال را با کسی مگوی، تا درباره تو قصد سوئی کند.۴
وحدت در مدیریت
ضرب المثل: دو تیغ در یک نیام راست نیاید. پس دو امیر در یک شهر نیز راست نیایند.۱
روش تصمیم گیری
حکمت: نوشیروان گوید که حاکم را هیچ چیز چنان خوار نکند که خوار گرفتن او کارهای بزرگ را، و آرزو و هوای دل نباید داشت مگر برای کارِ درست، و رأی درست به دست نمی آید مگر با مشورت، و دشمن را نمی توان هلاک کرد مگر با عدل و داد کردن، و تن را پاکیزه نمی توان کرد مگر به چشم پوشی از ناشایست ها، و نعمت را پایدار نمی توان کرد مگر به نیروی لشکر و مدارا و مسالمت کردن با مردمان، و به کارهای بزرگ نمی توان رسید مگر به صبر، و دوستی مردمان را نمی توان به دست آورد مگر به فروتنی، و دشمنی زیاد نمی شود مگر به تکبّر.
چون رأی (تصمیم) درست به دست آمد، باید با نیت نیکو همراه شود تا مطلوب به دست آید.
عبدالله بن مقفَّع۱ می گوید که با حزم ترین حاکم به وزیر (مشاور) حاجت دارد و دلیرترین مردمان را به سلاح حاجت آید.۲
استواری امور به مدد استواری وزیران
حکمت: ارسطو گوید که بهترین سلطان آن است که به کرکس مانَد و گِرد بر گِرد او مُردار نبُوَد تا دور نِگَرد و تیز بیند؛ نه آن که به مردار ماند و گرد بر گرد او خود کرکس بود؛ یعنی که چون پادشاه دوربین و بیدار و تیزنگر و عاقبت اندیش بُوَد و نزدیکان و خواصِّ دولت او هم بر این صفت باشند، کارِ مملکت و رعیت به نظام بُوَد.۱
آداب میهمانی و ضیافت های رسمی
توصیه: اگر از چاکران تو خطایی سر زد از ایشان درگذر، و پیش مهمانان روی ترش مکن و ایشان را سرزنش مکن که این کار خوب است و آن بد. اگر کاری در نظرت ناپسند آمد، دیگر بار آنان را از آن منع کن و این بار صبور باش و اگر مهمان تو هزار حرف ناشایست هم زد، تحمل کن و احترام وی را بسیار حفظ کن.۱
بعد از صرف غذا در ضیافت رسمی
توصیه: هنگامی که غذا خوردن تمام شد، بعد از شستن دست ها، دستور بده تا عطر و گلاب بیاورند؛ و از خدمتکارانِ مهمانان، خوب پذیرایی کن؛ زیرا آنان هستند که بعد از مهمانی از میزبان تعریف و یا بدگویی می کنند. و در مهمانی بر مهمانان منت مگذار و برای خود بر آنان حقی قائل مشو، بلکه حق مهمانان را بر خود واجب دان.۱
آداب میهمانی
توصیه: تو به هنگام غذا خوردن به کار خود مشغول باش، ابتدا مقداری ترشی بخور، بعد دستور بده تا کاسه های غذا را بیاورند. در اینجا رسم بزرگان بر دو نوع است: گروهی دستور می دهند که ابتدا کاسه آنان را بیاورند و بعد کاسه دیگران را و گروهی برعکس، دستور می دهند تا اول غذای دیگران را بیاورند و بعد کاسه آنان را؛ این بهتر است و به بخشندگی و جوانمردی نزدیک تر و آن یک بنا بر سیاست است.
بزرگان دستور می دهند تا انواع غذاها را با فاصله زمانی معینی بیاورند، تا همه کسان پر خور و کم خور، بتوانند به یکسان غذا بخورند. تو هم چنان رفتار کن که وقتی از سر سفره بلند می شوی، هر دو گروه سیر شده باشند و اگر پیش تو غذایی مانده باشد که پیش دیگران نباشد به آنان هم از آن بده؛ و در سر سفره ترش روی مباش و با آشپز و خدمتکار تندخویی مکن که این غذا خوب است و آن یکی بد.۱
اهمیت وزارت و وظایف وزیر
حدیث و نکته: پیغامبر۹ می فرماید: هر که را خدای ـ عزوجل ـ پادشاهی و یا امیری و بزرگی دهد و بدو نیکویی خواهد، او را وزیری راست گو و نیک مرد دهد که اگر از خیرات و عدل و احسان چیزی فراموش کند او را یاد دهد و اگر یاد دارد او را آن یاری دهد.
و جمله حکما چنین گفته اند: اگرچه پادشاه بس کاردان باشد و قاهره و غالب، او را از وزیر عالم کاردان خدای ترس چاره نباشد؛ چنان که کالبد بی جان، زنده نباشد، ملک بی وزیر پاینده و با رونق نباشد.۱
حدیث: امیرالمؤمنین علی۷ می فرماید چون از وزیر ایمن شدی از امیر مترس و چون وزیر خیانت کرد جمله تدبیرها تباه شود و جمله رأی های صواب باطل گردد.۲
ارتباط وزیر و حاکم
توصیه: پادشاه باید که با وزیر سه کار کند؛ یکی آنکه چون از وی زَلَّتی۱ در وجود آید، به عقوبت آن نشتابد؛ و دیگر آنکه چون توانگر شود؛ به مال وی طمع نکند؛ سه دیگر آنکه چون حاجتی خواهد، روا کند. و باید که سه چیز از او دریغ ندارد: یکی آنکه هر وقت خواهد پادشاه را ببیند، و دیگر، سخن بدگویان بر وی نشنود، و سه دیگر آنکه راز از او پنهان ندارد، که دَستورِ۲ نیک رازدارِ پادشاه بُوَد.۳
بایسته های وزارت
توصیه: دستور را پنج چیز باید تا کارش پسندیده و نیکو بُوَد؛ یکی هوشیاری تا به هرکاری که درون شود بیرون شدنش بیند، و دیگر دانش تا کارهای پوشیده بر وی آشکارا شود، سه دیگر دلاوری که از چیزی که نباید ترسیدن بَددلی۱ نکند، چهارم راستی که با همه کس جز راستی نکند، پنجم نگاه داشتن اندر همه وقتی رازِ پادشاهِ خویش؛ چنان که جان بدهد و آن راز به هیچ کس ندهد.۲
خصائلی که در وزیر باید باشد
توصیه: آنچه در وزیر بباید این است، که از خاندان وزارت باشد یا از خاندانی که آبا و اجداد او را در این دولت اسمی و صیتی۱ بوده باشد باید که کریم طبع و بزرگ خطر۲ و کامل ادب و خوب منظر۳ و بلند بالا و تمام زینت و صافی دل و پاک عقیده و لطیف خلق و ضابط۴ امر و نافذ فرمان۵ و نیکو محضر و بسیار عطا و متین رأی و شیرین سخن و در کارها متأنّی۶ و راست وعده و قوی تدبیر و در کارها زودگزار و در کار ملک بسیارتفکر و تأنّی و شجاع و مردانه و حزم نگاهدار و معاملت دان و متواضع و بی کینه و رحیم دل و خندان روی و مصلح دوست و فراخ دل و بسیارصدقه و نان ده و خدای ترس و با اهل تجربه و مشاورت هم نشین و پگاه خیز و فراخ پیشانی و شریعت دان و فقیه و صاحب اخبار و صاحب تفسیر و بسیار فضل و فاضل دوست و نیکو الفاظ و حاضرجواب و لشکرکش و حکیم باشد.۷
خصائلی که در وزیر نباید باشد
توصیه: چند خصلت است که در وزیر نباید باشد که اگر از آن خصلت ها چیزی در وزیر بباشد عیب آن به پادشاه باز گردد و بر نادانی او حمل افتد و این چند خصلت این است: نباید که وزیر کوتاه بالا و یک چشم کور و گران گوش و لنگ و پیس و مجذوم۱ و معیوب و زشت و فحّاش و مزّاح و بسیارخنده و ترش روی و تنگ چشم و شتاب زده و زانی و لوطی و مفسد و بی نماز و خدای ناترس و ظالم و مصادره گر و بی رحم و بدنام و تیزخشم و سخت دل و بی علم و بی هنر و دروغ گوی و سوگندخوار و عشوه ده۲ و رشوت خوار و پادشاه دشمن و مسکینْ دشمن و مسلمان آزار و مصلح دشمن و بی حیا و دیوانه و در بد کردن بی پشیمان باشد.۳
رعایت شرع و قانون در افزایش دادن ثروت دولت
توصیه: مال و خزاین از وجوه قانون و معتاد۱ طلبد و البته آنچه بیرون شریعت و معاملت باشد روا ندارد که به قیامت پادشاه برهد و او به عذاب دوزخ درماند و پادشاهش فریاد نرسد.۲
عدل و انصاف
توصیه: در کار وزارت سازنده و دادگر باش تا زبان تو همیشه دراز باشد و زندگی تو بی خطر باشد، پس در آبادانی بکوش و بدان که خزانه با سازندگی غنی می شود و سازندگی و آبادانی را با دادگری و انصاف می توان انجام داد پس؛ از عدل و انصاف غافل مباش.۱
باخبر بودن از اوضاع داخلی و خارجی
حکایت: در زمان فخرالدوله دیلمی، صاحب بن عَبّاد،۱ دو روز به دربار نیامد و در دیوان حاضر نشد و کسی را هم بار نداد. خبرچینان غیبت صاحب را به فخرالدوله گزارش کردند. او کسی را پیش صاحب فرستاد و علت این امر را جویا شد صاحب پیغام فرستاد که دل تنگی من از مسائل داخلی و یا رفتار پادشاه نیست روز سوم با حالی خوش به دیوان آمد.
فخرالدوله ماجرا را از او پرسید، صاحب گفت: «جاسوس من از کاشغَر۲ خبر داده بود که خاقان ترکستان با فلان سپهسالار سخنی گفته است که نتوانستم دریابم چه بوده است. از دل تنگی نان از گلوی من پایین نمی رفت که چرا باید در کاشغر، خاقان ترکستان سخنی بگوید که ما در اینجا (شهر ری) آن را درنیابیم!! امروز نامه کوچک دیگری رسید و آن سخن را اطلاع داد، شادمان شدم.
توصیه: پس باید که از همه احوال پادشاهان جهان آگاه باشی و پیوسته آنها را به پادشاه خویش بگویی تا از شر دوست و دشمن در امان باشی و اندازه کفایت و لیاقت تو بر پادشاه معلوم شود.۳
کوشیدن در راه آبادانی
توصیه: اگر می خواهی از خودت لیاقت و کفایتی نشان دهی و بر ثروت خزانه بیفزایی، ویرانی های مملکت را آباد کن تا چندین برابر آن سودِ اندک، به دست آوری و بندگان خدا را هم از روزی خوردن محروم نکرده باشی.۱
حکایت: یکی از پادشاهان ایران از وزیر خود خشمگین شد و او را برکنار کرد و دیگری را نامزد وزارت کرد و به این وزیر معزول گفت: «برای خود جایی انتخاب کن تا به تو بدهم و تو با خانواده و اموال خود به آنجا بروی و اقامت کنی.» وزیر گفت: «من ثروت و نعمتی نمی خواهم، هر چه دارم به پادشاه می دهم و هیچ جای آبادی نمی خواهم که به من ببخشی، اگر لطفی کنی در حق من و از کشور خود، ده ویرانی به من بدهی تا من با حق مالکیت و نامه سلطانی به آنجا بروم آن ده را آباد کنم و همان جا زندگی کنم».
پادشاه دستور داد که هر مقدار ده ویران می خواهد به او بدهند؛ همه مملکت را جست وجو کردند و یک وجب جای ویران پیدا نکردند. وزیر به پادشاه گفت: «ای پادشاه! من خود می دانستم که در این کشور ویرانه ای نیست، اما این مملکت را که از من گرفته ای به کسی بسپار که اگر زمانی خواستی از او باز پس بگیری، به همین صورت باز پس دهد.» با این سخنان وزیر، پادشاه به کفایت و لیاقت او بیشتر پی برد و از او بسیار پوزش خواست و وزارت را به او باز گردانید.۲
بهترین یار مَلِک
حکایت: اردشیر بابکان را پرسیدند که کدام یار بهتر و بایسته تر باشد پادشاه را؟ گفت: دستور نیک که با وی رای زند و تدبیر مملکت کند تا او صواب و خطای آن پادشاه را باز نماید و نیک آمد خویش در خوش آمد پادشاه و بد آمد خویش از بد آمد پادشاه داند.۱
صالح و حافظ منافع
حکایت: موبد موبدان را پادشاهی از پادشاهان پارس بپرسید که صلاح پادشاهی چیست؟ گفت: اگر وزیران به صلاح و نیکوکار باشند کار مملکت و رعیت نیکو باشد و اگر وزیران بدکردار باشند کار مملکت و رعیت تباه شود.۱
جمله نغز: وزیر پاسبان مملکت است و بسیار زشت است که برای پاسبان، پاسبان دیگری بگمارند.۲
تدبیر جنگ
توصیه: ترتیبِ وزیر آن بُوَد که تا تواند حرب را به نامه و تدبیر کند و اگر به تدبیر و حیلت کار نیکو نشود، به عطا و صِلَت بکوشد. و اگر لشکر منهزم شود،۱ گناهشان عفو کند و به کشتن ایشان نشتابد؛ زیرا که زنده را بتوان کشتن و کشته را زنده نتوان کردن؛ که مردی به چهل سال مرد گردد و از صد یکی شایسته آید. و اگر کسی از سپاهِ پادشاه اسیر و گرفتار شود، او را باز خَرَد تا دیگران را اومید افتد و دلِ ایشان قوی شود. و روزی هر کسی به اندازه نگاه دارد. و مردانِ مرد را بر ساز و آلتِ حرب خُو کند،۲ و با ایشان سخن نیکو گوید و مُدارا کند، که سپاهیان وزیران را بسیار کشته اند در روزگارهای قدیم.۳
فصل سوم: سفارت
ویژگی های سفیر
حدیث: پیغامبر۹ فرموده است: هرگاه رسول و فرستاده ای نزد من می فرستید باید نیکونام و نیکوروی و نیکوآواز باشد.
توصیه: هرگاه سفیر و فرستاده ای به کشور و درگاه فرمانروایی فرستاده می شود، باید اصیل باشد یا از خاندان علم و تقوا باشد یا از بزرگ زادگان دولت که پدران و نیاکان او اسمی و شهرتی داشته باشند، یا از سروران بزرگ صحیح النسب باشد که از وقت کودکی در پیش تخت دولت بزرگ شده باشد و مهذّب و اهل تمیز۱ شده و آداب ملوک آموخته باشد و از فنون علم و هنر، بهره تمام یافته باشد.
و باید که دارای هیبت و نیکوروی و نیکوسخن و حاضرجواب و بلند بالا و تمام زینت باشد چنان که در چشم مردمان درآید.
و نباید که سفیر حقیر و کوتاه بالا و زشت و لَنگ و گمنام و پُرگوی و یاوه گوی و بسیار خنده و مَزّاح و بد مست و عجول و بخیل و نان نخور و بدخو و فحّاش باشد یا از کسانی باشد که در نیاکان او به خصلت های زشت و لقبِ تباه و نامِ بد منسوب باشند.
مردی باید فصیح و با ادب و بردبار و ملایم و نان دهنده و صدقه دهنده و فراخ دل و بخشنده که چیزی در چشمش درنیاید و جمعی از بزرگان دانایان مشهور مصاحب و هم نشین او باشند و مالی هم در اختیار او نهند که در نمانَد.۲
اهمیت درست کرداری فرستاده
حکایت: مَلِکی را گفتند: از ناشایستگان کدام زیان کارتر؛ گفت: آنان که به رسولی روند و از بهر مقصودِ خویش خیانت کنند. و همه ویرانی مملکت از ایشان خیزد.۱
آداب حضور در مجالس رسمی
توصیه: چنان باید رسول را که اگر در مجلس پادشاهی که فرستاده باشند حاضر باشد تا از سخنی که نپرسند از خود آغاز نکند و اگر چیزی بپرسند جوابی هر چه با عبارت نیکو و خوب تر باشد ادا کند و سبکی نکند و چپ و راست بسیار ننگرد و ساکن و آرمیده باشد و بیهوده نخندد و اگر از نوعی علم در آن محفل سخن رود اگر بداند به وجهی نیکوتر و لفظی شیرین تر بیان کند و اگر نداند در آن شروع نکند و خاموش و آهسته باشد و چنان فرا نماید که من از این علم می دانم و بدانجا نرساند که او را امتحان کنند و از عهده آن بیرون نتواند آمد پس او را سخره گیرند.۱
نحوه سخن گفتن
حکمت و توصیه: زبان نیمی از مرد است و دل نیمی دیگر است چون این هر دو بروند، آنجا گوشت و خون و استخوان بی فایده ماند و رسول چنان باید که چون سخنی آغاز کند، اگر نرم آغاز کند، درشت تمام کند، و اگر درشت آغاز کند نرم تمام کند و درنده و دوزنده و سازنده و سوزنده باید و سخن با صلابت و مردانه گوید و عاجزانه و ضعیفانه نگوید و اگر از حال پادشاه و ولایت و حشم و رعیت پرسند بر نوعی باز گوید که جانب خود را از هر نوع ترجیح نهد و در هیچ حال غلو و مزاح چنان نکند که در آن وَهنی۱ به حاصل آید یا کسی بانگی زند یا از میان مجلس برکنند که این بزرگْ عاری باشد۲ و وهن او وهن مخدوم او باشد.۳
راست گویی
حکمت: بنیاد کارِ مَلِک بر راست زبانی و گفتارِ رسولان است؛ زیرا که رسول آنچه گوید از زبان مَلِک گوید و جواب آن به گوش مَلِک آورد.۱
دقیق حرف زدن
حکایت: گویند که چون مُلُوک عَجَم کسی را به رسولی فرستادندی به ملوک دیگر، جاسوسی با وی بفرستادندی تا هر چه آن رسول گفته بودی و شنیده، همه بنوشتی. چون رسول باز آمدی سخن او را نبشته مُقابِل کردندی اگر راست آمدی، دانستندی که شایسته است؛ و بعد از آن، او را به رسولی به نزدیک دشمنان فرستادندی.۱
فصل چهارم: قضاوت
رعایت حدود خداوند
حدیث: رسول۹ گفت: روز قیامت والیان را بیارند و حق تعالی گوید: شما شبانان گوسپندان من بودید و خزینه داران مملکت من بودید، چرا کسی را که حدّ زدید و عقوبت کردید بیش از آن کردید که من فرمودم. گویند: بار خدایا از خشم آنکه با تو خلاف کردند. گوید که چرا بایست که خشم شما از خشم من بیش بودی و یکی دیگر را گوید چرا عقوبت کم تر از آن کردی که من فرمودم؟ گوید بار خدایا بر وی رحمت کردم. گوید چرا بایست که رحمت تو از رحمت من بیشتر بودی؟ پس بفرماید بگیرید آن را که بیفزود و آن را که بکاست و گوشه های دوزخ به ایشان بیاکنید.۱.
شفقت و درایت در قضاوت
توصیه: اگر به مقام قضاوت رسیدی، از قاضیان بردبار و نرم و آرام و زیرک و هوشیار باش. باید با تدبیر و آینده نگر و مردم شناس و با سیاست و آشنا به علوم دینی باشی و از مسائل مذهبی هر گروه آگاهی داشته باشی.
آشنایی با تدابیر
توصیه: باید با چاره جویی و تدابیر قاضیان آشنا باشی، تا اگر وقتی مظلومی برای محاکمه آمد و گواه و شاهدی نداشت و در حق وی ظلم شده بود به فریاد او برسی و با حیله و تدبیر آن بیچاره را به حق خود برسانی.
پس قاضیان همه حکم ها را از روی کتاب نمی کنند، بلکه گاهی بر مبنای دریافت و استنباط خود حکم می کنند.
هیبت و وقار در مجلس قضا
توصیه: امّا باید در خانه خود بسیار فروتن باشی، امّا در مجلس قضاوت با هیبت بنشین و با وقار و کم حرف و با حوصله باش؛ و سخنان طرفین را به دقت گوش کن و نباید به هیچ وجه از شنیدن سخن آنان و حکم کردن ملول شوی و اظهار دل تنگی و ناراحتی کنی و باید بسیار صبور باشی.
مشورت با صاحب نظران
توصیه: در مسائلی که پیش می آید به رأی خودت تنها اکتفا مکن و با فقها و صاحب نظران دیگر هم مشورت کن و همیشه رأی خود را روشن و صریح اعلام کن و هیچ گاه از درس دین خواندن و مطالعه مسائل دینی، خود را بی نیاز مدان.
بهره مندی از تجارب دیگران
توصیه: و از تجربه های خود و دیگران هم استفاده کن که در دین اسلام رأی قاضی با حکم دین برابر است، و بسیاری از احکام بنابر قوانین شرع اسلام بسیار سختگیرانه و سنگین است، امّا قاضی آن را به حکمی سهل و آسان تبدیل می کند؛ اگر قاضی مجتهد باشد، بر او عیبی نیست.
خودداری از قضاوت در موارد خاص
توصیه: پس قاضی باید مجتهد و دانا و فقیه و پارسا باشد و باید در چند جا از قضاوت خودداری کند: یکی در زمان تشنگی و گرسنگی و زمانی که از گرمابه بیرون آمده و دیگر در هنگام دل تنگی و افسردگی و زمانی که به مسائل دنیوی روی می آورد.
توجه یکسان به طرفین دعوا
توصیه: باید که مأموران زبردست در مجلس او باشند و نگذارند که در هنگام قضاوت یکی از دو طرف، فقط دعوا و نظر خود را برای قاضی طرح و بازگو کند.
حکم کردن نه تجسس کردن
توصیه: وظیفه قاضی حکم کردن است، نه تفحص بسیار، که بیشتر وقت ها بهتر است که در کارها تفحص نشود. و باید که طرح دعوا را کوتاه کند و زود از مدّعی گواه و از طرف دیگر سوگند خوردن بخواهد. امّا در جایی که می داند دعوا بر سر مال بسیار است و احتمال دست درازی در آن می رود، هر تجربه و تفحّص و تجسّسی که می داند و می تواند انجام دهد و هیچ کوتاهی نکند و آرام نگیرد؛ و حکمی را که صادر کرده به هیچ وجه نقض نکند و بر رأی خود استوار بایستد.
و هرگز نباید به خط خود قباله و فرمانی بنویسد و باید خط خود را از چشم مردم پنهان نگاه دارد تا آن را جعل و تقلید نکنند. و باید برای سخن و حکم خود ارزش بسیار قائل شود.۱
زیرکی و تیزهوشی
حکایت: روزی دو مرد نزد قاضی شهر رفتند و یکی از این دو ادّعا کرد که دیگری مال بسیاری از او گرفته و باز نمی دهد. او هم انکار می کرد و می گفت که هرگز آن شخص را ندیده است. قاضی از مدّعی پرسید: مال را کجا به این مرد دادی؟ گفت: در پای فلان درخت، در فلان صحرا که از شهر تا آنجا راه زیادی نیست. قاضی گفت: برو از آن درخت دو برگ تازه بیاور تا من از آنها گواهی بخواهم! مدّعی بیرون رفت و قاضی پس از مدّتی از متّهم پرسید که آیا آن مرد اکنون به آن درخت رسیده است؟ گفت: نه، هنوز نرسیده است! قاضی گفت: اگر تو با آن مرد در پای آن درخت معامله نکرده ای، پس از کجا می دانی که رسیده است یا نه؟ متّهم درمانده شد و حقیقت امر را بازگو کرد و هنگامی که مرد مدّعی بازگشت، قاضی گفت: پیش از آن که تو بیایی، برگ های درخت در غیاب تو گواهی دادند و این مرد حاضر است که مالِ تو را بدهد.۱
حکایت: مردی در صحرایی در پای درختی هزار دینار پنهان کرد و به سفر رفت. بعد از مدّتی که بازگشت دید که پای درخت را کنده و زر را برده اند. نزد قاضی شهر رفت و ماجرا را برای او بازگو کرد. قاضی گفت: برو و بعد از سه روز نزد من بازگرد تا سرمایه ات را به تو بازگردانم، امّا مراقب باش که هیچ کس از این ماجرا بویی نبرد. مرد رفت و قاضی طبیب شهر را نزد خود فرا خواند و پرسید که ریشه فلان درخت چه خاصیتی دارد و آیا در این روزها کسی را با آن معالجه کرده است یا نه؟ طبیب گفت: خواص آن زیاد است و من حدود یک ماه پیش مردی را معالجه کردم و به او گفتم که از ریشه این درخت استفاده کند. قاضی این شخص را فراخواند و با تدبیر خود از او اقرار گرفت و او هم هزار دینار را به صاحبش بازگرداند.۲
پرهیزکاری
توصیه: بهترین هنر برای قاضی، عمل به احکام دینی است و پرهیزکاری.۱
حفظ خون بی گناهان
توصیه: خون هیچ مسلمانی را حلال مشمر، مگر خون راهزنان و سارقان و کفن دزدان و خون کسی که طبق قانون شریعت ریختن آن واجب است، زیرا بلای دو جهان به حق و ناحق ریختن بسته است. اوّل اینکه در قیامت به مجازات این کار می رسی و در این جهان بدنام می شوی و هیچ زیردستی از تو احساس امنیت نمی کند و امید خدمتکاران از تو بریده می شود و مردم از تو متنفر می شوند و دشمنی تو را به دل می گیرند، و همه جزای خون ناحق ریختن در آن جهان نیست؛ زیرا من در کتاب ها خوانده ام و خود نیز تجربه کرده ام که کیفر بدی هم در همین جهان به مردم می رسد، و اگر آدم خوش اقبالی باشد به ناچار به فرزندان او می رسد. پس برای خدا به خود و فرزندان خود رحم کن و خون ناحق مریز.۱
فصل پنجم: لشکرداری
پرهیز از رشوه
حکایت: صاحب بن عبّاد،۱ شغل قضاوت شهر قم را به مردی داده بود که به پرهیزکاری و تقوای او اعتماد کامل داشت. ولی از گوشه و کنار، اخباری خلاف این نظر به گوش می رسید، امّا نظر صاحب بن عبّاد نسبت به قاضی قم عوض نمی شد. تا اینکه دو نفر از مردم قابل اعتمادِ اهلِ قم شهادت دادند که زمانی که میان دو نفر از مردم قم، دعوایی صورت گرفته بود، قاضی برای حکم دادن میان آن دو، پانصد سکه طلا رشوه گرفته بوده است.
صاحب بن عبّاد از این خبر به خشم آمد، به دو دلیل: نخست به دلیل زیادی رقم رشوه و دوّم به دلیل گستاخی و بی ایمانی قاضی. به همین دلیل بلافاصله قلم را برداشت و نوشت:
{بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ}
اَیهَا القاضی بِقُم
قَد عَزَلناک فَقُم۲
خردمندان و سخنوران می توانند تشخیص دهند که این جمله از جهت اختصار و شیوایی چه ارزشی دارد. از آن زمان به بعد، این جمله در قلب و روح سخنوران و ادیبان جای گرفته است.۳
قاضی ناآزموده
لطیفه: قاضی عالم و دین داری در قزوین فوت کرد و پسری بی سواد و ابله از او باقی ماند. برای رعایتِ حقوقی که پدرش بر مردم داشت، او را جانشین وی کردند. در مجالسِ قضاوت از این پسر کارهایی جاهلانه سر می زد که باعثِ خجالتِ نزدیکانش می شد. به همین سبب تصمیم گرفتند که معلّمی برای او بیاورند و ابتدا مقدّمات عربی را به او آموزش دهند. معلّم حاضر شد و درسِ اوّل را آغاز کرد و گفت: ای قاضی! این جمله را به ذهن بسپار؛ «ضَرَبَ زیدٌ عَمرواً»، «ضَرَبَ» فعل است و «زیدٌ» فاعل و «عمرواً» مفعول است و معنی این جمله این است که: زید، عمرو را زد. قاضی زاده گفت: چرا زید عمرو را زد، مگر عمرو گناهی کرده بود. معلّم گفت: خیر جناب قاضی! این جمله مثالی است که در علمِ نحو آورده اند تا به وسیله آن قاعده های عربی را تعلیم دهند. قاضی زاده گفت: مأموران را بگویید بروند و زید را به اینجا بیاورند تا او را به مجازات برسانیم. معلّم گفت: ای قاضی زاده! این زید و عمرو اصلاً در عالم وجود ندارند! قاضی زاده خشمگین شد و گفت: حتماً تو از زید رشوه گرفته ای و می خواهی که حقیقت را پنهان کنی و نگذاری که من گناهکاری را مجازات کنم! پس معلّم را به زندان انداخت تا در مورد رشوه گرفتنِ او تحقیق کند. نزدیکان قاضی زاده با زحمت بسیار توانستند معلّم را آزاد کرده و به مدرسه باز گردانند.۱
فصل پنجم: لشکرداری
آداب لشکرداری
توصیه: اگر سپهسالار۱ شدی با لشکر نیکوکاری کن، با هیبت باش و با شیوه لشکرکشی و صف آرایی و آمادگی جنگی خوب آشنا باش.
روزی که جنگ شد در دو طرف راست و چپ لشکر فرماندهان جنگ آزموده و جهان دیده بفرست و شجاع ترین فرمانده را با بهترین گروه در کناره لشکر نگاه دار؛ زیرا پشتیبان لشکر همین ها هستند که در جناح۲ لشکر قرار دارند.
دشمن اگر چه ضعیف باشد در ایشان به چشم ضعیفی نگاه نکن، در برخورد با دشمن ضعیف همان اندازه احتیاط کن که با دشمن قوی می کنی.
در جنگ بی پروا و بی ملاحظه نباش؛ زیرا این بی پروایی لشکر را به باد می دهد، و همچنین ترسو هم نباش که از ترس بسیار لشکر خود را پراکنده می کنی.
از جاسوس فرستادن و از احوال دشمن خود آگاه بودن، غافل نباش و روز و شب از فرستادن طلایه۳ کوتاهی مکن.۴
توصیه: اردشیر بابکان گفته است که پادشاه و سرلشکر را طلایه۵ و جاسوس بسیار باید داشت و همیشه شادمان و خرّم باید بود و ترس و فزع۶ پنهان باید داشت و به هیچ لشکر، دو امیر و دو فرمانده نباید، که خلاف افتد و هیچ در لشکر بدتر از خلاف (= اختلاف) نیست که هرگز دو شمشیر در یک نیام نگنجد.۷
نحوه سان دیدن
توصیه: بدان که فرماند هان چون لشکری را آماده عرض (= سان دیدن) خواهند کرد به هنگام بازدید، همیشه ذکر خدای بر زبان دارند.۱
رازداری
حکمت: حکما و بزرگان گفته اند که راز نگاه دارید تا برهنه نشوید،۱ مهتران را مطیع باشید تا کهتران، شما را مطیع باشند و شتاب زدگی نکنید تا اندر کارها درنمانید. تدبیر و مشورت بهتر از سپاهِ بسیار؛ و شکیبایی به کار دارید تا پشیمانی نخورید.
دشمن اگر چه خُرد است او را بزرگ دارید و اگرچه ضعیف است بر او نبخشایید۲ چشم از تعبیه سپاه۳ برمدارید.
به کار بردن حیله در جنگ
توصیه: واجب است بر سردار لشکر و لشکرکش، که هر کید۱ و مکری در شکست دشمن لازم است به کار ببرد و حیلت و تدبیر را مقدّم بدارد و جنگ کردن را عقب تر بدارد اگر بدین روش به مقصود برسد سعادت او بود.۲
پنهان کاری و اطلاع از امور دشمن
توصیه: گفته اند که سرِ همه تدبیرهای جنگ آن است که دشمن از تدبیرهای تو در هیچ حال آگاه نشود و جهد کنی تا تو از تدبیرها و اندیشه او آگاه باشی. و جاسوسان و صاحب خبران بسیار داشته باشی تا همه چیز را بر تو روشن کنند و باید که از پرهیز کردن و حذر کردن ننگ نداشته باشی و آن را از امور مهمّ بشماری؛ زیرا که غافل بودن از کارها، عجزی آشکار و خطایی بزرگ است که اگر فرصت از دست برود دیگر جبران نتوان کرد.۱
از جاسوس فرستادن و از احوال دشمن خود آگاه بودن، غافل نباش و روز و شب از فرستادن طلایه۲ کوتاهی مکن.۳
خویشتن داری و پرهیز از جنگ جز در ضرورت
توصیه: باید خویشتن داری کرد، که نگاه داشتن خویش بهتر از جنگ کردن و خاموشی. خویشتن نگاه داشتن در جنگ، بهتر از همه چیز باشد، مگر تدبیری کرده باشد که آن تدبیر از جنگ کردن بهتر باشد یا آسان تر شود جنگ با آن تدبیر.
و به هیچ وجه، جنگ مجوی تا بتوانی. و اگر تو را رها کنند غنیمت بدان حال را، مگر که لشکر تو بیشتر و مردانه تر و سنجیده تر و کاردان تر باشند.۱
حق شناسی از افراد لایق
توصیه: چنان باید که لشکرکش، از نیکوکرداران و فرمان برداران حق شناسی کند و هرکس را به اندازه خدمت و کار و فرمان بُرداری او جایزه و پاداش و بخشش و مواجب دهد و تربیت کند و قوّت دل دهد، تا دیگران را به خدمت کردن و فرمان برداری نمودن تشویق کند و کوشش کند تا افراد عاجز و ضعیف با پاداش و نیکویی، مردمانی چاب
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 