پاورپوینت کامل در مسیر زندگی ۳۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل در مسیر زندگی ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل در مسیر زندگی ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل در مسیر زندگی ۳۸ اسلاید در PowerPoint :

>

پندهای پیران

انار ترش و شیرین

ابراهیم اَدهم با خود اندیشه کرد که نان حلال چگونه به دست آورم؟ سرانجام به توس رفت و آن جا مزدوری همی کرد با مردی باغبان.

روزی صاحب باغ بیامد و با غلام و خادم. گفت: یا ابراهیم! ما را انار شیرین می باید. ابراهیم برفت و اناری چند بیاورد نیکوتر و پیش ایشان بنهاد. چون بشکستند، همه تُرش بود. گفتند: چرا انار شیرین نیاوردی؟ گفت: نمی دانم که ترش کدام است و شیرین کدام؟ گفتند: چندین گاه است که اندر این باغ می باشی و از این باغِ انار نخوردی و ندانی که کدام شیرین است و کدام تُرش؟ گفت: شما مرا از بهرنگاه داشتن آورده اید نه از بهر ضایع کردن.

صاحب باغ را عجب آمد، گفت: ای جوانمرد! این چنین سخت مگیر که نه ابراهیم اَدهمی.

ابراهیم کلیدِ باغ را داد و قصد رفتن کرد و گفت: من بیش از این، این شغل نکنم. بسیار اصرار کردند و گفتند: اگر خواهی تا مُزدت زیاد کنم. گفت: البته من به هیچ حال، این کار نکنم زیرا که تا اکنون، مزدِ کار می دادند پس از این، مزد دین می دهند و مرا به پارسایی منسوب می کنند و این زیادت [مُزد] از پارسایی به من می دهند. این بگفت و برفت و روی به راه نهاد.[۱]

حاکم و رعیت

حاکمی را گفتند که: چندین رنج تو بر خود می نهی و همه روز به شغل مسلمانی مشغولی و همه شب به دو قدَم ایستاده و یک ساعت نیاسایی و خواب در چشم تو نیاید.

گفت: چگونه به خواب پردازم و چگونه خفتم؟ که اگر به روز بخفتم، رعیت من ضایع شوند. به روز شغل رعیت باید ساخت و به شب کار خود. کسی که شغل دو جهانی خود و از آنِ دیگران می بایدش ساخت به خواب چگونه پردازد؟![۲]

ساعت آخر

بزرگی، بزّازی کردی. چون به دکان شدی، هیچ کار نکردی تا نخست در صندوق خانه شدی و پرده فرو هشتی و چند رکعت نماز بکردی و هر روز تا این نماز نکردی با هیچ کس سخن نگفتی و خرید و فروش نکردی. چون از دنیا خواست شد (وقت مرگ وی رسید) مردی بود از شاگردان وی، او را عطا گفتندی. گفت: درآمدم در نزدیک وی. او را دیدم در حال مرگ. زبان می جنبانید و قرآن می خواند. گفتم: ای خواجه! رِفقی با خویشتن بکن و زمانی برآسای. گفت: ای پسر! هیچ وقت من، حاجتمندتر از اکنون نبودم. این ساعت، آن ساعت است که نامه ی مرا خواهند در پیچید و پس از این، هیچ طاعتی در دیوان من ننویسند. پس از ساعتی نگه کردم. جانش به سینه شده بود و همه ی تَنَش مرده بود و هنوز قرآن می خواند تا جان از وی جدا شد.[۳]

زنِ عابده

زنی بوده او را معاذه خواندندی. عادت وی آن بودی که هر شب چون نماز خفتن بکردی و خلق بیارامیدی، برخاستی و با خویشتن گفتی که: ای تن! امشب تو را، شبِ آخرین است و فردا نخواهی ماند. یک امشب، جَهد کن و رنج بَر خویشتن گیر. نباید که چون بمیری، حسرت و پشیمانی خوری. پس میان، تنگ ببستی و به دو قدَم بایستادی تا به بامداد. چون روز شدی، گفتی: ای تنِ ضعیف! دوش بیدار بودی، نوشت باد، به جز امروز تو را نخواهد بود. هرگز روز به چشم نبینی. نِگر تامگر در این روزِ آخرین، کاری توانی کردن و از کرده ی گناه، عذری توانی خواست و اگر نه ماندی در این که آن را نهایت نیست. هر روز و شب بدین صفت می گذرانید و هرگز در زمستانِ سرد بیش از یک پیراهن نپوشیدی و اگر وقتی خواب بر وی غالب شدی، برخاستی و گِرد خانه می گشتی و می گفتی: ای تن! چه خفتی و چه خواب در پیش داری؟ امشبکی بیدار باش که بسیار سال ها در گور بایدت خفت با حسرت و اندوه یا با شادی و کرامت و بدین سیرت، سال ها بگذرانید که پهلوی او بر زمین نیامد و سر به بالین ننَهاد.[۴]

عاقبت نیکو

رابعه ی بَصری، عادت وی آن بودی که هر شب زیاد نماز بکردی. چون صبح بدمیدی، مانده گشتی. هم در آن جا بنشستی و سر بر زانو نهادی، چنان که چشمش در خواب شدی، پس برجَستی و با خود گفتی: ای تن! تا کی به کاهلی خُسبی برخیزکه هم اکنون، خفتنی باشد که هرگز نخیزی به قیامت و لباسی داشتی زیر و بالا پشمین و مقنعه ای هم از پشم. چون بمُرد، هم بدان جامه در گور کردندش. پس زنی او را به خواب دید که لباس سبز پوشیده بود چنان که هرگز، کس بدان نیکویی ندیده بود. او را گفتند: یا رابعه! آن جامه ی پشمین که چندین سال، خدای را بدان عبادت کردی، کجاست؟ گفت: آن لباس را بدل کردند بدین لباس آن را ازمن بستدند و بِنهادند تا روز قیامت. گفتم: یا رابعه! در دنیا رنج بسیار کشیدی و کارهای خیر کردی، پس مرا وصیت کن تا کدام کار است که مرا نزدیک گرداند به خدای تعالی؟ گفت: بر تو باد که خدای را جل جلاله بسیار یاد کنی.[۵]

حکایتی از زندگانی رسول اللّه صلی الله علیه و آله

محمد عوفی

داوری و تدبیر محمد صلی الله علیه و آله

پیش از آن که به محمد صلی الله علیه و آله وحی آمد، دیوارهای خانه ی کعبه از بالای [قدِّ] مردی کمتر بود و سقف نداشت و عَرب می خواستند که آن، عمارت کنند، اما می ترسیدند. پس از مدتی اَکابر قریش و اشراف عرب گفتند که: چون اسباب مهیاست، صواب آن باشد که این خانه را عمارت کنیم. پس خواستند که بدان مهم قیام کنند. هرگاه که به بالای خانه برآمدندی، ماری سیاه عظیم بر ایشان حمله آوردی و دهن باز کردی. چنان که جمله به هزیمت شدندی (فرار می کردند)و کس را بر این کار اقدام نمی یارست نمود. تا روزی آن مار بر دیوار خانه بر آمده بود. آفریدگار سبحانه و تعالی مرغی عظیم را بفرستاد تا از هوا فرود آمد و مار را در چنگال و منقار گرفت و به هوا بُرد و از آن بلا، بِرستند.

گفتند: اکنون وقت عمارت خانه آمد. پس روی بدان مهم آوردند و عمارتِ آن را بر خود قسمت کردند. همه از ویران کردنِ آن می ترسیدند و اندیشه می کردند که نباید که بلایی نازل شود. پس ولیدِ مُغیره پیش آمد و گفت: من ابتدا می کنم به ویران کردن آن دیوار. دیوارهای کعبه را خراب کردند و به اساس آن رسیدند. پس همان اساس را بگذاشتند و خواستند که حجرالاسود را در رُکن یمانی راست نهند. میان رؤسای قریش و سادات ایشان اختلافات افتاد و هر کس خواست تا آن شَر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.