پاورپوینت کامل زِ ملک تا ملکوت ۹۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل زِ ملک تا ملکوت ۹۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل زِ ملک تا ملکوت ۹۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل زِ ملک تا ملکوت ۹۸ اسلاید در PowerPoint :

>

اصول دهگانه ی طریقت

نجم رازی

اصل اول: توبه

اصل اول توبه است و توبه رجوع است به اللّه تعالی به ارادت.

توبه ی روندگان به سوی خدای، بیرون آمدن است از همه ی گناهان و گناه، آن چیزی است که تو را باز دارد از اللّه تعالی، خواه آن چیز از مراتبِ دنیوی باشد یا اُخروی.

پس واجب است بر طالبِ خدای، بیرون آمدن از هر مطلوبی که غیر اوست تا که از وجودِ خود نیز.

زیرا گفته اند: هستی تو گناهی است که هیچ گناه را به آن قیاس نتوان کرد… و معنی توبه رجوع است از گناه و گناه سه قسم است:

قسمِ اول: فعلِ حرام است و ترک واجب و رجوع از این بر همه واجب.

چنان که حق تعالی فرمود: آنانی که توبه نکردند، ایشان ستمکارانند بر نفسِ خود.

قسم دوم: فعلِ مکروه است و ترک مستحب و این قسم ناپسندیده است از اربابِ عصمت و ایشان را رجوع از این باید.

قسم سوم: امری است که سالکانِ به سوی خدای را باز دارد از حضور به او یا از مرتبه ی علیه و رجوع از آن لازم است پیش این طایفه.[۱]

اصل دوم: زهد

دوم از اصولِ دهگانه، زهد است در دنیا؛ و زهد بیرون آمدن است از آن چه تمتّع به آن جویند و از میل به آن، چه اندک و چه بسیار، چه از جنسِ مال و چه از جنسِ جاه.

حقیقتِ زهد آن است که ترک رغبت کنی از دنیا و آخرت. رسول خدای صلی الله علیه و آله فرموده که: دنیا حرام است بر اهلِ آخرت که ایشان از آن تمتّع نگیرند و آخرت، حرام است بر اهل دنیا که ایشان را از آن تمتّع نصیبی نباشد و دنیا و آخرت، حرام اند براهلِ اللّه که ایشان را از آن تمتّع و تلذّذی نباشد.

زهد، ترک رغبت است و این دو قسم است:

اول: ترک تمتّعات دنیوی است مثل تمتّع به خوردنی ها و نوشیدنی ها و حبِّ جاه و مال و ذکرِ خیر و… و این ترک رغبت، مُبتنی است بر رغبت به آخرت، چه، دنیا فانی است و آخرت، باقی.

دوم: ترک رغبت است از دنیا و آخرت از جهتِ ملاحظه ی نُقصانِ دنیا و آخرت در جنبِ حق سبحانه.[۲]

اصل سوم: توکل

سوم از اصولِ دهگانه، توکل و اعتماد است بر خدای تعالی. توکل بیرون آمدن است از اسباب و کسب به یکبارگی از جهتِ اعتماد بر خدای تعالی.

اعتماد بر خدای تعالی از جهت وعده ای است که فرموده: «وَ من یتوکل علی اللّه فهو حسبه» یعنی آن که کارِ خود به خدا گذاشت، خدای بسنده است او را که کفایت کند مُهمِّ او را… .

توکل اعتراف به عجز است و اعتماد دل به خدای تعالی. و چون بنده، عالِم نیست به مصالحِ امور، و حق تعالی اعلم است به مصالح، مناسب چنین می نماید که کارِ خود را به او گذارد، خصوصا امر به آن وارد شده باشد که: «لا الهَ اِلاّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکیلاً»[۳]

اصل چهارم: قناعت

چهارم از اصولِ دهگانه، قناعت است و قناعت، بیرون آمدن است از میل های نفسانی و تمتّعات و تلذّذاتِ حیوانی. پس باید که از حدِّ اضطرار در نگذارند نه در خوردنی و نه در پوشیدنی و نه در جای بودنی.

قناعت را بعد از توکل ذکر کرد؛ چه ظاهر است که قناعت از توکل پیدا شود.

عارفان، قناعت را تفسیر کرده اند به «اکتفا به موجود» و شیخ محی الدین عربی گفته که: قناعت «اکتفا است به حق سبحانه در سؤال و طلب و از غیر ناطلبیدن»[۴]

اصل پنجم: عُزلَت

پنجم از اصولِ دهگانه، عُزلت است و عزلت بیرون آمدن است از آمیزش خلق به اختیار و بریدن از ایشان مگر از خدمتِ عارفی که به حق رسیده باشد و مربّی او باشد…

شیخ محی الدین عربی فرموده که: عزلت دو قسم است: اول عُزلتِ اهلِ ارادت، به ظاهر و بدن از هم نشینی با اغیار. دوم عُزلتِ محققّان به دل از هر چه غیرِ حق است.

گوشه نشینان را در عُزلت سه نیت است:

اول حذر از شرِّ خلق، دوم دفعِ شرِّ خود از خلق و سوم ایثار محبت مولی است بر خلق و هر آن کس که ایثار مولی کند بر غیره، سرِّ وحدانیت و احدیت بر وی ظاهر گردد و از خزاینِ لطفِ بی کران، چندان بر او ریزد که هیچ عقل به کنهِ آن نرسد.[۵]

اصل ششم: ذِکر

ششم از اصولِ دهگانه، مداومتِ ذکر است و ذکر، بیرون آمدن است از آن چه غیر خدا است به آن که آن چه غیر اوست، فراموش گردد و خدای تعالی به این ذکر فرموده که: یاد کن پروردگارِ خود را در وقتی که فراموش کنی غیرِ او را… .

اکثر مشایخ ذکرِ «لا اِلهَ اِلاّ اللّه» اختیار کرده اند؛ چه حضرتِ رسالت صلی الله علیه و آله این ذکر را فاضل ترین ذکرها گفته است.[۶]

اصل هفتم: توجّه

هفتم از اصولِ دهگانه، توجه است به جانبِ اللّه تعالی به همگی وجودِ خود یعنی ذاتِ خود. توجه به خدای به تمامی ذات، بیرون آمدن است از هر چیزی که این کس را به غیر از خدای خوانَد.

پس باید که او را هیچ مطلوبی و محبوبی و مقصودی و مقصدی باقی نماند مگر اللّه تعالی….

بعضی گویند: توجّه عبادت است از آن که خود را عدمِ محض ببینی و حق را موجودِ مطلق دانی و یقین شناسی که وجودِ اضافی تو پرتوِ نورِ آفتاب ذاتِ الهی است. پس یک چشمِ بینشِ تو بر عدمِ خود باشد و نفی وجود از خود. و یک چشم دانشِ دیگرت بر وجودِ ازلی و ابدی حق و اثباتِ وجودِ او. پس توجه، نفی و اثبات است که مضمونِ کلمه ی «لا اله الا اللّه» است. اگر هزار هزار بار این کلمه بگویی، و این صفتِ مذکوره در باطنِ تو نباشد، [مثل این است که] این کلمه نگفته باشی.[۷]

اصل هشتم، صبر

هشتم از اصول دهگانه، صبر است. صبر بیرون آمدن است به اختیار از لذّات نفس به کوشش و رنج و شدت. این اختیار از برای تربیت نفس است و فرو بردن میل های او تا که مستقیم شود بر راه پسندیده و از آن منحرف نشود.

و غرض از این آن است که دل صافی شود از کدورات نفس و روح جلا یابد از زنگی که از راه نفس پیدا شده است.[۸]

اصل نهم، مراقبه

نهم از اصول دهگانه، مراقبه است و مراقبه بیرون آمدن شخص است از دیدن فضل خود و توانایی خود در حالی که چشم انتظار به بخشش های حق داشته باشد.

و پیش آمده باشد به وزیدنِ الطاف او به این طریق که تخلیه ی محل کند از غیر حق و مشتاق باشد به دیدار او و دلش آرزومند او و جانش ناله کنان در جناب او، به او استعانت کند و از او فریاد رسی خواهد تا که بگشاید اللّه تعالی دَرِ رحمت خود را که کسی مانع آن نتواند شد و ببندد بر او دَرِ عذاب را که کسی نتواند گشود.

این به سبب نوری است که بر آید از مطلعِ رحمتِ اللّه تعالی و بر نفس تابد و ظلمت امّارگی نفس به یک چشم زدن زایل سازد که به سی سال مجاهدت و ریاضت زایل نتوانستی شد. چنان که حق تعالی خبر داد. از زبان یوسف علیه السلام که: رحمت الهی چون در رسد، امّارگی نفس زایل گردد، بلکه بدی های نفس را به نیکی های روح مبدّل سازد.[۹]

اصل دهم، رضا

دهم از اصول دهگانه، رضاست و رضا بیرون آمدن شخص است از خشنودی نفس و در آمدن در خشنودی خدای.

چون مراقبه درست افتد، جذبی حاصل شود سالک را که علاقه ی او از غیر منقطع شود و یقینی حاصل گردد که همه چیز عملاً و عینا از اوست.

پس مقام رضا که مبتنی بر محبت و آن یقین است و مقامِ واصلان و نهایت مقام سالکان است، وجود گیرد.

رضا، خشنودی است بر احکام قضا و قدر[۱۰]

سیمای عارفان شبه قاره ی هند

میرزا لعل بیگ لعلی بدخشی

آغاز توبه

علی بن عثمان هجویری در فنون علوم، ماهر بود و بسیاری از اولیای وقت را دریافته و با ایشان هم صحبت بود و با حضرت خضر علیه السلام دوستی عظیم داشته و از وی علم ظاهری و باطنی فرا می ستده، مسافرت بسیار نموده، ریاضات و مجاهدات شاقّه که از طاقت بشری بیرون بود، کشیده و کتاب «کشف المحجوب» از مصنّفات اوست. از وی شنیده ام که می فرمود: «الدُّنیا یومٌ و لَنا فیها صَومٌ» یعنی دنیا یک روز است و ما را در آن جا وظیفه، یک روزه است.[۱۱] او در این کتاب آورده است: روزی من به باغی از برای برگ توت رفته بودم، هنوز کودک بودم دیدم عارفی از در باغ در آمد و در زیر درختی که من بر آن بودم و برگ می افشاندم، بایستاد…

وی از بسیاری ریاضت و مجاهده زار و نزار گردیده بود. بعد از ساعتی روی سوی آسمان کرده، گفت: الهی! مدتی است که به یک دانگ زر محتاجم تا به خرجِ دین (قرض) دهم، میسّرم نیست، با دوستان چنین کنند؟!

هنوز از مناجات فارغ نگشته بود، دیدم که تمام زمینِ باغ و چمن و درختان، زر گردید. چون آن حال مشاهده کرد، متبسّم شده… آب از چشمان فرو ریخت و از باغ بیرون رفت. من چون آن حال بدیدم، دلم یکبارگی از دنیا بگرفت؛ آغاز توبه ی من آن بود.[۱۲]

سزاوار درویشی

هجویری در کشف المحجوب گوید: روزی من از عارف بزرگی به نام ابوالقاسم ترکانی پرسیدم که: در این راه، درویش را کمترین چه چیز باید تا اسم عارف را سزاوار گردد؟ در جوابم فرمود: سه چیز، از آن کم نشاید. گفتم: آنها کدام اند؟ گفت: اول آن که پاره ای راست تواند دوخت و دیگر، سخن راست تواند گفت و سوم، پای راست تواند نهاد. چون وی این سخن بگفت، با من جماعتی از درویشان حاضر بودند، بعد از آن که از خدمت شیخ به منزل آمدیم، جماعت رفقا گفتند: بیایید و درباره ی سخنی که شیخ فرموده، چیزی بگوییم. پس هر یک از جماعت آن چه دانستند، بگفتند.

چون نوبت به من رسید، گفتم: پاره ی راست دوختن آن است که لباس را به فقر دوزند نه به زینت. سخن راست آن باشد که به حال گویند و بشنوند نه به منیت… و پای راست نهادن آن باشد که به وجد بر زمین نهند نه به لهو.[۱۳]

صفای معامله

هجویری گوید: چون به میهنه رسیدم و به سر قبر ابو سعید ابوالخیر بنشستم، ناگاه دیدم کبوتری بیامد و در زیر چادری که بر سر قبر وی گسترده بودند. در رفت و غایب گردید. روز دوم و سوم هم چنان می آمد و در زیر آن چادر ناپدید می شد و من در حیرت می بودم. شبی در خواب شدم، دیدم که شیخ ابوسعید نشسته. من پیش وی رفتم و سلام کردم و از آن کبوتر سؤال نمودم. گفت: آن کبوتر صفای معامله ی من است که هر روز به مُناوَمَت (خواب) من می آید.[۱۴]

مستجاب الدعوه

روزی جلال الدین محمد اکبر پادشاه به روستای «بتهنده» رفت و در آن جا به زیارت مَزار عارف بزرگ ابوالرضای رتن حاجی رفت.

بعد از فراغ طواف، نظر به قلعه ی آن جا افتاد. دید که پشت دیوار قلعه فرو ریخته.

پرسیده شد که قلعه بدین متانت و استواری چون ریخته؟ گفتند: از دعای ابوالرضا واقع شد. سبب آن را پرسید. گفتند: در سال ۵۷۰ ه. ق. یکی از پادشاهان، این قلعه را خواست تا از حاکم این دیار بگیرد. چون مدت محاصره متمادی گردید، به خدمت ابوالرضا در همین جا آمد که الان قبر ایشان است و استدعای فتح و پیروزی نمود.

ایشان فرمود: فردا با لشکر خویش در این جا حاضر شو و منتظر باش. هر وقتی که من دست به دعا بردارم، تو با سربازان خود متوجه به تسخیر قلعه شو. پس روز دیگر به موجب فرموده ی وی با لشکریانش به خدمتش حاضر گشت. وی دست به دعا برداشت. به یکبار این مقدار قلعه که افتاد می بینید. از هم فرو ریخت. لشکر اسلام به یک مرتبه حمله آوردند و دمار از کفّار برآوردند. از آن روز تا الان این قلعه به همان شکل مانده است.[۱۵]

معجزه ی نبوی

شیخ عبداللّه در ابتدا از سلاطین کافر و مشهور هند بود. نام اصلی وی «راجه بهوج» بود. چون به شرف اسلام مشرف گشت، موسوم گردید به عبداللّه.

گویند: سبب اسلام وی آن بود که در زمانی که خلاصه ی بنی آدم صلی الله علیه و آله معجزه ی شق القمر را به مشرکانِ کفارِ عرب بنمود، وی در شهر خود آن را بدید. پس علمای خود را جمع نموده و از ایشان واقعه را استسفار فرمود.

آنها حق را پوشیده، گفتند که این علامت از اوضاع فلکی است. وی را از آن، تسلّی حاصل نشد. یکی از علماء را که از کمترینِ آن جماعت و صادق ترین آنها بود، در خدمت طلبید و مردم را از نزد خود دور کرد و استفسار آن واقعه از روی راستی و درستی نمود.

وی گفت: ما در کتب پیشینیان دیده ایم که در این زمان، پیغمبری در ملک عرب که خاتم پیغمبران باشد، مبعوث گردد و مشرکانِ آن دیار از وی معجزه ای خواهند و وی این معجزه را که دیدی پدید آورد. چون این مقوله را بشنود، دلش را گشایش و آرامشی پدید آمد. پس بیرون رفت و وزیر خود خود را به اسم بُرج، طلب داشت و این سرّ را در میان آورده گفت: تو را به آن جا باید شد…

بعد از آن که وزیر به آن جا رفت و به شرف سعادت آن حضرت صلی الله علیه و آله مشرّف گشت، ایمان آورد و از طرف صاحب خود نیز بیعت نمود و حضرت صلی الله علیه و آله نام صاحبش عبداللّه بنهاد و صحیفه ای که در آن آداب شرع مندرج بود، بداد و رخصت فرمود. وزیر بازگشت. شاه چون این سخنان بشنید و آن صحیفه را دید، بی توقف ایمان آورد و دَرِ ریاضت و مجاهده بر خود بگشود تا عارفی بزرگ شد.[۱۶]

طاعتِ قلب

شیخ عثمانِ خیر آبادی عارفی بزرگ بود. او از بی نظیرانِ آفاق و یگانه ی عشاق بود. وی را تفسیری است که بسیاری از معارف و حقایق را در آن جا درج نموده. در اوایل، کار او در شهر غزنی آن بود که سبزی بیاوردی و آن را در دیگ پختی و بفروختی. اگر کسی دِرَمِ قلب (پول تقلّبی) آوردی، بگرفتی و سبزی بدادی و به روی وی نیاوردی.

چون مُحتَضَر گشت، در مناجات آمد و گفت: سید! ملکا! من که بنده ای از بندگان تو بودم، درم قلب بندگان تو را بر روی ایشان رد نکردم و به جای سره (پول واقعی) قبول نمودم؛ اگر تو که خداوند عالمیانی، طاعتِ قلبِ مرا به جای سره قبول نمایی، از خداوندی ات چه عجب از آن که اکرمُ الاکرمینی! این بگفت و به امر ناگزیر در پیوست (جان داد).

چون به خاکش کردند، شبِ آن، در واقعه دیدند که به مدارج اعلای بهشت، سیر می نماید. گفتند: خداوند تعالی با تو چه کرد؟ گفت: جمیع سیئات مرا به حسنات بر گرفت و مرا بیامرزید و بدین درجه مکرّم گردانید. هم چنین نقل شده که در آن سال که وی از این عالم انتقال خواستی نمود، فقیری نزد وی آمد و گفت: مرا طعام می باید. پس دیگی که از برای خود بر بار کرده بود، آن را فرود آورده، کفگیر برگرفت و به دیگ فرو برد. چون برآورد، همه مروارید بود.

درویش گفت: مرا طعام باید؛ این را چه کنم؟ باز کفگیر فرو برد، زرِ خالص بیرون آورد. درویش گفت: چیزی بر آور که توانم خورد. پس در مرتبه ی سوّم، چون کفگیر بیرون کرد، طعام لذیذ بود. پس درویش از آن بخورد و دست بر وی فرود آورد. آن گاه به وی گفت که وقت انتقال تو از این عالم نزدیک رسیده، زیرا که چون درویش را چنین حالت روی نماید، وی را روی بودن عالم نیست. این بگفت و از نظر وی غایب شد.[۱۷]

دقایق عرفانی

ابو ابراهیم بخاری

دل مؤمن

سهل بن عبداللّه تُستری گوید: خدای تعالی مکانی نیافرید از عرش تا زمین، از دل مؤمن عزیزتر، از بهر آن که هیچ عطایی نداد خلق را از معرفت، عزیزتر. و عزیزترین عطایی به عزیزترین مکان نهند. اگر از عرش تا زمین مکانی بودی از دل مؤمن عزیزتر، معرفت را آنجا نهادی. پس خسیسْ همت، بنده ای باشد که مکانی را که عزیزترین مکان هاست، به نزدیک حق به دون (غیر) حق تعالی مشغول گردانَد.[۱۸]

سیاحت

خدای متعال، سیاحت را در قرآن بستوده است و گفته است: در زمین بروید. چون مؤمنان مکه را کافران جفا کردند، خدای تعالی با ایشان عتاب کرد به ترک سیاحت و کثرت سیاحت، ایشان را معنی بسیاری است؛ اندکی از آن بگوییم.

هر کس که او را شوق و محبت غالب باشد، بی قرار و بی آرام باشد. همواره

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.