پاورپوینت کامل خاطره های ماندگار – شیخ مرتضی انصاری بخش دوم ۲۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خاطره های ماندگار – شیخ مرتضی انصاری بخش دوم ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خاطره های ماندگار – شیخ مرتضی انصاری بخش دوم ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خاطره های ماندگار – شیخ مرتضی انصاری بخش دوم ۲۷ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۶

در شماره گذشته، درباره زندگی نامه شیخ مرتضی انصاری، مقام علمی وی، سفرهای حق جویانه اش، فقاهتش، زعامتش
و… (به نقل از کتب معتبر) باب سخن راندیم. در این شماره، برآنیم که نمونه هایی از کرامات این شیخ جلیل القدر را بازگو
نماییم، تا تلألؤیی از شخصیت معنوی ایشان را به تصویر بکشانیم.

حکایت اول:

فاضل عراقی می گوید:

در یکی از سفرهای شیخ انصاری به کربلا، شخصی از اهالی سماوات (قریه ای در کنار فرات، بین بصره و کوفه)، در حرم
مطهر حضرت ابا عبد الله الحسین(علیه السلام) خدمت شیخ رسید. سلام نمود و دستش را بوسید، و عرض کرد: تو شیخ
مرتضی هستی!؟ شیخ فرمود: آری.

سپس عرض کرد: عقاید شیعه را به من بیاموز.

شیخ فرمود: تو کیستی و اهل کجایی و سبب چیست؟ عرض کرد: من اهل سماواتم و خواهری دارم که سه فرسنگ از
منزل ما دور است. روزی به دیدن او رفتم و در راه برگشت، بین راه، شیری عظیم دیدم. اسبم از راه رفتن بماند و در علاج
آن به جز توسل به بزرگان دین هیچ فکری برایم نیامد. لذا یکی یکی متوسل به خلفا شدم، اما نفعی نبخشید. سپس به علی
بن ابی طالب(علیه السلام) دخیل شده، گفتم: «یا اخا الرسول و زوج البتول یا ابا السبطین ادرکنی و لا تهلکنی». نا گاه سواری
حاضر شد که نقاب بر صورتش بود. شیر متوجه سوار شد و خود را به اسبش مالیده، راه بیابان در پیش گرفت. پس
سوار به جلو روانه شد و من در عقب او می رفتم. اسب او آرام می رفت و اسب من با آن که می دوید؛ به او نمی رسید.
همین طور در حرکت بودیم که فرمود: دیگر شیر ضرری به تو نخواهد رساند و راه را به من نشان داد و فرمود: «فی امان
الله». به او گفتم: فدایت شوم، خود را معرفی کن تا بفهمم تو کیستی که مرا از این مهلکه رهانیدی؟

فرمود: «همانم که او را خواندی؛ منم اخوالرسول و زوج البتول و ابوالسبطین علی بن ابی طالب». عرض کردم: فدایت
شوم، مرا به راه راست هدایت کن. فرمود: «اعتقادات خود را درست کن.»

عرض کردم: اعتقادات درست چه باشد؟ فرمود: «اعتقادات شیعه.»

عرض نمودم: مرا تعلیم کن. فرمود: «برو از شیخ مرتضی بیاموز». گفتم: او را نمی شناسم. فرمود: «ساکن نجف است» و
همین اوصافی را که فعلاً در شما می بینم برای من فرمود.

عرض کردم: چون نجف بروم، او را می بینم؟ فرمود: «چون به نجف بروی، او را نمی بینی؛ زیرا او به زیارت حسین رفته
است، لیکن در کربلا او را خواهی دید». این بفرمود و از نظر ناپدید شد.

من به سماوات آمده و از آن جا به نجف رفتم و شما را ندیدم و امروز وارد کربلا شدم و اینک به خدمت رسیدم. حال
اعتقادات شیعه را برایم بیان فرما.

شیخ فرمود: اما اصل اعتقادات شیعه آن است که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) را خلیفه بلافصل
رسول الله(صلی الله علیه وآله) می دانند و همچنین بعد از او فرزندش حسن(علیه السلام) و بعد فرزند دیگرش حسین(علیه السلام)،
صاحب این ضریح و این بقعه، و همچنین تا امام و خلیفه دوازدهم که امام عصر است و از نظرها غایب است. این ها
همه امامانند و شخصی که اقرار و اعتراف به این نمود، شیعه است و در اعمال هم تکلیف تو همین است که می کنی، از
نماز و روزه و خمس و زکات و حج و غیر آن و… .

حکایت دوم:

آقا میر سید بهبهانی، از یکی از شاگردان شیخ، با دو واسطه، نقل می کند:

چون از مقدمات علوم و سطوح فارغ گشته، برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف رفتم، به مجلس شیخ درآمدم،
ولی از مطالب و تقریراتش هیچ نمی فهمیدم.

خیلی به این حالت متأثر شدم تا جایی که دست به ختوماتی زدم، باز فایده نبخشید. بالاخره به حضرت امیر (علیه السلام)
متوسل گشتم. شبی در خواب خدمت آن حضرت رسیدم. حضرت «بسم الله الرحمن الرحیم» را در گوش من قرائت
نمود. صبح چون در مجلس درس حاضر شدم، درس را می فهمیدم. کم کم جلو رفتم، پس از چند روز به جایی رسیدم
که در آن مجلس صحبت می کردم.

روزی از زیر منبر درس با شیخ بسیار صحبت می نمودم و اشکال می گرفتم. آن روز پس از اتمام درس، خدمت شیخ
رسیدم، وی آهسته در گوش من فرمود:

آن کسی که «بسم الله» را در گوش تو خوانده، تا «ولاالضالین» در گوش من خوانده است.

این بگفت و برفت. من از این قضیه بسیار تعجب کردم و فهمیدم که شیخ دارای کرامت است؛ زیرا تا آن وقت به کسی
این مطلب را نرسانده بودم.

حکایت سوم:

فاضل ع

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.