پاورپوینت کامل در اوج آزادگی ۱۳ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل در اوج آزادگی ۱۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل در اوج آزادگی ۱۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل در اوج آزادگی ۱۳ اسلاید در PowerPoint :

>

۴۱

خاطرات جانباز فداکار صفرعلی محمدی درباره همرزم شهیدش مجتبی محمدی

این سخن که « شهدا با آگاهی کامل و یقین به شهادت، در میدان جهاد وجنگ علیه باطل حاضر شدند» سخن به حق است. چرا که
مصادیق و نمونه های فراوانی را به چشم خود دیدیم و سخنان بسیاری را شنیدیم، حاکی از این که آن ها به سوی پروردگارشان
دعوت شده اند، ولی ما باورمان نمی شد و در ذهنمان نمی گنجید تا این که به فیض عظمای شهادت نایل آمدند. از این رو وقتی خبر
شهادتشان را می شنیدیم ، عرق سرد به پیشانیمان می نشست، بر خود می لرزیدیم که عجبا، آن ها گفتند ما شهید می شویم، ولی ما
باور نمی کردیم. در همین خصوص برادر «مجتبی محمدی » اهل محله «جوی آباد» از توابع «خمینی شهر» که فردی بسیار زرنگ و
فعال و از لحاظ شلوغ کاری زبان زد خاص و عام بود، قبل از عملیات رمضان تصمیم گرفت که به جبهه برود. وقتی به بسیج محل
مراجعه کرده بود، از رفتنش ممانعت کرده بودند. چون بعضی معتقد بودند مجتبی بیش از حد شلوغ کار است و روحیه جبهه و
جنگ را ندارد و اگر برود مشکل درست می کند. ولی او دست بدار نبود و از طریق سپاه منطقه دو اصفهان به هر نحو که بود،
آموزش دید و عازم جبهه شد.

بنده بعد از عملیات بیت المقدس به خانه نیامدم و در اهواز ماندم تا در عملیات بعدی شرکت کنم. در یکی از روزها ساعت ۱۱ صبح
بود که شنیدم بلندگوی پایگاه «شهید بهشتی » اهواز اعلام می کند: برادر محمدی به اطلاعات. چون مشغول کاری بودم به یکی از
دوستان گفتم برو ببین چه کسی با من کار دارد، بعد از مدتی دیدم مجتبی جلوی در اتاق ایستاده، وقتی او را دیدم، هم بسیار
تعجب کردم و هم بسیار خوشحال شدم; تعجب از این که چه طور مجتبی این جا آمده؟ جبهه کجا؟ مجتبی کجا؟ و از طرفی
خوشحال بودم از این که، رهروان خون شهدا و عاشقان جبهه چقدر زیاد شده اند و مجتبی را که کسی فکر نمی کرد اهل جبهه باشد،
به جبهه آمده است.

به هر حال بعد از مصافحه و خوش و بش کردن، نشستیم و شروع به