پاورپوینت کامل شیمیایی ها در اوج غربت می روند ۲۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شیمیایی ها در اوج غربت می روند ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شیمیایی ها در اوج غربت می روند ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شیمیایی ها در اوج غربت می روند ۲۷ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۴

بخوانیم ببینیم تروریسم کیست؟!

در را که گشودم، بوی تند الکل در بینی ام پیچید. قدمی به عقب برداشتم و دوباره برای اطمینان بیشتر نگاهی به شماره ای که
سردر اتاق بود، انداختم، سپس نفس راحتی کشیدم. خودش بود، اطاق «۷۱۰». با حالت کنجکاوانه ای به داخل اتاق سرک کشیدم
که ناگهان نگاه پر عطوفت و مهربانش سخت توجهم را جلب کرد. از ظاهرش حدس زدم که او همان خانم «فاطمه حداد» باشد. با
صحبت های من و همراهم او نیز لب به سخن گشود و بالاخره پس از سال ها، غبار غربت را از روی دفتر خاطراتش زدود.

«سال ۶۶، ساعت حدود ۳۰:۱۶ عصر بود که صدای آژیر فضای منطقه سردشت را پر کرد. سرم را بلند کردم. ناگهان هواپیمای بعثی
را در آسمان دیدم. سریع به سمت بیرون دویدم تا به دیگران یاری رسانم که ناگهان بمبی را مشاهده نمودم که در حیاط منزل
همسایه مان به زمین افتاد; اما در کمال تعجب دیدم که از این بمب فقط یک دود سیاه متصاعد می شود و هیچ تخریبی به همراه
نداشت و در آن حال من هم مانند دیگر مردم اصلا متوجه نشدم که عراق دست به حمله شیمیایی زده است. شهادتین را بر زبانم
جاری نمودم و از در خانه بیرون آمدم تا به دنبال سیروان (برادر زاده ام) بگردم. به دستهایم نگاه کردم، ناگهان دیدم که روی بدنم
لکه های سیاه گازوئیلی چرب عجیبی به وجود آمده است. توجهی ننمودم و به سوی مسجد دویدم تا سیروان را پیدا کنم. خیلی
نگران شده بودم. او را دیدم که به طرف من می دود. به او گفتم که به سمت منزل خواهرم برود. از آن طرف شوهر خواهرم را دیدم
که برای کمک به مردم فعالیت می کرد و سر همین جریان شیمیایی شد. من به یکی از هم محلی ها گفتم: «خانم! چرا در خانه
نشسته ای؟! بیا بیرون!!» او باردار بود و به من گفت: با این وضعیت نمی توانم بیرون بیایم، تو برو. البته لازم به ذکر است که آن خانم،
شوهر و فرزندانش، همگی در همان فاجعه عظیم به فوز عظیم شهادت نایل شدند.

خلاصه من، سیروان و شوهر خواهرم به سمت منزل خواهرم رفتیم. وقتی به منزل رسیدم، خواهرم به من گفت: «فاطمه! تنت بوی
عجیبی می دهد، نمی دانم از چیست؟ بهتر است به حمام بروی » و من به حمام رفتم. بعد از مدتی سرفه های وحشتناک من و
سیروان شروع شد. احساس می کردم که با هر سرفه تمام وجودم می خواهد بالا بیاید. بعد از مدتی خون هم بالا می آوردیم و
چشمانمان قرمز شده بود. حتی اشکمان که می آمد، سرخ رنگ بود. حال خیلی بدی داشتیم. از بیرون صدای یکی از برادران سپاه
آمد که: «هر کسی شیمیایی شده، بیرون بیاید.» ما هم بیرون آمدیم و سوار اتوبوسی که منتظرمان بود شدیم.لحظه به لحظه حالم
بدتر می شد و بعد از مدتی احساس کردم که دیگر جایی را نمی بینم. شب بود که به تبریز رسیدیم. تمام بدنم سوخته بود
وتاول های بزرگی می زد. دکترها زیر این تاول ها وسایلی گذاشتند که مواد داخل تاول روی بدنم نریزد; زیرا داخل تاول ها پر بود از
مواد میکروبی! بعد از ۹ روز ما را از تهران جهت معالجه به اتریش اعزام کردند. من، برادرم، برادرزاده هایم و بسیاری از افراد فامیل
همه بستری شده بودیم. از خانواده ما فقط خواهرم بستری نبود و به کارهای ما رسیدگی می کرد. البته خواهرم هم جانباز
شیمیایی است، ولی درصد جانبازی ندارد و نه تنها خواهر من که بسیاری از مردم سردشت وقتی که دیدند عراق بمباران می کند،
خیلی ترسیدند و با این که شیمیایی شده بودند با همان حال به دشت ها و کوه های اطراف پناه بردند و به بیمارستان نرفتند و در
نتیجه پرونده ای برای آن ها تشکیل نشد و درصد جانبازی هم ندارند. من نامه ای را به رهبر عزیزمان آیت الله خامنه ای (مد ظله
العالی) دادم و این مساله را برایشان شرح دادم و شکر خدا خیلی هم خوب رسیدگی و پیگیری کردند. در سردشت بیمارستانی
زده اند و قرار است به مشکل جانبازانی که خدمتتان عرض کردم، رسیدگی نمایند. بگذریم، وقتی به بیمارستان در کشور اتریش
رسیدیم من بیهوش بودم، همین که چشمانم را گشودم، دیدم همه خانم ها بی حجاب شده اند. گفتم: «ای بابا! فقط چند ساعت ما
بیهوش بودیم، اینجا چه خبر شده!؟» سهیلا (یکی از پرستارها) که بالای

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.