پاورپوینت کامل کنار مدرسه ۲۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل کنار مدرسه ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کنار مدرسه ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل کنار مدرسه ۲۲ اسلاید در PowerPoint :
>
۴۶
هم پول کافی داشت و هم وقت کافی. دیگر نگران نبود. تنها مشکلش این بود که تارسازی پیدا نمی کرد که تار شکسته اش را تعمیر کند.
دست در پر شالش برد. از وجود سکه ها مطمئن شد. به سمت مرد کفاشی رفت، که کنار خیابان نشسته بود و چند جفت کفش و گیوه کهنه و پاره
پوره کنارش گذاشته بود. از اسبش پیاده شد:
ـ خسته نباشی پدر.
کفاش سر بلند کرد: مانده نباشی. و به گیوه هایش نگاه کرد، تا ببیند برای تعمیر گیوه هایش آمده یا نه، ولی گیوه های جهانگیر سالم و نو بود
و گیوه های ریز بافت گران قیمتی به نظر می رسید. کفاش دست از کار کشید و منتظر ماند تا ببیند مرد با او چه کار دارد. جهانگیر گفت:
می بخشی پدرجان! این دور و برها تارساز سراغ نداری؟
کفاش تعجب کرد و به فکر فرو رفت: تارساز؟ و گفت: تارساز دیگر چیست؟ من چیزی به این نام نشنیدم. جهانگیر که حسابی خسته شده
بود و از صبح دنبال فروش ماست و دوغ و کشک و مرغ و خرید پارچه و ظرف و کلاه نمدی و خرت و پرت های دیگر بود، طاقتش طاق شد.
حوصله اش سر آمد. نفس عمیقی کشید، ولی نخواست تحملش را از دست بدهد. با خودش گفت: شاید اگر این مرد تار را ببیند، از قضیه سر
در بیاورد. بقچه ای از خورجین اسبش درآورد. آن را وا کرد و تار شکسته اش نمایان شد. تار را به کفاش نشان داد: ببین پدر! دنبال کسی می گردم
که بتواند این را درست کند.
کفاش بیشتر تعجب کرد. تا حالا در عمرش چنین چیزی ندیده بود. گفت: این دیگر چیست؟ جهانگیر مطمئن شد که مرد ساده دل از تار و
تارساز چیزی نمی داند. تار را در بقچه گذاشت و بقچه را گره زد: می بخشی پدرجان.
خواست سوار اسبش شود که کفاش صدایش زد: جوان!
جهانگیر که پایش را بر رکاب گذاشته بود، برگشت: بله پدرجان!
ـ اهل کجایی؟
ـ از عشایرم پدر. اهل ایل قشقایی.
ـ این جا چه کار می کنی؟
ـ ایل برای ییلاق به سمیرم آمده است. من هم امروز به اصفهان آمدم تا هم خرید و فروشی کنم و هم تارم را بدهم تعمیر.
ـ خسته به نظر می رسی. بیا، بیا این جا. وقت ناهار است. بیا با هم ناهار بخوریم تا خستگی ات در برود.
جهانگیر خنده ای کرد: خیلی ممنون پدر. چیزی می خرم و سر راه می خورم. و سوار اسب شد و تاخت.
***
به مسجد که رسید، اسبش را دم در مسجد به ستون چوبی بست و وارد شد. به طرف حوض بزرگی که وسط حیاط بود، رفت. بقچه را زمین
گذاشت. آستین ها را بالا زد. وضو گرفت و نماز خواند و دعا کرد: خدایا! کمک کن زودتر تارسازی پیدا کنم و تارم را درست کنم. خسته شدم.
بلند شد و از مسجد بیرون آمد. گرسنه بود. چند میوه فروشی کنار مسجد بود. انگور خرید تا با نان و پنیری که در خورجینش داشت،
بخورد. سوار اسب شد و به طرف سی و سه پل رفت. به آن جا که رسید، از اسب پیاده شد. زیر سایه درخت، روی سبزه ها نشست. در آن گرمایِ
تابستان، نشستن زیر سایه خنک، کنار زاینده رود صفایی داشت. نان و پنیر و انگورش را درآورد. بسم اللهی گفت و شروع کرد به خوردن. هنوز
غذایش را تمام نکرده بود که مردی از کنارش رد شد. پیرمردی با ریش سفید و عصا به دست. نگاهش با نگاه جهانگیر گره خورد. جهانگیر
گفت: بسم الله!
پیرمرد خندید: گوارای وجود. و از کنارش گذشت. جهانگیر با خودش فکر کرد: او پیرمرد است و حتماً سال هاست که در اصفهان زندگی
می کند. شاید بداند که مغازه تارساز کجاست. غذایش را نیمه کاره گذاشت و به سوی او دوید.
ـ ببخشید عموجان.
پیرمرد برگشت. جهانگیر لبخندی زد: ببخشید، می خواستم… می خواستم که… .
در چهره پیرمرد دقیق ش
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 