پاورپوینت کامل لحظه های ماندگار یک عروج ۳۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل لحظه های ماندگار یک عروج ۳۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل لحظه های ماندگار یک عروج ۳۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل لحظه های ماندگار یک عروج ۳۹ اسلاید در PowerPoint :

>

۳۰

سرهنگ حسین کاجی، یکی از هزاران یادگار لحظه های سبز استقامت در ۸ سال دفاع مقدس است گنجینه وجود او و یارانش،
مملو از خاطرات تلخ و شیرین است که اندیشیدن به آنها، گاه زلال ترین ثانیه های حیات را می سازد و گاه حلاوت روزهای ماندگار
را یادآور می شود . حتما به خاطر دارید که در پیش شماره های ۱۳ و ۱۴ گفتگوی صمیمانه ای با ایشان داشتیم و همگام با وی در
لحظه لحظه خاطراتشان سیر نمودیم . آنچه در ادامه با هم می خوانیم، خاطره ای است تلخ و جانسوز از همین سرباز سرفراز اسلام
.

بعد از عملیات کربلای ۱، به مدت ۱۰ شب، با ۵۰ نفر از بچه های تخریب، منطقه بین قلاویزان عراق و پاسگاه بهرام آباد را که تقریبا ۲
کیلومتربود، مین گذاری کردیم . بعد از تمام شدن کار، همه رفتند مرخصی و فقط من و ۴، ۵ نفر دیگر ماندیم .

چند روز بعد، مسؤول گردان اعلام کرد: تمام مین هایی که جلوی خط مقدم کاشته ایم، منفجر شده است .

مین ها، ضد تانک و غیر استاندارد بودند و مدت زیادی هم از عمرشان گذشته بود .

مدل مین ها را عوض کردیم، از ۱۵ نفر از افراد گردان هم کمک گرفتیم و شب اول برای کاشتن مین ها رفتیم . آن شب ۷۰۰ متر
مین گذاری کردیم و کار تا ساعت ۳۰: ۱ نیمه شب طول کشید . هوا که مهتابی شد، برای این که عراقی ها ما را نبینند، کار را
تعطیل کردیم و برگشتیم سوار تویوتا شدیم . نه سقف داشت نه چراغ . . . من بودم و رحمت الله یعقوبی و قربانعلی پوراکبر و
محمدرضا جعفری .

در همین حال یکی از بچه ها روکرد به من و گفت: «حسین! روضه وداع حضرت زینب (علیهاالسلام) باامام حسین (علیه السلام) را
بخوان » . من هم شروع کردم; از گودال قتلگاه و حلقوم بریده و کهنه پیراهن و . . . گفتم و همه گریه کردیم . به مقر که رسیدیم، همه
نماز شب خواندند و خوابیدند .

شب دوم هم ۷۰۰ متر مین گذاری کردیم و ساعت ۳۰: ۱ کار را تعطیل کردیم . آن شب هم یکی دیگر از بچه ها با التماس از من
خواست روضه وداع بخوانم . . . من هم همان حرف های شب قبل را دوباره تکرار کردم و بچه ها عجیب گریه می کردند .

این بار هم وقتی به مقر رسیدیم همه نماز شب خواندند و خوابیدند . و شب سوم هم مثل دو شب قبل تکرار شد . این بار هم در
حال برگشت، گفتند: روضه وداع بخوان و باز هم مثل ۲ شب گذشته ، بعد از رسیدن به مقر، نمازخواندیم و خوابیدیم .

آن شب تعدادی مین اضافه در خط جا مانده بود . فرمانده لشکر هم از من خواسته بود ، ۳ نفر را به عنوان تشویقی بفرستم مشهد .
به یعقوبی و پوراکبر و جعفری گفتم: که با ماشینی که از تدارکات می آید، بروند مین هایی که در خط جا مانده را برگردانند و بعد
هم به سمت مشهد حرکت کنند .

موقع خداحافظی، چهره رحمت الله خیلی تغییر کرده بود . گفتم: رحمت! خواب عجیبی دیدی ؟ چرا اینقدر رنگ صورتت تغییر
کرده؟

جوابی نداد فقط لبخندی زد و سوار ماشین شد . حال یعقوبی را که دیدم ، بند دلم پاره شد و دلم به لرزه افتاد .

×××

تازه چشمهایم بسته شده بود که یکی از بچه ها با گریه کنارم آمد و گفت: «حسین! پاشو، بچه ها منفجر شدند! . . . هر چه می گردیم،
پیدایشان نمی کنیم . . .» . بااضطراب از جا پریدم . باورم نمی شد . تا به خودم آمدم، نگاهم افتاد به عروسکی که گوشه چادر بود .

عجیب تر از این نمی شد . بعد از شنیدن این خبر، بغض گلویم شکست و اشکم سرازیر شد .

همین چند روز پیش به رحمت الله خبر داده بودند، خداوند دختری به او عطا کرده و رحمت با چه شوقی برای خریدن این
عروسک رفته بود . با شهید محمد رضا شفیعی سوار موتور شدیم و حرکت کردیم . نزدیکی مهران، انبار مهماتی قرار داشت که
ظاهرا گلوله ای به آن اصابت کرده و ۸۰۰ مین ضد تانکی که داخلش بود، منفجر شده بود; آن هم زمانی که بچه ها آنجا بودند . . . .
انفجار این تعداد مین، گودال بسیار عظیمی را به وجود آورده بود .

با محمدرضا رفتیم داخل گودال . قدم که از قدم برمی داشتیم، کنار پایمان، بند انگشتی، یاتکه گوشت، یا پوستی افتاده بود .
چفیه ام را باز کردم و دو نفری هر چه گوشت و پوست و استخوان می دیدیم، داخل آن می گذاشتیم . ۳ ساعت داخل گودال قدم
زدیم و تکه های پیکر عزیزانمان را جمع کردیم!

یک لحظه به خودم آمدم و دیدم پا برهنه در گودال سرگردانم . بی آن که متوجه شده باشم، اشک هایم روی زمین می چکید و
زمزمه می کردم: گلی گم کرده ام می جویم او را . . . .

×××

محمد رضا سوار موتور شده بود و من هم پشت سرش، چفیه به دست . چفیه کوچکی که پیکر ۴ مرد را در آن، جا داده بودم;
یعقوبی، پوراکبر، جعفری و راننده تویوتا . . . محمد رضا حرکت کرد، اما چند قدم که جلو می رفت ، روی شانه اش می زدم و می گفتم:
نگه دار .

چفیه پر بود و از گوشه هایش تکه های گوشت بیرون می ریخت . تکه گوشتی را که افتاده بود، برمی داشتم و سوار می شدم و چند
قدم جلوتر، باز فریاد می زدم: محمدرضا! نگه دار . . . .

با همین وضع تا تعاون رفتیم . آنها هم مقداری گوشت پیدا کرده بودند . یک تکه حلقوم بود . اما هر چه دست زدم و زیر و رو کردم،
نتوانستم بفهمم گوشت کدام یک از آن عزیزان است .

ناگهان نگاهم افتاد به گوشه ای از گوشت که تکه پارچه سوخته ای به آن چسبیده بود . پارچه ای با راه راه آبی و سفید . یادم آمد، زیر
پیراهن پوراکبر سفید بود و خطهای آبی داشت . از پیراهن پوراکبر آن تکه گوشت را شناسایی کردم و کنار گذاشتم .

شهید جعفری را هم که ۱۵ ساله بود، از پنجه هایش شناختم و شهید یعقوبی را از دستش . کارم که تمام شد و آمدم این طرفتر،
ناگهان حال عجیبی پیدا کردم . برگشتم و کنار پیکرهای پاره پاره شان نشستم . تمام وقایع چند شب گذشته در ذهنم مرور شد .

به خاطر آوردم که آن ۳ شب با چه اصراری از من خواسته بودند که روضه وداع حضرت زینب ( علیها السلام) و امام حسین ( علیه
السلام) را برایشان بخوانم . من از گودی قتلگاه برایشان گفتم و آنها را در گودی بسان گودی قتلگاه پیدانمودم . از حلقوم بریده و
کهنه پیراهن حسین (علیه السلام) گفتم و حلقوم بریده پوراک

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.