پاورپوینت کامل سوختن پروانه ها در گردبادی آتشین ۳۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سوختن پروانه ها در گردبادی آتشین ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سوختن پروانه ها در گردبادی آتشین ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سوختن پروانه ها در گردبادی آتشین ۳۲ اسلاید در PowerPoint :
>
۴۵
هنوز کاروان کوچک به کوه نمک نرسیده بود که خبر آمدن نوه محمد (صلی الله علیه وآله) در شهر قم پیچید. خبر، بسان پروانه ای بشارتگر بهار،
در خانه های شهر کوچک طواف می کرد. کاروان، از کوه نمک ـ در بیست میلی قم ـ گذشت تا به سوی کاروانسرایی برود و نفسی تازه کند.
ارتفاعات در سمت غرب و دشتِ سینه گستر در سمت شرق کاروانسرا بود و بعد به تپه های کوچک منتهی می شد.
پیکر فاطمه رنجور بود؛ اما اراده ای پولادین او را به سوی سرزمین مقدس می کشاند. فاطمه با صدایی ضعیف پرسید: «تا قم چه قدر مانده
است؟»
یکی از دوشیزگان همراهش پاسخ داد: «سرورم! چند میلی بیش نمانده است. این کاروانسرا، آخرین منزل میان راهی است.»
فاطمه نشست. لقمه ای برداشت. چراغ خاطرات دور و نزدیک در خاطرش روشن شد. به یاد رخدادهایی افتاد که فرجامین آن ها، شهادت
مردان پاکباخته در دروازه ساوه بود؛ سوختن پروانه ها در گردباد آتشین بود. او دید که چگونه گرگ های آدم نما بر پیکر برادر شهیدش ـ هارون
ـ حمله ور شدند؛ اما دیگر برادرانش، فضل و جعفر را ندید. در دلش امید زنده ماندن آن ها همانند جویباری گوارا جاری شد.
مردم به پیشباز وی از شهر خارج شده بودند و به جاده می نگریستند. اینک، آفتاب از شمال می دمید!
موسی بن خزرج اشعری به دیوار دژی کهن تکیه داده بود؛ دژی بر پا شده در عهد انوشیروان. موسی، پیرمردی عرب بود که در جوانی،
احادیثی از صادق آل محمد (صلی الله علیه وآله) شنیده بود؛ احادیثی شبیه پیشگویی. اکنون که به راه می نگریست، به نظرش می آمد که جاده انباشته
از بلور است ؛ اشک در چشمان او، همه چیز را بلور و مرواریدهای پراکنده نشان می داد. این اشک ها از چه بودند؟ اشک های شادی یا غم؟
شادی از ورود دختر پیامبر، یا اندوه از سرنوشت فرزندان پیامبران؟ فرزندانی که در این جا و آن جا، نظیر دانه های مرواید یا ستارگان، پراکنده
شده بودند.
ناگاه مردی تیز چشم فریاد برآورد: «کاروان آمد!»
از دوردست، توده ای محو آشکار شد؛ اندک اندک شکل شتران، این کشتی های صحرایی را به خود گرفت. شتران، بسان زورق هایی که آرام
به سوی ساحل ره می سپارند، پیش می آمدند.
دخترکی شادمان بانگ برآورد: «فاطمه آمد!»
و دل ها به یاد این نام که اینک صاحبش می آمد، فروتنی کردند. دوشیره ای که نامش نوری از روح تابناک و خطوطی از سیمای وی را با خود
داشت. آیا فاطمه برای دوشیزگان قم، الگوی پاکدامنی و پایمردی فرستاده بود؟!
اشعری، افسار شتر فاطمه را گرفت تا او را به خانه خود رهنمون شود. فاطمه وارد آن شهر کوچک شد تا نام آن را وارد تاریخ کند؛ تا آن
شهر، صدفی شود با مرواریدی در درونش. شتر از کشتزاران سبزینه گذشت. از رودخانه ای با آبی پرنمک عبور کرد. خانه های گِلین، این سوی
و آن سوی رود نشسته بودند. خانه هایی که تبلور رنج ساکنانش از خشونت طبیعت و خشکسالی و ستم فرمانروایان در گرفتن مالیات های
سنگین بودند.
فاطمه در خانه آن پیرمرد بزرگوار رحل اقامت افکند. دوشیزگان قمی برای خوشامدگویی نزد وی می آمدند. آن دخترکان را پدر و
مادرانشان می فرستادند تا از خاندانی دانش و پاکدامنی فراگیرند که آفریدگار به آن ها دانش داده و پاکیزه شان ساخته بود. به این سان، روح
زندگی در خانه اشعری دمیده شد. چشمه های نماز و نیایش، قرآن و اندرزهای پیامبران، جوشیدند. سوره مریم یک بار دیگر درخشید؛ این بار
مریم دوشیزه و خجسته، فاطمه نام داشت و دختر موسی (علیه السلام) و خواهر رضا (علیه السلام) بود. گوشه ای از اتاق نه چندان بزرگ، به محراب و
مصلّی تبدیل شد. با وجودی که بادهای سرد پاییزی می وزید، اما سخنان فاطمه، از آمدن بهار از افق های دوردست خبر می داد. از پدرش شنیده
بود که: «مردی از قم، مردم را به سوی حق می خواند؛ مردمی پولاد عزم بر گرد وی حلقه می زنند؛ مردمی که توفان، آنان را نمی لرزاند.»
زمانی که باد پاییزی با شدت می وزید، جهان از آشوب و دسیسه ها موج می زد، مرو، در توطئه غوطه ور بود، و بغداد در آشوب دست و پا
می زد، فاطمه با آرامش در محرابش نشسته بود. روحِ درخشان از ایمان بی کرانش، از چشمان عسلی او می تراوید. فاطمه، فرشته فرود آمده از
آسمان های دوردست بود. فاطمه با سیمایی پرفروغ، سراندازی گُلی و تن پوشی به رنگ کبوتران صلح، در جمع دوشیزگان قمی نشسته بود.
عُلیّه که عمه خلیفه مرو و خواهر خلیفه بغداد بود خنیاگری می کرد. بغدادیان به خوشگذرانی و عیاشی مشغول بودند. بغدادی که به خلیفگی
رضا (علیه السلام) تن نداد، خلیفگی ابن شکله را پذیرفت. در چنین روزگاری بود که فاطمه لب به سخن گشود: «شنیدم از فاطمه دختر امام صادق
(علیه السلام) که گفت: شنیدم از فاطمه دختر امام باقر (علیه السلام) که گفت: شنیدم از فاطمه دختر امام سجاد (علیه السلام) که گفت: شنیدم از فاطمه دختر
امام حسین (علیه السلام) که گفت: شنیدم از زینب دختر امام علی (علیه السلام) که گفت: شنیدم از فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 