پاورپوینت کامل شور حسین است چه ها می کند … ۲۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شور حسین است چه ها می کند … ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شور حسین است چه ها می کند … ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شور حسین است چه ها می کند … ۲۸ اسلاید در PowerPoint :
>
۲۲
آنچه می خوانید، گوشه هایی است از حضور سیدالشهدا ( علیه السلام)، در صحنه های حماسه ساز دفاع مقدس و شور حسینی
دل های بی قرار رزمندگان در روز و شب جبهه های نبرد; به روایت مردانی که نظاره گر لحظه های ناب و کربلایی دلیر مردان
سال های دلدادگی بوده اند .
جنازه ای که هرگز نپوسید …
راوی: حسین علی کاجی
روزی چند نوبت باید برای سیدالشهدا گریه می کرد; محمدرضا شفیعی را می گویم … . صبح ها زیارت عاشورا که می خواندیم، گریه
و ناله هایش، جانسوز و شنیدنی بود . ساعت ۹ که کلاس عقیدتی داشتیم، استاد، بعد از درس روضه می خواند و او باز هم
می گریست . نماز جماعت هر نوبت هم با ذکر مصیبت حسین ( علیه السلام) شروع می شد و خاتمه می یافت و محمد رضا همچنان
دوشادوش دیگران گریه می کرد .
غروب که می شد، کتابچه زیارت عاشورایش را برمی داشت و می رفت «موقعیت صفا» قبری که با دستان خودش کنده بود، بچه ها
این اسم را رویش گذاشته بودند . روضه خوان خودش بود .
بعد از هر گریه، اشک هایش را پاک می کرد و به صورت و بدنش می مالید! سر این عملش را نمی دانستم، اما سال ها بعد فهمیدم .
محمد رضا جزء نیروهای تخریب بود و در عملیات کربلای ۴ مجروح شد و به دست عراقی ها افتاد . پیکر مجروحش را به بیمارستان
بغداد منتقل کردند و آنجا به فیض شهادت رسید . همانجا دفنش کردند . پودرهایی روی بدنش ریخته بودند که متلاشی شود و از
بین برود، اما اثر نکرده بود . پیکر مطهرش را ۳ روز در معرض نور شدید آفتاب قرار دادند تا بپوسد، اما بعد از ۱۶ سال، خاک را که
کنار زدند، هنوز جنازه محمدرضا مثل روز اول بود … او را با دیگر همرزمانش در قالب «کاروان شهدا» به ایران برمی گردانند . نامش
در میان ۷ شهیدی که پیکرشان سالم است، ثبت شده . توفیق دفن جسم از سفر برگشته اش، نصیب من می شود . راستی که فیض
عظیمی است … .
مادر محمدرضا، عقیقی به من می دهد و سفارش می کند آن را زیر زبانش بگذارم . لب، زبان و دندان هایش هیچ تغییری نکرده اند!
شانه هایش را که برای تلقین خواندن، در دست می گیرم، تمام گوشت هایش را حس می کنم . بعد از ۱۶ سال! گویی تازه، روح از
بدنش جدا شده است .
محمدرضا از «موقعیت صفا» و اشک هایی که بعد از هر گریه برای سیدالشهدا به صورت و بدنش می مالید، ارث زیبا و ماندگاری
برد .
زیارتی با پیکر خونین
راوی: محمدعلی ابراهیمی
دیدن گلدسته ها و گنبد طلایی حرم سیدالشهدا و بوسه زدن به ضریح شش گوشه، آرزوی مردان جنگ بود و تنها راه رسیدن به
آن، پیروزی عملیات ها .
در عملیات والفجر مقدماتی، دو کانال سخت منطقه فکه و رقابیه را که پشت سرگذاشتیم، به میدان مین رسیدیم . تخریب چی ها یا
شهید شده بودند و یا مجروح . برای باز شدن معبرهم راهی جز خنثی کردن مین ها نبود . مسافت طولانی، تاب از کف بچه ها
ربوده بود . همه در فکر یافتن راهی بودند .
ناگهان لبخندی بر روی لب های محسن طالبی نقش بست . گویی برای یارانش خبر خوشی داشت . بی درنگ و مصمم جلو آمد و
فریاد زد: تنها راه زیارت سیدالشهدا ( علیه السلام) همین است!
همه مات و مبهوت، نگاهش می کردند . هیچ کس نمی دانست چه خیالی در سردارد . محسن چند قدمی حرکت کرد و آهسته
روی مین ها دراز کشید . گویی قصد خوابی طولانی داشت .
باید پا روی او می گذاشتیم و رد می شدیم! این تنها راه پیروزی بود .
اولین نفر که پایش را روی محسن گذاشت، مین ها منفجر شدند و او با پیکری خونین، به زیارت حرم ابی عبدالله ( علیه السلام)
مشرف شد و راه را برای دیگران هم باز کرد .
کاش سرم را برایش می دادم …
راوی: علی مالکی نژاد
در عملیات بدر، ترکشی به بدن عظیم زینعلی اصابت کرد، و روی زمین افتاد . خون زیادی از بدنش می رفت و دائم دست و پا می زد
. رد خون عظیم به چاله ای می رسید که انگار تمام خون بدنش آنجا جمع شده بود .
به بالینش رفتم . نمی توانست صحبت کند . نگاهش که به من افتاد، کلمات را به سختی سرهم کرد:
– علی! خودتی؟
– خودمم عظیم جان . کاری داری؟ حرف بزن …
– علی! خیلی خون از بدنم رفته . می بینی؟ باید برم .
دلداریش می دادم که «کی گفته تو میری؟ … باید بمونی .»
دستش را زد زیر خون هایی که داخل چاله جمع شده بود . نشانم داد و گفت: «این خون منه . همه را واسه امام حسین دادم …»
بغض گلویش را می فشرد . غم بزر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 