پاورپوینت کامل داستان کوتاه – سلطان آسمان ها ۲۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل داستان کوتاه – سلطان آسمان ها ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان کوتاه – سلطان آسمان ها ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان کوتاه – سلطان آسمان ها ۲۲ اسلاید در PowerPoint :
>
۴۶
بر اساس داستان واقعی زندگی «یولی » دختر چینی که در پکن به زیارت امام زمان (علیه السلام) نایل آمد
یولی چشم هایش راست و به دیوار تکیه داد. شب از نیمه گذشته بود.
حادثه امروز تمام ذهنش را پرکرده بود. به راننده ای فکری می کند که بجای کلیسا او را جلوی در مسجد پیاده کرده بود جمعیت
زیادی وارد مسجد می شدند. «آیا راننده اشتباه کرده بود؟» این جمله ای بود که او مرتب در ذهن خود تکرار می کرد. «چرا… چرا آن
راننده او را جلوی در مسجد پیاده کرده بود؟» از تخت پایین آمد. بطرف پنجره رفت. ستاره های سپید تمام شهر را یک دست سفید
پوش کرده بودند. به آسمان نگاه کرد و زیر لب گفت: «سلطان آسمان ها…کجایی؟»
و باز به یاد حادثه امروز افتاد. به یاد حرکات موزون زنانی که در مسجد بودند. او کنار یکی از خانم ها نشسته بود. سعی کرد بفهمد
که آن زن زیرلب چه می خواند و به چه زبانی حرف می زند. و بعد از آن خانم پرسیده بود: چه حرکات قشنگی! شما چه می کردید ؟
– نماز می خوانم .
– چرا؟
– برای اینکه با خدای خودم حرف بزنم .
و یولی در دلش گفته بود: سلطان آسمان ها…و بعد به یاد دوستش «شین » افتاده بود که در کلیسا منتظرش بود.
پنجره را باز کرد. دوست داشت از خوابگاه، خارج شود، به حیاط برود و روی برف ها غلت بزند. دوست داشت حادثه ای را که امروز
برایش اتفاق افتاده بود، برای کسی تعریف کند ولی هم اتاقی او پیرزنی بود عبوس که استاد ریاضی بود و حالا هم در خواب عمیقی
فرو رفته بود.
دستش را از پنجره بیرون برد. دانه های برف آرام آرام روی دستانش می نشستند. یادش آمد چند ماه پیش را که با دوستش «شین »
به کنار دریا سفر کرده بود. در بین راه تصمیم گرفتند شب را در خانه ای استراحت کنند. صاحب خانه زنی بود مهربان که تازه
مسلمان شده بود. بولی روی تاقچه یکی از اتاق ها کتابی را دید. صاحبخانه به او گفت که این کتاب قرآن و قانون دین اسلام است و
یولی شروع کرد به پرسیدن سؤال هایی درباره اسلام. او شب را با آن کتاب، که به زبان چینی بود به صبح رساند و صبح موقع
خداحافظی صاحبخانه کتاب را به او هدیه داد و سفارش کرد که برای اطلاعات بیشتر به سفارت ایران برود.
از تخت پایین آمد. بطرف چمدانش رفت و آن را باز کرد. کتاب، جلوی چشمش بود. گاهی که فراغت پیدا می کرد، ترجمه آن کتاب
را می خواند. کتاب را برداشت و بطرف پنجره رفت. به آسمان نگاه کرد. پرده ای از اشک چشمانش را تار کرد و گفت: «خدایا… از تو
نشانه ای می خواهم تا باورت کنم.» کتاب را روی قلب خود فشرد و چشمانش را بست و آرام کتاب را باز کرد. جمله اول را خواند:
«اقم الصلوه لذکری…» باز به یاد حادثه امروز افتاد و کسانی که پارچه های سفید آنها را پوشانده بود، با آن حرکات موزون چقدر زیبا
به نظر می رسیدند. به ملافه روی تختش نگاه کرد. آن را برداشت و خود را پوشاند. روی تخت ایستاد آسمان هنوز می بارید. یولی
خم شد، سپس نشست و سرش را به تخت چسباند و گفت: «خدایا کمکم کن.» دوباره ایستاد و خم شد. لبخندی زد.صدایی از
خت برخاست. پیرزن هم اتاقی او چشمانش را باز کرد. روبروی خود شبح سفید رنگی دید. جیغ کشید. یولی برگشت و به او نگاه
کرد. پیرزن گفت: دی…دیوانه چه می کنی؟!
کتاب ها را روی میز گذاشت و بین قفسه های کتاب چرخی زد. حالا او تقریبا تمام کتاب هایی را که به زبان چینی ترجمه شده بود و
در کتابخانه سفارت ایران وجود داشت، خوا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 