پاورپوینت کامل عشق، فانوس، پرواز ۴۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل عشق، فانوس، پرواز ۴۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عشق، فانوس، پرواز ۴۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل عشق، فانوس، پرواز ۴۱ اسلاید در PowerPoint :
>
۴۵
دنبالش راه می افتم. از راهرو که می گذرد، قدم هایش را تندتر می کند. من هم تندتر می کنم تا به او برسم.
می فهمد که پشت سرش هستم. با فریاد می گوید: «چرا دنبالم می یای؟» «می خوای بهم دوا بدی؟» و یک دفعه به عقب برمی گردد و
خشمگین توی صورتم نگاه می کند، تعادل ندارد. آستین خالی اش از حرکتی که رو به عقب می کند، محکم و با سرعت به صورتم
می خورد، گویی که سیلی زده باشد به من. نزده بود، هیچ وقت. می گفت: «تو گلی! گل را نمی شود زد!»
می خندیدم و می گفتم: «تو مردی! یک وقت عصبانی می شی. می زنی.»
می بینم که چشم هایش تر می شود، می فهمد که زنی را زده است، بی آن که خواسته باشد. حافظه اش تنها به جوانمردی مهلت
داده است. دل به حسرت مانده ام که صدایم بزند; به مهربانی یا به خشم، برایم فرقی نمی کند. فقط یک بار دیگر بگوید مریم. بگوید
سعید. همین. اما نمی گوید. صدایم نمی زند. فقط سرش را پایین می اندازد و به دیوار راهروی آسایشگاه تکیه می دهد.
نزدیکش می شوم. دیگر بوی عطر نمی دهد. اما برای من مهم نیست. بوی بدنش هم کافی است. همین که بدانم اوست. خودش.
علی، من و سعید. اما هیچ کداممان را نمی شناسد. مخصوصا سعید را. فقط هشت ماهش بود که علی رفت. بعد از ده سال، سیعد
بود که او را می دید و علی هیچ نمی دانست. پسر خودش را نمی شناخت به چشم بچه خودش به او نگاه نمی کرد. انگار برای دیگران
است. چقدر بچه ها را دوست داشت. اما فقط هشت ماه پسرش را می شناخت.
اشک هایم امان نمی دهند. امام خودم را نگه می دارم. تصویرش در چشم هایم موج برمی دارد; می لرزد; اما ذهنش تغییری نمی کند
مثل یک پسر بچه چهارده ساله شده است.
می گویم: «به دمپایی هایت نگاه می کنم. خیلی قشنگن.» اما هیچ زیبایی ندارد. مثل یک مار قهوه ای رنگ دور پاهای لاغرش چنبره
زده است.
و امانده بودم، برای گفتن دلیل یخ می کنم. مثل وقت هایی که جدی و با صلابت در چشم هایم خیره می شد و خداحافظی می کرد،
بارها.
آن روزها هنوز سپید پوش نبود. لباس هایش رنگ خاک داشتند و چشم هایش رنگ آسمان. دست هایش هنوز رو به من دراز
می شدند و رو به سعید، مثل حالا نبود که فقط به سلامی راضی شویم و بدون قفل شدن دست هایمان در هم; و جست و جو برای
یافتن عطر گل محمدی در سینه اش، مثل کسانی که برای اولین بار همدیگر را می بینند، لبخندی بزنیم و احوالی بپرسیم.
آشفته ام و نگران. سعید و مادرجان پیش دکتر هستند. حتما الان برایشان یکریز حرف می زند. با کلماتی عجیب و غریب که نه
مادرجان و نه سعید از آن ها چیزی نمی فهمند. تماما خارجی فقط من باید می فهمیدم دردهای علی را وضع دستش، ذهنش.
دستش زودتر از خودش در خیبر رفته بود و ذهنش بعد از کربلای پنج و شلمچه، از او عقب مانده بود. بدنش در این میان سرگردان
بود. بین دست و ذهن، سرگردانی من هم بود. ناامیدی، در حالی که برای سعید و مادرجان وانمود می کردم همه چیز درست
می شود. گر چه دکتر به هیچ وجه ناامیدم نمی کرد. ولی واضح بود، رفتارش، گفتارش غریب بودند. اما نه غریبه برای من. دردهایش
برای دکتر غریب تر از آن طرف آب آمده بود و کلماتی درباره ذهن علی می گفت که آهنگشان به تنهایی، هزاران بار غریب تر از آن
موجی بود که باعث این دردها شده بود. بسیار ناآشنا و غریبه با شلمچه، تنها شباهت علی به گذشته اش، چهره اش بود و خنده ها و
گریه هایش که بوی آن روزها را داشت .
هم سن و سال سعید می نماید، نگران بودم برای سعید، که چه طور می فهمد، پدرش را چگونه درک می کند. اما فهمیده است. این
را در چشم هایش می خوانم. وقتی در فکر است و به من خیره می شود. مثل پدرش، که الان هم چشم هایش براق است و خیره به
من. اما بی معنا و بی عمق. انگار می خواهد مرا بشناسد. به خودش فشار می آورد. چهره اش در هم می رود و گونه های استخوانیش
بر افروخته می شود. طاقت نمی آورد. فریادش بلند می شود. تمام بدنم به لرزه می افتد چشم هایم را می بندم تا نبینم. علی نعره
می کشد و خود را به دیوارهای راهرو می کوبد. چند پرستار دورش را می گیرند و دست و پایش را محکم در دست هایشان…تقلا
می کند، اما آن ها به زور قرصش را خوردش می دهند. علی نعره جگر خراشی می کشد و من دیگر چیزی نمی بینم.
اشک هایم را پاک می کنم نفس بلندی می کشم و در اتاق دکتر را باز می کنم. چادرم را جلو می کشم و کنار مادرجان می نشینم
چهار چین بزرگ به پیشانی مادرجان افتاده و لبهایش می لرزند. هر وقت پسرش را می بیند یا حتی اسمی از او ناخواسته در خانه
برده می شود، همین حالت را پیدا می کند.
سعید دستانش را روی هم گذاشته و با تمام وجود به حرف های دکتر گوش می دهد. دکتر مکثی می کند و رو به من می گوید:
«دیدینش؟» با سر جوابش را می دهم و دستم را روی دست مادرجان می گذارم و آرام می گویم: «حالش خوبه، دیگه بریم.» مادرجان
لبخندی می زند که یعنی می دانم دروغ می گویی دخترکم، و اصرار می کند: «ما هم بریم ببینیمش.» و به سعید اشاره می کند.
– نه مادر جان، من دیدمش، دیگه باید بریم.
می فهمد که نمی خواهم علی را ببیند. باز اصرار می کند:
– اشکالی نداره. می تونم ببینمش.
می توانم. یعنی سعی می کنم تحمل کنم. لب هایم را به دندان می گزم و به دکتر نگاه می کنم، می گوید: «بردنش به اتاقش » او درهم
و خسته با خودکار روی میز بازی می کند.
زیربازوی مادر جان را می گیرم و همراه سعید از دکتر خداحافظی می کنیم و به دنبال اتاق علی می گردیم. انتهای راهرو، سمت
راست، اتاق هفتاد و دوم و دستگیره در. حفظ شده ام. یک دستم بازوی مادرجان را محکم گرفته و دست دیگرم روی شنانه سعید
است که می فشارمش محکم، سعید برمی گردد و رو به من و مادرجان می خندد. در را باز می کند و داخل می شویم.
نور کم رنگ و بی حال آفتاب روی تختی که علی روی آن خوابیده است، می تابد. پنجره را در سرمای زمستان باز گذاشته. مادرجان
بغض می کند:
– سرما می خوری پسرم!
علی سرش را به طرف ما می چرخاند و روی تخت می نشیند. چشم های مادرجان طاقت نمی آورند:
– چقدر لاغر شدی علی!
مادر جان روی صندلی کنار تخت می نشیند و آهی می کشد. سعید سلام می کند و علی بی تفاوت جوابش را می دهد. آستین
پیراهنش از تخت آویزان است و مادرجان آن را نوازش می کند. نگاه علی به من می افتد. پیراهن و شلوار سفید آسایشگاه را به تن
دارد. با راه راه های آ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 