پاورپوینت کامل اسارت، روایت صبر ۳۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل اسارت، روایت صبر ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اسارت، روایت صبر ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل اسارت، روایت صبر ۳۲ اسلاید در PowerPoint :
>
۳۸
با خون دل از دیده وضو خواهم کرد
با صاحب عشق گفت و گو خواهم کرد
این جان که به رسم عاریت داد مرا
بی چون و چرا نثار او خواهم کرد
…اسارت، قصه ی زندگی همه ی آدم ها در این کره ی خاکی است و آزادی و بازگشت، خیالی است که فراموش می شود و زندگی، با
این رنج بودن سپری می شود. اسارت نیز جبهه ای دیگر بود، برای زنانی که جوانی خود را به انقلاب و جنگ پیوند زده بودند،
جبهه ای پر از تنهایی، انتظار و سکوت… .
با آغاز جنگ بسیاری به جبهه رفتند. در این عرصه، زنان تنها پشتیبان پشت جبهه و حامی فکری و عاطفی نبودند، بلکه خود نیز
در خط مقدم می جنگیدند. در روزهای اول جنگ و مقاومت ۴۵ روزه ی خرمشهر، در امدادهای پزشکی و پرستاری، در
بیمارستان های صحرایی و بالاخره در اسارت… .
وقتی عشق وجودت را فرا گرفت، زن و مرد فرقی نمی کند. وقتی انقلاب، امام و جنگ در تار و پودت رخنه کرده باشد، زن هم که
باشی، به پاس حرمت عشق به ولایت، تا مرز بی کرانه ها پیش می روی… تا مرز اسارت، وحشت، شکنجه و ترس… .
۴ دختر ایرانی که بزرگ ترینشان ۲۴ ساله بود و کوچک ترین آن ها ۱۷ ساله، در همان روزهای آغازین جنگ، مهر و آبان ۵۹، به
اسارت دشمن در می آیند; فاطمه ناهیدی، مریم بهرامی، معصومه آبادی و حلیمه آزموده. فاطمه ناهیدی، زودتر از بقیه اسیر شده
بود. جنگ که شروع شد، او هم آمد. دختری ۲۴ ساله که مامایی خوانده بود و به مناطق محروم سفر می کرد. در روستاهای اطراف
بم بود که خبر آغاز جنگ را شنید و برای کمک های درمانی عازم مناطق عملیاتی شد… .
خانم ناهیدی می گوید: «دو ماه از اسارتمان گذشته بود. محرم فرا رسید. تصمیم گرفتیم شب ها عزاداری کنیم. شب اول ماه یک
ربع سینه زدیم و حسین حسین کردیم. شب های دیگر هم همین طور. در سلول را باز می کردند و به تماشای ما می ایستادند.
می دانستند که این کارشان چقدر ما را آزار می دهد. عربده می زدند، تهدید می کردند، به در و دیوار می زدند، ما صدایمان را بلندتر
می کردیم که صدای آن ها را نشنویم. دهه ی اول محرم را عزاداری کردیم. فردای روز عاشورا از صبحانه خبری نشد. این
تنبیه هاشان خوب بود، ولی هیچ چیز مثل شکنجه های روحی عذاب آور نیست…» .
صدای فریادی آن ها را می پراند. کسی را شکنجه می کردند. پشت در سلول، آن ها او را می زدند; آن قدر که از صدا بیافتد. بعد
سکوت بود و تاریکی و صدای کشیده شدن تنی سنگین روی کف راهرو. گاهی صدای مته برقی که به سر کسی فرو می شد، با
صدای ناله همراه می شد. انگار همه ی رگ و پیشان کشیده می شد. تنگ هم کنار سلول می نشستند. بعضی وقت ها بی طاقت
می شدند. جیغ می کشیدند تا آن ها دست از شکنجه بردارند، اما وحشت این لحظه ها تا مدت ها می ماند… .
خانم آبادی اسیر ۱۷ ساله ی این گروه، در مورد نحوه ی اسارت خود می گوید: «… می خواستیم برای کمک به مجروحین به
بیمارستان صحرایی برویم. بیمارستان نزدیک آبادان بود. ۲۰ روز از جنگ گذشته بود. تقریبا ۲۰ مهر بود. با ماشینی که به سمت
آبادان می رفت، همراه با چند برادر دیگر حرکت کردیم. تقریبا ۹ کیلومتری آبادان بود که از دور یک سری سرباز دیدم که لباس های
سپاهی به تن کرده بودند. با آرپی جی به طرف ماشین شلیک کردند. ماشین ایستاد. شیشه ی ماشین را پایین کشیدم و متوجه
شدم که عربی صحبت می کنند. بعد به یکی از برادرها گفتم: این ها که عربی صحبت می کنند. او در جواب گفت: «خواهر همه ی ما
اسیر شدیم، این ها عراقی هستند» . گفتم: پس تو ما را آوردی تحویل عراقیا دادی… فقط می شنیدم یکی از آن ها به عربی می گفت:
«قم قم » . ولی من فکر کردم که می گوید گم شو، گفتم: این چقدر بی ادبه. می گه گم شو! یکی از برادرها در جواب گفت: نه خواهر
می گه بلند شو. همراه خانم بهرامی بودم، او هم برای کمک آمده بود. از ماشین پیاده شدیم. دیدم تعداد زیادی اسیر ایرانی در آن
جا هستند. ما را در گودال بزرگی که تعداد زیادی اسیر در آن بود، نشاندند و با سیم دست و پای ما را بستند…»
حکایت اسارت، چیز غریبی است. برای ما که طعم غربت را نچشیده ایم، غریب است و دهشتناک; برای دخترانی که نه جنگ را
دیده اند و نه پیامدهای آن را. اما چگونه است که دختری ۱۷ ساله، دانش آموزی که تا همین چند روز پیش مشغول تحصیل بوده
است، چونان ذره ای به دنبال مولای دل خویش، پا به عرصه ای می گذارد که هیچ کس آن را شایسته ی یک زن نمی داند.
تصور آن هم در ذهن نمی گنجد که ۴ دختر، بتوانند آن چنان مردانه در مقابل دشمن بایستند که حتی از یک مرد نیز انتظار
نمی رود: «… به خاطر آن که ما را در زندان سیاسی الرشید بغداد نگه داشته بودند اعتراض کردیم، ولی اعتراضمان به جایی
نمی رسید. رییس زندان فقط وعده می داد. هر چهار نفر تصمیم گرفتیم که اعتصاب غذا کنیم، تا ما را به اردوگاه اسرا منتقل کنند و
بتوانیم با صلیب سرخ ارتباط پیدا کنیم و برای خانواده هایمان نامه بنویسیم. می دانستیم که به عنوان یک زن حق ماست… با
نخوردن غذای جامد و بعد مایع، اعت
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 