پاورپوینت کامل نه پدر فاطمه را دید… نه دختر، بابا را… ; به مناسبت پانزدهم اردیبهشت ماه، دومین سالگرد شهادت مظلومانه شهید محمد حسن ابراهیمی در گویان آمریکا ۶۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نه پدر فاطمه را دید… نه دختر، بابا را… ; به مناسبت پانزدهم اردیبهشت ماه، دومین سالگرد شهادت مظلومانه شهید محمد حسن ابراهیمی در گویان آمریکا ۶۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نه پدر فاطمه را دید… نه دختر، بابا را… ; به مناسبت پانزدهم اردیبهشت ماه، دومین سالگرد شهادت مظلومانه شهید محمد حسن ابراهیمی در گویان آمریکا ۶۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نه پدر فاطمه را دید… نه دختر، بابا را… ; به مناسبت پانزدهم اردیبهشت ماه، دومین سالگرد شهادت مظلومانه شهید محمد حسن ابراهیمی در گویان آمریکا ۶۶ اسلاید در PowerPoint :

>

۳۲

ـ حجه الاسلام والمسلمین محمدحسن ابراهیمی

ـ تحصیلات: خارج فقه و اصول، کارشناس ارشد حقوق بین الملل

ـ تسلط کامل به زبان انگلیسی، عربی و اسپانیایی

ـ مسئول امور حقوقی مرکز جهانی علوم اسلامی

ـ مترجم همزمان در کنفرانس ها و میزگردهای مختلف

ـ مدیر کالج مطالعات عالیه اسلامی در کشور گویان (آمریکای جنوبی)

ـ فعالیت های رادیویی و تلویزیونی در کشور گویان جهت نشر معارف اسلامی

ـ تولد: کربلا / ۱۳۴۶

ـ ازدواج: شهریور ۱۳۷۶

ـ شهادت: کشور گویان (آمریکای جنوبی) ۱۵/۲/۱۳۸۳

شهناز انصاری، همسر شهید محمد حسن ابراهیمی: متولد ۱۳۴۷، لیسانس آموزش ابتدایی، دبیر زبان خارجه

خانم انصاری! لطفاً از آشنایی تان با شهید ابراهیمی
برایمان بفرمایید.

من متولد آبادان هستم. بعد از جنگ به خاطر موقعیت پدر به بوشهر
رفتیم. خانواده آقای ابراهیمی هم اصالتاً بوشهری بودند ولی خود ایشان
در نجف متولد شده بودند و بعد از اخراج ایرانی ها از عراق، ساکن قم شده
بودند. بعد از طلبگی، برای تبلیغ به بوشهر می آمدند و به خانواده شان
سفارش کرده بودند که همسر بوشهری می خواهم. یکی از دوستان پدرم
که تصور می کرد ما بوشهری هستیم، من را به ایشان معرفی کردند. این
شد که برای مراسم خواستگاری تشریف آوردند و بعد از صحبت به
تفاهم رسیدیم و زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.

از دوران زندگی مشترکتان بگویید.

بعد از ازدواج به خاطر درس همسرم به قم عزیمت کردیم. در آن موقع
دبیر بودم. هفت، هشت سال با هم زندگی کردیم. در این مدت، دوستانه
با هم زندگی می کردیم و زبانزد همه بودیم؛ هم همسر یکدیگر بودیم و
هم دوست. بعد از رفتن به خارج کشور این همدمی بیشتر شد.

دوست داریم از خاطرات شیرین همراهی با شهید
ابراهیمی بشنویم.

یکی از شیرین ترین نکات زندگی ام با شهید ابراهیمی که هرگز از
خاطرم نمی رود مربوط به مسئله بچه دار نشدن من است. هر چه به دکتر
مراجعه می کردیم فایده ای نداشت و دکترها اظهار می کردند که مشکل از
جانب من است. همسرم با بزرگواری و بزرگ منشی با این مسئله کنار
می آمد و حتی مرا دلداری می داد. یکبار از ایشان پرسیدم: اگر من بچه دار
نشوم شما چه می کنید؟ جواب داد: «شما مثل دریایی و من مثل ماهی.
اگر ماهی از دریا جدا شود می میرد. چون هیچ چیزی در دنیا برایش
مهم تر از دریا نیست». این حرف شاید به ظاهر ساده باشد ولی برای
یک زن خیلی ارزشمند است. وقتی بداند که هیچ چیز حتی وجود بچه، به
اندازه وجود او در زندگی برای همسرش اهمیت ندارد. همین نگاه زیبای
او به زندگی بود که مرا در همراهی با او در تمام مشکلات یاری می کرد.

روحیات طلبگی را در وجود ایشان چگونه می دیدید؟

شخصیت کمیابی بود. هیچ وقت صبر نمی کرد تا دیگران به او محتاج
شوند. همه دانسته هایش را به دیگران می بخشید. همیشه عاشق
آموختن به دیگران بود. به بچه های اقوام و دوستان، کتاب هدیه می داد و
آن ها را به مطالعه تشویق می کرد. در طول مدت زندگی مشترکمان حتی
یک دقیقه را به یاد ندارم که به بطالت سپری کرده باشد، سعی می کرد
هیچ وقت حرف بیهوده و لغو نزند. حتی زمان هایی که در ماشین منتظر
من بود که آماده شوم برای رفتن به نماز جمعه یا مکان هایی دیگر، کتابی
دستش می گرفت و مطالعه می کرد. حتی این چند لحظه را هم از دست
نمی داد.

با توجه به صفاتی که در ایشان دیده اید تصور می کنید
کدام شخصیت را به عنوان الگو برگزیده بودند و چگونه
از آن ها تأثیر می گرفتند؟

حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری. وقتی زندگی نامه ائمه،
حضرت امام (ره)، یا دیگر علما را می خواندند از شیوه برخوردشان با
همسرانشان برایم می گفتند. سعی می کردند مشابه آن رفتارها را با من
داشته باشند.

از سفر به گویان برایمان بگویید. چه شد که شهید
ابراهیمی برای اعزام به آمریکای جنوبی انتخاب شدند؟

چون ایشان به زبان عربی و انگلیسی تسلط کامل داشتند و از طرفی
طرحی را در رابطه با کشورهای آمریکای جنوبی ارائه داده بودند که از
طرف رئیس سازمان مدارس خارج از کشور به عنوان جامع ترین طرح
انتخاب شد. از این جهت ایشان را به آمریکای جنوبی اعزام کردند.

شما به عنوان یک خانم برای اعزام به کشور گویان با
چه مشکلاتی مواجه بودید؟

خیلی برایم سخت بود. تا آن موقع به یکی دو کشور اطراف رفته بودم
اما سفر به کشوری که این قدر با کشورمان فاصله دارد برایم سخت بود.
ضمن این که دائم از خودم می پرسیدم: آیا رفتنمان با موفقیت همراه
است یا نه؟ می توانم دوری از وطن و خانواده را تحمل کنم یا نه؟
می توانم با مردم آن جا معاشرت داشته باشم؟ در مجموع خیلی برایم
سخت بود.

شهید ابراهیمی هم احساس سختی می کردند؟

ایشان معتقد بودند انسان وقتی می خواهد کاری را برای اهل بیت
انجام دهد، خودشان کمک می کنند و جای نگرانی نیست. به من
می گفتند: ناراحت نباش. ما به خاطر اهل بیت به آن جا می رویم.

چه شد که بالاخره برای سفر راضی شدید؟

حرف های ایشان خیلی آرامم می کرد. وقتی ویزایشان آماده شد، من
هم مرخصی یک ساله گرفتم. بعد از بستن بار سفر، به بوشهر رفتم و با
پدر و مادرم خداحافظی کردم. برایشان خیلی سخت بود. اما چیزی
نگفتند و مرا بدرقه کردند.

از زمان ورودتان به کشور گویان بگویید. شرایط آن جا
چه طور بود؟

قبل از رفتن ما مبلغی پول را فرستاده بودند تا شخصی که به نمایندگی
از سازمان در آن جا بود، ساختمانی را خریداری کند. قرار بود تا موقع رفتن
ما ساختمان آماده باشد. اما وقتی رفتیم، متوجه شدیم که به جای
ساختمان آموزشی، یک ساختمان مسکونی خریداری کرده. سه اتاق
داشت و یک سالن، آشپزخانه oPe و سرویس بهداشتی. آقای
ابراهیمی خیلی ناراحت شدند اما ناراحتی بی فایده بود. تصمیم گرفتند
که همان ساختمان مسکونی را به آموزشی تبدیل کنند. به من گفتند که
چاره ای نیست و موقع بنّایی شما باید در همین ساختمان باشید. ما از
صبح که بیدار می شدیم نجار و بنّا و آهنگر و کارگرها همه می آمدند
داخل ساختمان. جدای از سر و صدای کارگرها، تحمل مردم آن جا سخت
بود. بعضی از مردم آن جا از فقر زیاد دست به هر کاری می زدند. خلاصه
من از صبح باید داخل یک اتاق می ماندم.

در مدتی که مجبور بودید تنها در اتاق بمانید چه
کارهایی انجام می دادید؟

کامپیوتری در اتاق گذاشته بودیم. گاهی نامه هایی که لازم بود تایپ
می کردم. به اینترنت می رفتم و مطالبی که آقای ابراهیمی نیاز داشتند
جمع آوری می کردم. مثلاً هر هفته نماز جمعه داشتیم و در مراسم نماز
جمعه، بروشورهایی را که از قبل به همراه آقای ابراهیمی تهیه کرده
بودیم، بین نمازگزاران توزیع می کردیم. مطالبی مثل معرفی دوازده امام،
اسلام واقعی، نماز و… را در این بروشورها منتشر می کردیم.

به غیر از توزیع بروشور در مراسم نماز جمعه چه
فعالیت هایی انجام می دادید؟

یکی از فعالیت هایمان مربوط به شیعیان بود. متأسفانه شیعیان آنجا
چیز زیادی در مورد وظایفشان نمی دانستند. آقای ابراهیمی شب ها برای
آن ها کلاس هایی برگزار می کرد. یعنی در پایان روز که امور مربوط به
ساختمان تمام می شد، فعالیت های تبلیغی ایشان شروع می شد.

بعد از پایان بازسازی ساختمان، چه فعالیت هایی
داشتید؟

تعدادی از طلابی که در مدرسه امام باقر در شهری از کشور گویان
درس خوانده بودند برای ادامه تحصیل به کالج آمدند و کلاس های کالج
با حضور آن ها شروع شد. صبح و عصر کلاس داشتند.

پنج شنبه ها دعای کمیل برگزار می شد. در ایام محرم، ده شب برنامه
داشتیم. یعنی فقط برنامه آموزشی نبود.

بعد از تشکیل کالج مطالعات اسلامی چه واحدهای
آموزشی برای تدریس انتخاب شدند؟

دروس حوزه عملیه قم را شهید ابراهیمی تدریس می کردند. اما
کلاس ها در حد مقدماتی برگزار می شد: قرآن و احکام و آموزش زبان
فارسی و عربی و اسپانیولی که با استقبال زیادی مواجه شد. کلاس های
حفظ قرآن برای کودکان هم برگزار می شد.

فعالیت های مطالعاتی و تحقیقاتی هم در این کالج
انجام می شد؟

شهید ابراهیمی اتاقی را به عنوان لابراتوار کامپیوتر انتخاب کرده
بودند. طلاب در مورد موضوعات مختلف، مطالبی را از اینترنت گردآوری و
در جلسات کنفرانس ارائه می کردند. خانم ها هم در جلسات کنفرانس
شرکت می کردند.

شما هم در فعالیت های آموزشی کالج مشارکت
داشتید؟

بله. مثلا کلاس های آموزش احکام بانوان را برای خانم های آن جا
برگزار می کردیم. کلاس های آموزش ویژه خواهران را هم اداره می کردم.

خانم انصاری تولد دخترتان فاطمه در چه زمانی بود؟
اشاره کردید که برای بچه دار شدن مشکل داشتید.

بله در طول سال هایی که در ایران بودیم، به دکترهای متعدد مراجعه
کردیم و به دنبال مداوا بودیم که ما را جواب کردند! در طول سال هایی که
در گویان بودیم اصلاً به دنبال مداوا نرفتیم. یکبار حالم بد شد. ترسیدم
که شاید به خاطر مشکلات، دچار بیماری سختی شده ام.

تا این که برای معاینه به دکتر مراجعه کردیم و دکتر گفت که حامله اید. ما
با تعجب به همدیگر نگاه می کردیم. حتی جرأت نمی کردیم به ایران
خبر دهیم. بعد از مدتی که مطمئن شدیم به ایران زنگ زدیم، همه اقوام
در ایران بی نهایت خوشحال شده بودند که بعد از هفت سال خداوند
فرزندی به ما عطا می کند. شهید ابراهیمی به من می گفت: ببین اهل
بیت چه طور جوابت را دادند. می گفت: اگر در ایران بودیم شاید میلیون ها
تومان خرج می کردیم و بی فایده بود اما اهل بیت چه بی هزینه فرزند به
ما عطا کردند… .

علاقه ایشان به بچه دار شدن خیلی زیاد بود؟

شهید ابراهیمی خیلی به فرزند علاقه داشت اما همیشه می گفت اگر
خدا بخواهد. دائم تأکید می کرد که من هنوز از ته دل برای بچه دار شدن
دعا نکرده ام. این را همیشه تأکید می کرد. این که شهید ابراهیمی
علی رغم علاقه اش به فرزند هیچ وقت نتوانست فاطمه را ببیند خیلی
برایم زجرآور است. حس می کنم خودش چیزهایی می دانست… همیشه
وقتی در خانه راه می رفت با خودش زمزمه می کرد: «الهی طفل بی بابا
نباشد اگر باشد در این دنیا نباشد» خیلی تعجب می کردم. الآن که فکر
می کنم شاید به ایشان الهام شده بود که زمانی فرزند خودش بی بابا
می شود.

نام فاطمه را خود شهید انتخاب کرده بودند؟

با هم انتخاب کردیم. اوایل که به گویان رفتیم از هر کس اسمش را
می پرسیدیم می گفت: عایشه!

این اسم خیلی در آن جا رایج ش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.