پاورپوینت کامل مرا باشد به وصل یار امید ۳۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مرا باشد به وصل یار امید ۳۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مرا باشد به وصل یار امید ۳۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مرا باشد به وصل یار امید ۳۶ اسلاید در PowerPoint :

>

۴۰

قطعه ادبی

«همسایه سکوت!»

مدت هاست همسایه سکوتی، خیره به آسمان نشسته ای؛ همدم انتظار! که با شبنم نگاه
رهگذری، غبار از رُخ بشویی، اما، رهگذران امروز، نه دیروزی اند! که آنان، از جنس
گوهرهایی بودند که امروز در صدف جانت پنهان کرده ای و اینان، در دِهلیز نگاه
مغازه های مسخ فروشی راه گم کرده اند، هویت می فروشند، و بی هویتی می خرند. از این
گندم نماهای جو فروش، چه انتظار!

امروز که آب ها که از آسیاب افتاده، آن چنان غرق امروز و فردایند که از یاد
برده اند، دیروز، کجا بودند!

کسی نمی خواهد کسی نمی خواهد دیروز را به خاطر آورد، تا مبادا دلواپس آینده اش شود.

جسمت از سنگ است، اما، دلت هم نفس صبح صادق است.

ای سنگ مزار شهیدان! ای سنگ مزار فرشتگان زمینی! غمگین مباش؛ اگر نگاهت، همچنان
خیره به آسمان، پشت درهای انتظار، تنها نشسته است!

یادش بخیر، آن روزها که فرشتگان زمینی فوج فوج در کنارت فرود می آمدند و شهپر
نگاهشان بوسه بارانت می کرد و شبنم احساسشان گرد و غبار تنهایی از چهره ات می زدود
و کوله بار سکوت از شانه هایت برمی داشت، که آنان هم نفس صبح بودند و هم قدم نسیم،
سبکبار چون سرو و سبکبال چون سحر.

تو می دانی آن درّ یتیم که در آغوشت آرمیده، دلواپس یتیمان این خاک در خون تپیده
است.

دلتنگ مباش که آن درّ شاهوار که همبستر خاک شده، آیینه شرف یک امت است.

دیر نیست، که روزمرّگی از سر همگان خواهد پرید، و همگی خود را در زلال آیینه شرف،
شست و شو خواهند داد. که هنوز صاعقه نامش جزیره آرامش عافیت طلبان را به آتش می کشد
و صیحه یادش خواب خوش مستبدان را بر می آشوبد و طنین عزتش حیات دشمنان را به ذلت
می کشاند. که شهید نمی میرد و نخواهد مرد بلکه «عند ربهم یرزقون» نصیبش شده است.

هاجر ماچیانی ـ قم

به انگیزه سالگشت وفات حضرت رقیه بنت الحسین (علیهاالسلام)

دخترک خسته خورشید

نجمه کرمانی

دخترک کوچک کرب و بلا! چگونه سلامت گویم و بر تو سلامتی خواهم، که وخامت زخم هایت،
خبر از حادثه ای تلخ می دهد. می دانم که جان تو را، یاد پدر، داروی دگرگونه است.
آه، چرا آسمان و زمین درهم نمی پیچند؟ ای زمین! آیا شرم نمی کنی که قتلگاه حسین را
در میان داری. چگونه نگاه غریبانه رقیه را تحمل می کنی؟ ای آسمان! چگونه خون
نمی باری از این همه غربت جگرسوز؟ … امّا رقیه جان! تو می شنوی ضجه فرشتگان را؟
تو که می دانی از بوی شهادت همه احساس های خشکیده، روزی شکوفه خواهد زد…

به هر سو می دوی، عمه را صدا می کنی. از خیمه های سوخته می گریزی. در بیابان سوزان،
هراسان فرار می کنی. و از دست این ناجوانمردی ها در امان نمی مانی. حریر بهاری
زندگی ات را با تازیانه های قساوت ضربه زده اند. کمرت از جورشان خمیده است. بازوانت
بی حس شده. جسارت دستانی جفاکار، رنگین کمانی کبود بر آسمان زیبای چهره ات نقش زده
است. حتی خار مغیلان هم بر پاهای ظریفت، رحم نکرده است. آه، ای دوشیزه شعر و شیوَن!
یاری ام کن تا درد داغ این دخترک زجر کشیده را مویه کنم…

باز عمه را صدا می کنی، شتابان به دنبالت می گردد، تا تو را می یابد…

و اکنون این کاروان است که آرام و خسته به سوی من می آید. سرک می کشم امّا هودج تو
را خالی می بینم، همه خود را از هودج ها بر سینه تفتیده من می اندازند، هر کدام در
من قبر عزیزی را جستجو می کنند. عمّه سراغ قبر بابایت را می گیرد. و گوشه ای از
خاکِ تفتیده مرا می یابد و بر مزار پدرت می نشیند. مرا مخاطب خود می کند؛ ای زمین
کربلا! …

ای زمین کربلا این رسم مهمانی نبود

تشنه لب فرزند زهرا بهر قربانی نبود

سوی شامم برده اند این کوفیان با شور و شین

ای زمین کربلا جان تو و جان حسین

… سفره دلش را باز می کند. جمله ای می گوید که دلم می لرزد: «تمام نوگلان تو را
از شام بلا باز آورده ام، امّا ای عزیز مادرم، سراغ رقیه ات را از من نگیر که او را
در گوشه خرابه شام…» آه چه می شنوم، آیا طلیعه به آفتاب پیوسته؟ در شام بر تو چه
گذشته است؟ آیا چشمان تیره قساوت، تحمل تو را نداشتند که حتی به کودکی ات رحم
نکرده اند؟ آن شام سیاه، آن مرداب گرسنه، بستر نامردان جفاکار، کی با تعفن
جهنمی شان تاب می آورند رایحه بهشتی تو را؟! ماه تا همیشه همدم زمزمه های نگرانت
خواهد بود و چشم در مرداب سیاه شام خواهد دوخت تا تاریخ یادش بماند رسوایی شام را و
غربت کاروان قدسیان را، و ننگ بر تو ای شام، چگونه این داغ را در حرکت تاریخ بر دوش
می کشی؟…

و اکنون خاطرات روزهای اول سفرت به این سرزمین در دلم زنده می شود و صدایِ بازی های
کودکانه ات بی خبر از فاجعه ای بزرگ در میان خیمه ها می پیچید، اما اکنون جز ناله
بر سر مزارها صدایی نمی آید، نمی یابمت رقیه جان! آری به دیدار پدر شتافته ای…

به مناسبت میلاد امام موسی کاظم (علیه السلام)

خورشید روز هفتم

طلوع ماه صفر سال ۱۲۸ هجری، روستای ابواء،۱ در سکوت مبهم شب به خواب رفته است.
دیوارهای کاهگلی روستا، بوی انتظارِ خدا را می دهد. آسمان، چشمانِ سیاه شب زده خود
را به قلب گرم زمین گره زده تا نظاره گر تولدی ناب در بطن زمین و زمان باشد. از
نگاهِ مهتابْ گونه ماه، شادی می تراود و زمین را ریسه بارانِ نور می کند. مسافران،
تن خسته خود را به آرامش صحرا سپرده اند و رویای شیرین فردا را مرور می کنند.

سوسوی فانوس از دل خیمه عاشقانه امام صادق، چشم نوازی می کند و تاریکی صحرا را درهم
می شکند. چشم های اشتیاق امام صادق و همسرِ حمیده اش، طلوع خورشیدِ روز هفتم را
انتظار می کشند. امام صدق و صفا، صادق آل عبا، بی قراری اش را بر خاک های تب آلود
صحرا سجده می کند و غرق نیایش و دلدادگی معبود می شود. حمیده خاتون نیز، سجاده
نجابتش را رو به قبله حق گشوده است و خدا را بر این تقدیر عاشقانه و مادرانه شکر
می گوید و لحظه های انتظارِ تول

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.