پاورپوینت کامل گلشن اخلاق; بازخوانی چند مفهوم اخلاقی از زندگانی امام کاظم (علیه السلام) ۵۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گلشن اخلاق; بازخوانی چند مفهوم اخلاقی از زندگانی امام کاظم (علیه السلام) ۵۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گلشن اخلاق; بازخوانی چند مفهوم اخلاقی از زندگانی امام کاظم (علیه السلام) ۵۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل گلشن اخلاق; بازخوانی چند مفهوم اخلاقی از زندگانی امام کاظم (علیه السلام) ۵۴ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۰

اشاره:

پنجره ای رو به آسمان گشوده شد. برکه ای از نیلوفر، بر
سجاده گسترده زمین درخشید و بهار بر آن ایستاد. مردی می آمد که پرتو آفتاب
خدایی اش بر دیده ها تابید و چشم ها را از برق شادی پر کرد. درخشش عالم آرای
آفتاب بندگی و عبودیت، حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) بر زمین پرتو افکند و
خانه گلین امام صادق (علیه السلام) را عطر شادی و طراوت پر کرد. این مقاله بر
آن است تا در گلشن اخلاق ملکوتی امام مهربانان، امام کاظم (علیه السلام) گلگشتی
کند و پای درس سیرت نیکوی او بنشیند.

بر مرکب سخن

مُجاب کردن غرض ورزان و پاسخ کوبنده در برابر کج اندیشی
مخالفان ولایت، از جمله شیوه های علمی امامان معصوم در برخورد با این گونه
افراد است که عمدتا دست نشاندگان حکمرانان فاسد بوده و در شمار مزدوران دربار
هستند. یکی از این افراد دست نشانده و دانشوران مزدور، «نفیع انصاری» بود.

نوشته اند: روزی هارون الرشید عباسی، امام کاظم
(علیه السلام) را به حضور طلبید. امام به دربار خلیفه رفت. نفیع پشت در کاخ
هارون الرشید منتظر نشسته بود تا او را به درون راه دهند. امام از پیش روی او
گذشت و با شکوه و جلالی ویژه به درون رفت. نفیع از عبدالعزیز بن عمر که در
کنارش بود، پرسید: «این مرد باوقار که بود؟» عبدالعزیز گفت: او فرزند بزرگوار
علی بن ابی طالب از آل محمد (صلی الله علیه و آله) است. او موسی بن جعفر
(علیه السلام) است. نفیع که از دشمنی بنی عباس با خاندان پیامبر (صلی الله علیه
و آله) آگاه بود و خود نیز کینه آنان را به دل داشت، گفت: گروهی بدبخت تر از
اینان (عباسیان) ندیده ام؛ چرا آنان به کسی که اگر قدرت یابد، آنان را سرنگون
خواهد کرد این قدر احترام می گذارند؟ هم اینک این جا منتظر می شوم تا او بر
گردد تا با برخوردی کوبنده، شخصیتش را در هم بکوبم.

عبدالعزیز با شنیدن سخنان کینه توزانه نفیع نسبت به امام
گفت: «بدان که این ها خاندانی هستند که هر کس بخواهد با مرکب سخن به سوی آن ها
بتازد، خود پشیمان می شود و داغ خجالت و شرمساری بر جبین خویش تا پایان عمر
می زند». اندگی گذشت و امام از کاخ بیرون آمد و سوار بر مرکب خویش شد. نفیع با
چهره ای مصمّم جلو آمد، افسار اسب امام را گرفت و مغرورانه پرسید: «آی! تو که
هستی؟» امام از بالای اسب نگاهی بدو کرد و با اطمینان فرمود: اگر نَسَبم را
می خواهی، من فرزند محمد (صلی الله علیه و آله) دوست خدا، فرزند اسماعیل ذبیح
الله و پور ابراهیم خلیل الله هستم. اگر می خواهی بدانی اهل کجا هستم، اهل همان
مکانی که خدا حج و زیارت آن را بر تو و همه مسلمانان واجب کرده است. اگر
می خواهی شهرتم را بدانی، از خاندانی هستم که خدا درود فرستادن بر آنان را در
هر نماز بر شماها واجب گردانیده و اما اگر از روی فخر فروشی سؤال کردی، به خدا
سوگند! مشرکان قبیله من راضی نشدند، مسلمانان قبیله تو را در ردیف خود به شمار
آورند و به پیامبر گفتند: ای محمد! آنان را که از قبیله خویش هم شأن و هم مرتبه
ما هستند، نزد ما بفرست. اکنون نیز از جلوی اسب من کنار برو و افسارش را رها
کن!.

نفیع که همه شخصیت و غرور خود را در طوفان سهمگین کلام امام
بر باد رفته می دید، در حالی که دستش می لرزید و چهره اش از شرمندگی سرخ شده
بود، افسار اسب امام را رها کرد و به کناری رفت.

عبدالعزیز با پوزخندی زهرناک به شانه نفیع زد و گفت: «نگفتم
به تو که با او توان رویارویی نداری!»

درسی بزرگ

زندگانی سراسر مهر امام کاظم (علیه السلام) در بردارنده
نکات بسیار آموزنده اخلاقی است. از جمله برجسته ترین آن ها گذشت فوق العاده
ایشان است. به عنوان نمونه نوشته اند در شهری که امام در آن زندگی می کرد مردی
طرفدار خلفا می زیست که نسبت به امام بغض عجیبی داشت. او هرگاه امام کاظم
(علیه السلام) را می دید زبان به دشنام می گشود؛ حتی گاهی به امیر المؤمنین علی
(علیه السلام) نیز ناسزا می گفت. روزی امام به همراه یاران خویش از کنار مزرعه
او می گذشتند. او مثل همیشه، ناسزا گفت.

یاران امام بر آشفتند و از امام خواستند تا آن مرد بد زبان
را مورد تعرض قرار دهند. امام به شدت با این کار، مخالفت کرد. روزی به سراغ مرد
رفت تا او را در مزرعه اش ملاقات کند، ولی مرد عرب، از کار زشت خود دست بر
نداشت و به محض دیدن امام، شروع به ناسزا گفتن کرد.

امام نزدیک او رفت و از مرکب خود پیاده شد. به مرد سلام
کرد. مرد بر شدت دشنام های خود افزود. امام با خوش رویی به او فرمود: هزینه کشت
این مزرعه چه قدر شده است؟ مرد پاسخ داد: یکصد دینار، امام پرسید: امید داری چه
اندازه از آن سود ببری و برداشت کنی؟ مرد با گستاخی و طعنه پاسخ داد: من علم
غیب ندارم که چه مقدار قرار است عایدم شود؟ فکر می کنم دویست دینار محصول از
این مزرعه برداشت کنم. در این هنگام امام کیسه ای به مبلغ سیصد دینار طلا بیرون
آورد و به مرد داد و فرمود: این را بگیر و کشت و زرعت نیز برای خودت باشد. امید
دارم پروردگار آنچه را امید داری از کشت و کارت سود ببری، عاید تو سازد.

مرد سرافکنده و بهت زده، کیسه سکه های زر را از امام گرفت و
پیشانی امام را بوسید و از رفتار زشت خود، پوزش خواست. امام با بزرگواری اشتباه
او را بخشید. چند روزی گذشت، تا این که یک روز مرد به مسجد آمد و هنگامی که
نگاهش به امام کاظم (علیه السلام) افتاد گفت: پروردگار می داند که رسالت خویش
را کجا و بر دوش چه کسی قرار دهد. سخن او موجب تعجب یاران امام شد. می خواستند
بدانند چه چیز موجب تغییر رویه او شده است. از او پرسیدند: چه شد؟ تو که پیشتر
غیر از این می گفتی؟ مرد عرب سر به زیر انداخت و گفت: درست شنیدید و همین است
که اکنون گفتم و جز این هرگز چیز دیگری نمی گویم. آن گاه دست به دعا برداشت و
برای امام دعا کرد. مرد از مسجد خارج شد و امام نیز به سوی منزل خویش به راه
افتاد. امام در بین راه، رو به دوستان خود کرد و فرمود: «حال بگویید کدام یک از
این دو راه بهتر بود؛ آنچه شما می خواستید یا آنچه من انجام دادم! مشکل او را
با آن مقدار پول که می دانید، حل کردم و به وسیله آن، خود را از شر او آسوده
ساختم.

آراستگی و پیراستگی

از جمله عادات پسندیده امام که همواره سبب جذب دیگران به
سوی ایشان می شد رعایت بهداشت و آراستگی بود. بر خلاف برخی از مسلمانان که به
دلیل افراط در برخی آموزه های دینی از برخی دیگر آن غافل می شوند که رعایت
بهداشت و آراستگی از آن دسته است. گذشته از آن بایستی جنبه خانوادگی آن را به
ویژه زوج های جوان مدنظر داشته باشند.

یکی از دوستداران امام کاظم (علیه السلام) خدمت ایشان رسید
و با امام سلام و احوال پرسی کرد. خوب در چهره امام نگاه کرد و دید امام علی
رغم سن بالای خود، محاسن خود را با خضاب سیاه، آراسته و آن را رنگ کرده است. به
گونه ای که چهره امام بسیار جوان تر شده بود.

از امام پرسید: فدایت شوم، آیا محاسن خود را خضاب
نموده اید؟ امام پاسخ داد: آری! زیرا آراستگی نزد خدا پاداش دارد. از آن گذشته
خضاب و آراستگی ظاهری موجب افزایش عفت زنان و پاکدامنی همسران می شود. زنانی
بوده اند که به سبب عدم آراستگی همسران خود، به فساد و گناه و تباهی
افتاده اند.

اهمیت صله رحم

امام کاظم (علیه السلام) اهتمام فراوانی به مسئله صله رحم
داشتند. ایشان چون پدر بزرگوار خویش همواره نزدیکان خویش را حتی در بدترین
شرایط گرامی می داشت و رعایت آن را به دیگران نیز توصیه می نمود.

امام صادق (علیه السلام) به سختی نفس می کشید و در بستر
شهادت آرمیده بود. زهری به او خورانیده و حضرت را مسموم کرده بودند و امام
لحظات واپسین عمر شریف خود را می گذراند. جمعی از یاران، بستگان و دوستان امام
جمع بودند و همگان در فراق پیشوای دانشمند و فرزانه خود می گریستند.

امام به سختی به فرزند خود امام کاظم (علیه السلام) فرمود:
به «حسن افطس» هفتاد دینار بدهید، به فلانی این مقدار و… سپس وصیت خود را به
فرزند خود کرد. یکی از خدمتکاران امام به اسم «ساعد» با گریه به امام گفت: آیا
به کسی پول می دهید که به روی شما شمشیر کشیده و قصد کشتن شما را داشت؟ امام
چشمانش را به طرف او گردانید و فرمود: آیا دوست نداری من از کسانی باشم که
پروردگ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.