پاورپوینت کامل مواجهه اجتهادی با دین و اجتهاد دینی توسعه علمی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مواجهه اجتهادی با دین و اجتهاد دینی توسعه علمی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مواجهه اجتهادی با دین و اجتهاد دینی توسعه علمی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مواجهه اجتهادی با دین و اجتهاد دینی توسعه علمی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۳۰
مفهوم شناسی ترکیب «توسعه علمی»
از دیدگاه حضرت عالی مفهوم «توسعه علمی» چیست؟ یعنی چه معنایی را برای
توسعه علمی از چند جهت، تعبیر مبهمی است؛ زیرا اولاً این ترکیب، یک
اصطلاح تعریف شده و شناخته ای که معنای واحد و کاملاً واضحی داشته باشد،
نیست؛ ثانیا دو واژه «توسعه» و «علم» که این تعبیر از آنها ترکیب یافته است، در
معانی مختلف به کار می رود. خود این ترکیب از دو واژه دارای کاربردهای مختلف و
غیر اجماعی نیز بر ابهام آن افزوده است؛ در نتیجه اگر بخواهیم بگوییم توسعه علمی
چیست، موضوع، بستگی پیدا می کند به اینکه مراد ما از «توسعه» و «علم» چه
باشد؛ نکته سوم اینکه ابهام در وصفی یا اضافی بودن این، ترکیب ابهام را مضاعف
کرده؛ چون ممکن است کسی از این ترکیب، توسعه به شیوه علمی و توسعه
موصوف به علمی را اراده کند؛ چنان که ممکن است از آن، معنای اضافی را اراده
کرده، آن را به صورت مضاف و مضاف الیه معنی کند و توسعه در علم را مراد کند.
منظور ما توسعه علم است نه توسعه ای که مبنای علمی دارد.
این توضیح شما اشکال و ابهام سوم را مرتفع می کند؛ اما تا روشن نشود علم
به چه مفهومی به کار رفته و توسعه به چه مفهومی همچنان ابهام هایی باقی می ماند.
گرچه پرداختن به همه معانی که برای علم گفته اند و اطلاقات گوناگونی که این واژه
دارد، اینجا ممکن و لازم نیست، حداقل ما اگر یکی از دو معنای کلمه علم را (در
تعبیر فرهنگی آن)روشن کنیم و بگوییم منظورمان کدام یک است، می توانیم در باره
تعبیر بحث کنیم؛ یکی اینکه علم را به هر نوع آگاهی و تصور و گواهی و تصدیقی و
هر نوع دانستنی، معادل knowledge اطلاق کنیم که به این معنا علم معنای نسبتا فراگیر
و عامی پیدا می کند که science یکی از مصادیق آن به حساب می آید.
دومین معنا هم همین مفهومی است که بیشتر در علوم جدید و تجربی به کار
می رود و معادل science است که خصلت آن، تجربه مداری و کارکردگرایی است.
فرهنگ دینی و اعتنا به روش تجربی و خصلت کارکرد علم
در فرهنگ دینی، آیا روش تجربی و خصلت کارکردی علم که در معنای امروزین
آن، یعنی sciencمورد توجه است، مطرح نیست؟
نه، چنین نیست؛ بلکه در ادبیات دینی ما قیدی به علم خورده که نشان دهنده
هویت علم مطلوب و مقبول دین است. در متون دینی ما ترکیب «علم نافع» آمده و
خصلت و صفت سودمند بودن علم، محل توجه و ترغیب است. بدین روی
نمی خواهیم بگوییم که در روایات ما هرگز علم به معنای، scienc به کار نرفته است؛ اما
می توانیم بگوییم: علم مطمئنا صرفا به این معنا نیست. ما می بینیم از جمله
تقسیماتی که برای علم در روایات، مذکور است، تقسیم کلان علم، به علم الابدان و
علم الادیان است. این، نشان می دهد که کلمه علم در لسان متون مقدس ما ناظر به
علوم تجربی هم هست. وقتی ما در حوزه طب و طبیعیات وارد می شویم، به ناچار
روش تجربی را به استخدام می آوریم؛ البته این وضعی که طی سده های اخیر پیش
آمده و روش علمی به تجربه منحصر شده است، یک خطای بزرگ و حتی یک
انحراف است. در گذشته نیز تجربه، جزء روش های کشف بوده است، حتی در
همین طبیعیات فلسفی که تصور می شود طبیعیات صرفا عقلی است و متکی به
شیوه های استدلالی و برهانی است، پیوسته به مشاهدات و تجربیات استشهاد
می شودو پاره ای از مدعیات، متکی به تجربه است یا پاره ای از مقدمات استدلال ها
برگرفته از مشاهدات است. مثلاً ابن سینا که فیلسوف مشایی است در مجموعه
آثارش که نوعا بخشی به عنوان طبیعیات دارد در عین اینکه در مسائل، استدلال های
انتزاعی و فلسفی و شبه فلسفی هم عرضه می کند، در بسیاری از مباحث کوشش
می کند که به مشاهده و تجربه نیز تمسک کند. این بدان معنا است که وی به حس و
تجربه اعتماد می کند بحث در حصرروش شناسی علم در تجربه است. سلف ما منکر
دست آورد حس نبوده اند. دست کم شایع ترین مشرب فلسفی میان ما، مشرب مشاء
است، تفاوت آن با فلسفه اشراق اتکا به عقل و اعتنا به حس و نقش حواس در درک
حقایق خارجی است.
می خواهم عرض کنم اینکه در روایات ما از سویی علم به علم نافع تحلیل شده،
از دیگر سو علم به علم ابدان و علم ادیان تقسیم گشته، حاکی از آن است که علوم
تجربی به معنای عام مورد توجه دین بوده است، ولی محدود به علوم طبیعی نبوده
است، از این رو طبعا از دیدگاه دینی ما، روش علم نیز محدود به روش شناسی
تجربی نیست. منظور از علم الادیان نیز تنها آن چیزی نیست که آن را از نص دینی
اخذ می کنیم؛ نگاه فلسفی به دین هم علم ادیان است؛ نگاه علمی به دین و مبانی
دینی و آموزه های آن هم علم ادیان قلمداد می شود. گزاره ها و آموزه های معطوف
به حوزه بینش و عقاید، حوزه منش و اخلاق، حوزه کنش و احکام، که از دین اخذ
می شود، بخشی از علم الادیان است. پس در نگاه دینی ما بخش وسیعی از علم به
حوزه ای مربوط می شود که متعلَّق و محور آن نفس انسانی است و در آن شئون
فطرت ملکوتی بشر موضوع مطالعه است و موضوع علم ابدان نیز شئون جسم
است، و معلوم است که وقتی می گوییم علم ابدان فقط طب منظور نیست، بعضی
تصور می کنند علم الابدان، یعنی فقط علم طب؛ آنچه که به کار بدن می آید، علم
الابدان است؛ اگر دانش هایی به استخدام راحت و رفاه بدن در آمد، علم الابدان به
شمار می رود، پس علم الابدان شامل عمده علوم تجربی به این معنا می شود.
آیا قرینه ای در روایات و آیات بر این مدعا وجود دارد؟
بله، آیات و روایات فراوانی ما را به مطالعه طبیعت تشویق می کند. مطالعه
طبیعت، مطالعه بدن نیست. نیز گزاره های علمی فراوانی که در قرآن و روایات ما
آمده، منحصر به حوزه طب نیست. اینکه ما هم روایات فراوانی داریم که مؤمنان را
به مطالعه حوزه های مختلف طبیعی ترغیب می کند و از سوی دیگر می بینیم که
اینجا علم علی الاطلاق به دو بخش تقسیم می شود، نشان می دهد که لابد در این
تقسیم، شمول مورد نظر است؛ و گرنه علم نباید فقط به این دو بخش تقسیم می شد؛
مثلاً باید گفته می شد: «العلم علوم: علم الابدان و علم الادیان و علم الطبیعه و
علم الکیهان» یا نظیر این عبارت. تقسیم مطلق می تواند به معنی حصر انواع و اقسام
مَقسم باشد. علاوه بر این، قبلاً عرض کردم که هر آنچه به استخدام بدن در آید، هر
چند با واسطه، جزء علم الابدان محسوب می شود؛ در نتیجه اگر کسی در تولید
فناوری کار می کند، از آنجا که سرانجام فناوری راحت و رفاه بدنی انسان است، یا
دست کم اولاً و بالذات فناوری در خدمت بدن است، به علم الابدان اشتغال دارد و
گفتیم که علم الابدان نمی تواند فارغ از حس و بدون کار گرفت روش تجربی صورت
بندد.
مفهوم علم نافع
نافع بودن به چه معنا است؟ آیا در انواع رشته ها و شاخه های علمی نفع به یک
مفهوم است؟
قطعا نفع در هر حوزه باید به حسب خود معنا شود؛ یعنی نفع در آنچه که در
خدمت روح است، معنای خاصی دارد، و در علومی که در خدمت بدن است، به
معنای مناسب این حوزه است. طبعا علوم ناظر به نفس و روح آن گاه نافع اند که به
کمال نفس منتهی شوند. الهیات به معنای عام آن و فلسفه و شاخه های آن که به
فلسفه های مضاف تعبیر می شود، از جمله فلسفه علم که بحث امروز در چارچوب
آن قرار می گیرد، کلاً از این دست است؛ برای اینکه به تعبیر فلاسفه وجود فلسفه،
کمال ثانی برای نفس است. نفس آدمی یک کمال است؛ وقتی نفس با فلسفه آشنا
می شود، کمال ثانی به دست می آید.
بنابراین فلسفه، کمال برای نفس است و نتیجتا نافع بودن آن در خدمت کمال
نفس بودن است؛ پس اگر فلسفه یا مبحث فلسفی منتهی به کمال نفس آدمی نشد،
علم غیر نافع خواهد بود. اما علم الابدان همیشه یا لزوما به این معنا نیست که
موجب کمال بدن بشود، والا فقط تربیت بدنی و علوم ورزشی مصداق علم الابدان
نافع می بود. علمی را که صرفا برای راحتی و رفاه جسمانی آدمی – و نه کمال بدن او
– نافع باشد، علم نافع قلمداد می کنیم. بنابراین شاخص «نافع بودن» یک معنای
عامی دارد که تعیین قسم و مصداق آن به حسب مورد خواهد بود. نه تنها در اقسام
کلی، بلکه در شاخه های این دو دسته از علوم هم ممکن است نفع، معانی متفاوت
پیدا کند؛ در نتیجه، نفع در هر رشته و شاخه و هر دانشی معنای متناسب آن را
می یابد.
غرض من از این توضیح این بود که در ادبیات و فرهنگ دینی ما که جزء فرهنگ
ملی ما محسوب و جزء میراث بشری به شمار است، علم یا نافع است، یا ضار و غیر
نافع؛ و این تقسیم اهمیت خاصی دارد تا جایی که در بعضی از ادعیه، ما از خدا
می خواهیم که به ما علم نافع بدهد و ما را دچار علم بی نفع و بیهوده نکند و حتی از
لحاظ فقهی، ما از یک سلسله از علوم منع می شویم و آن دانش ها به جهت مضر
بودنشان، حرام قلمداد می شوند، یا به خاطر نافع نبودنشان مکروه شمرده می شوند.
نه تنها علم بی نفع، بلکه علم خنثی مطلقا جایی در فرهنگ دینی ما ندارد.
توسعه علمی یا تکامل علمی؟
اما به رغم دو خصلتی که مورد پذیرش فرهنگ دینی ما نیز می باشد، علم تمام،
علمی نیست که تنها واجد این دو خصلت باشد و شاخص توسعه علمی فقط این دو
خصلت نیست. عنصر دیگری که در فرهنگ ما ملحوظ است، باید آن نیز مورد توجه
قرار گیرد و آن کمالی بودن حرکت علم است؛ در نتیجه یا باید توسعه علمی را به
معنای تکامل علمی به کار ببریم، یا باید به جای این ترکیب، از تعبیر تکامل علمی
استفاده کنیم. در ترکیب تکامل علمی خود به خود اشاره به رو به رشد بودن و روی
خط طولی قرار داشتن علم هست و ما باید «کمال» را در متن تعبیر، ملحوظ داریم.
در آن صورت، معنی توسعه علمی یا تکامل علمی، عبارت خواهد بود از بسط
طولی آگاهی ها و گواهی های نافع (به معنای واقع نما بودن از حیثی و کارامد بودن از
حیث دیگر). در نتیجه کمال نفس و رفاه بدن با قید پیش روندگی طولیِ علم می شود
توسعه علمی. از این رو من دوست دارم که از تعبیر تکامل علمی به جای توسعه
علمی استفاده کنیم؛ لااقل ابهاماتی که از واژه توسعه متوجه ما می شود، در این
ترکیب نیست.
علم دینی؛ چیستی و معیار آن
بحث شما به رابطه علم و دین مربوط می شود. در این رابطه بحثی مطرح هست
که ماگزاره های علمی را از متن دین استخراج کنیم؛ مثلاً بگوییم که فیزیک را می شود
از دین در آورد، شیمی را می شود از دین استنباط کرد؛ این یک بحث است. یک بحث
هم این است که اگر آن پیش فرض ها اسلامی باشند، اثر می گذارد و علم می شود دینی.
آیا به نظر شما علم دینی ممکن است و در صورت ممکن بودن، معنا و معیار دینی
بودن علم چیست؟
در زمینه هویت دینی علم و ملاک دینی شدن علم فرض های مختلفی قابل
طرح است:
یک فرض همین است که ما راسا گزاره های علمی را از منابع و مدارک دینی
استنباط کنیم. این ممکن است به صورت وسیع و جامع، مقدور بشر عادی یا بشر
کنونی نباشد؛ البته نمی خواهیم امکان چنین فرضی را انکار کنیم؛ شاید روزی بشر
بتواند از همین متون، علوم را استفاده کند؛ چنان که بسیاری از معارف را حتی
مسلمانان صدر اسلام نمی توانستند از متون استفاده کنند؛ ولی امروز اهل نظر ما
می توانند. این فرض را در حد یک احتمال، مفتوح بگذاریم. به هر حال معرفت
دینی ما از ساده به پیچیده و از سطح به عمق حرکت کرده و این بدان معناست که ما
رفته رفته، مفاهیم بیشتری را از دین دریافت کرده ایم.
به هر حال یک فرض در هویت علم دینی این است که راسا گزاره های علمی را از
متن دینی استنباط کنیم؛ حتی اگر این کار از دست بشر عادی نیاید و از معصوم برآید.
یا اگر بشرکنونی نمی تواند، شاید بشر کمال یافته آتی خواهد توانست.
فرض دیگر این است که مبانی متافیزیکی علم از دین اخذ گردد؛ در نتیجه حاصل
تلاش علمی که برایند آن مبانی خواهد بود، علم دینی است. اگر ما با نگرش دینی به
طبیعت نگریستیم؛ هر چند کار علمی مبتنی بر تجربه بکنیم، علم دینی نتیجه خواهد
شد؛ یعنی اگر این طبیعت را ربط محض به مبدا خود انگاشتیم، اگر تصور کردیم این
طبیعت جسد نیست، دارای روح است، بر این باور بودیم که بر این طبیعت یک نظام
اخلاقی حاکم است؛ اگر گفتیم این طبیعت، امانت الهی است و طرز مواجهه ما با آن
باید امانت دارانه باشد و بر اساس این مبادی و مبانی کار علمی کردیم، حاصل این
تلاش علمی ما علم دینی نامیده می شود.
فرض سوم این است که روش شناسی را از دین اخذ کرده باشیم و با کاربست آن
روش، گزاره های علمی را کشف کنیم؛ در این صورت، آنچه که به دست می آید چون
با روش شناسی پیشنهادی دین به دست آمده، دینی است.
فرض چهارم این است که ما در مقام کارکرد یا غایت علم، ملتزم به کارکرد و
غایتی باشیم که مرضی و مناسب دین است. دین به ما می گوید که علم نافع باید این
گونه باشد و نفع هم یعنی این؛ در این صورت علم فراچنگ آمده، علم دینی خواهد
بود.
وجه پنجم آن است که سایر عواملی که می توانند در تکون باورهای علمی دخیل
افتند، دینی باشند و علم، تحت تاثیر آنها پدید آید؛ مثلاً تاثیرات اجتماع و سیاست و
قوانین و امثال اینها بر تکون و تحول علم نیز فی الجمله قابل بحث است و این مسئله
امروز در فلسفه علم مطرح است. اگر علم یا علومی در بستر فرهنگ دینی و در
جامعه دینی تولید بشود – که احتمالاً با علمی که در یک جامعه غیر دینی و سکولار
تولید می شود، مغایر و متفاوت خواهد بود – می توان آن را مصداق یا یک معنا و
درجه ای از علم دینی قلمداد کرد. این هم یک فرض دینی بودن علم است.
احیانا ممکن است فرض های دیگری هم متصور باشد. لهذا ما می توانیم بگوییم
که تعبیر و ترکیب علم دینی به معانی مختلف می تواند به کار رفته باشد و بسته به
اینکه کدام یک از این معانی تحقق یافتنی باشد، علم دینی معنا می شود.
امکان ذو مراتب علم دینی
بی آنکه قائل به اطلاق و شمول و تمامیت این ادعا باشم، تصور می کنم که هر پنج
فرض به صورت نسبی می تواند وجه صحیح داشته باشد. به این معنا که ما هم از
منابع دینی می توانیم گزاره های علمی به دست بیاوریم، هر چند همه گزاره های
علمی را نتوانیم، اما مقداری از گزاره های علمی از متون تحصیل شدنی است.
آیا مراد شما مقام گردآوری است یا مقام داوری در نظریه های علمی را نیز در
نظر دارید؟
بحث داوری را باید در بخش روش شناسی بحث کرد. یعنی به محض اینکه ما
قرآن را باز کنیم، یا یک کتاب روایی را بگشاییم، می بینیم که راجع به طب و طبیعیات
نکات و مطالبی دارد. گزاره هایی از این متون می توان دریافت و مجموعه آنچه که به
صورت گزاره های علمی از نصوص دینی به دست می آید، کم نیست. در گذشته نیز
طب النبی، طب الصادق و طب الرضا و امثال اینها تالیف و منتشر شده است. الان
دارالحدیث دارد یک موسوعه و دانشنامه واره ای به عنوان احادیث طب منتشر
می کند که دو جلدش را چاپ کرده اند و اخیرا برای من فرستاده اند و این کار هنوز
ادامه دارد؛ بعضی ها می گویند که اینها استطرادا در متون دینی ما آمده است؛ ولی
آن قدر اینها زیاداند که نمی شود گفت استطرادا و از باب مثال است که ذکر شده.
بعضی ها ممکن است بگویند اینها یافته های بشری است که معصومین علیهم السلام
هم بلد بودند و آن موقع دیگران نیز این مطالب را می دانسته اند. به نظر نمی آید چنین
باشد، یعنی به لحاظ تاریخ علم، حد این مطالب، فراتر از مرحله علمی عصر
معصومین (ع) است و گزاره هایی در این مطالب آمده که به لحاظ سطح علمی فراتر
از سطح علم روزگار خودش است. این نشان می دهد که اینها از یک مبدا دیگری
اخذ شده است. بنابراین، این فرض و وجه که دست کم پاره ای از گزاره های علمی را
می توان از متون، اصطیاد کرد در حدی و به طور نسبی درست است، و به این
مفهوم، علم دینی داریم.
اما فرض دوم،یعنی اینکه گزاره ها و مفاهیم علمی با پشتوانه متافیزیکی دینی
درک بشود و پدید بیاید، یعنی یک سلسله مبانی ماخوذ از دین را مسلم گرفته باشیم
و بر اساس و در چارچوب آن مبانی به مطالعه پردازیم؛ این هم می تواند درست
باشد؛ چون که هیچ گرایش علمی و هیچ پارادایم علمی و شاید بتوانیم بگوییم حتی
هیچ گزاره علمی فاقد پشتوانه متافیزیکی نیست. لزوما هر علم و گزاره ای خودآگاه و
ناخودآگاه، هر چند دانشمند هم توجه نداشته باشد، در پس ذهنش برای صدور
گزاره علمی یک گزاره ای متافیزیکی نهفته است و اگر نگوییم هر گزاره، می توانیم
بگوییم هر علم، هر رشته و هر شاخه از علم این چنین است و قطعا هر پارادایمی از
مجموعه ای از علوم با هم متکی و مبتنی بر یک سلسله پیش فرض ها و گزاره های
متافیزیکی اند و هیچ گاه و هیچ دانشمندی هم نمی رود نخست آنها را بازنگری و
اثبات کند، بعد بر اساس آنها، تولید علم کند.
فرض چهارم، یعنی اینکه روش شناسی تولید علم را از دین اخذ کرده باشیم. نیز
فرض صحیحی دارد. روش شناسی دین برای دریافت حقایق، و ابزار شناخت در
دیدگاه دین محدود به حس و تجربه نیست. فراتر از این، بعضی منابع جدید خاص
را دین پیشنهاد می کند. فرض کنید چنان که بعضی از بزرگان، مثل استاد شهید
مطهری فرمودند، مثلاً تاریخ را منبع معرفت قلمداد کنیم. شاید بشود گفت که این
پیشنهاد اختصاصی دین است که می گوید شما از طریق مطالعه تاریخ می توانید به
حقایقی دست پیدا کنید. یا اگر دین، فطرت را به مثابه طریق و مسیری برای تماس با
حقایق پیشنهاد کرده باشد، اینجا می توانیم بگوییم که دین دارای پیشنهاد مشخص و
خاص در روش شناسی است. زیرا وقتی ما مدرک و منبع یا ابزار جدیدی ارائه
می کنیم، حتما از این پیشنهاد، روش شناسی جدید متولد می شود. روش شناسی غیر
از منبع و مدرک است؛ اما هر مدرکی روش شناسی خاص خود را می طلبد.
روش شناسی مدرک عقل، برهان است روش شناسی مدرک حس، تجربه و مشاهده
است.
بنابراین اگر دین آمد و منبع جدیدی پیشنهاد داد، در حقیقت روش شناسی
مستقل و خاصی پیشنهاد داده است، و این کار را دین انجام داده است؛ پس بدین
معنا نیز تحقق علم دینی صحیح است. پس ما می توانیم با بهره گیری از منابع و
روش هایی که دین پیشنهاد می کند، علوم یا دست کم، گزاره هایی را تحصیل کنیم.
فرض و وجه چهارم، نگاه غایت شناسانه و کارکردگرایانه به علم دارد. ما علم را برای
چه می خواهیم؛ علم را در جهت تکامل نفس و سعادت بشر می خواهیم، یا برای
انهدام بشریت می خواهیم؛ علم را برای راحت و رفاه جسم می طلبیم، یا علم را
برای ارتقا و رشد معنوی نفس آدمی. غایت به علم، هویت می بخشد. چنین فرضی
هم صحیح است.
فرض پنجم، یعنی تولید علم در بستر فرهنگی دین، یعنی همان که گاه از آن به
علوم مسلمانان تعبیر می شود، نیز می تواند وجه صحیح باشد. حالا اینکه این پنج
فرض یا فروض و وجوه دیگری هم که می توان طرح کرد، کدام درست است، کدام
درست نیست، یا لااقل بگوییم که کدام، چه میزان درست است، یا دست کم
بگوییم که کدام یک از اینها بیشترین تاثیر را در شکل گیری یک علم می تواند داشته
باشد و دین از طریق کدام یک از اینها بیشترین تاثیر را در علم می تواند بگذارد، اینها
محل بحث است.
به نظر شما کدام یک از فرض های پنجگانه درست یا درست تر است؟
من عرض کردم که با همه این شاخص ها می توان علم دینی تصویر کرد و علم
دینی کامل آن است که همه این شاخص ها را یک جا در حد امکان بتواند در خود
فراهم کرده باشد. علم دینی محض و کامل آن است که واجد هر پنج شاخص باشد و
به هر میزان که از شاخص ها و حدود تحصیل این شاخص ها کاسته می شود، فاصله
آن علم با دین بیشتر می گردد؛ در نتیجه، علم دینی یک تعبیر نسبی خواهد شد. یک
طیف وسیعی را علم دینی تشکیل می دهد که یک سر آن علم دینی محض است و
سر دیگر آن حداقل تاثیرگذاری و نقش دین در پیدایش یک علم است. مانند تأثر یک
علم از فرهنگی دینی؛ در بین این اکثر تااقل یک طیفی از علم های دینی قابل تصور
است.
فرایند تکاملی روابط سه گانه بشر با دین
در اینجا سوالی مطرح می شود و آن این است که اگر شما از تکامل دانش و
معرفت سخن می گویید، آیا آن را به همه حوزه ها، از جمله حوزه دانش دینی و معرفت
دینی نیز تسری می دهید؟ در دانش های الهی که ذات اقدس اله توسط رسولش نازل
فرموده و این نزول ۱۴۰۰ سال پیش اتفاق افتاده هم تکامل معنا دارد؟
تکامل در خصوص آن لایه ای از مفاهیم دینی معنادار است که به صورت
معرفت در بیاید. اینجا من نظر یا تبیینی خاص دارم (البته اگر دیگری نگفته باشد؛
می دانم دست کم و به این جامعیتی که من عرض می کنم، کسی طرح نکرده است)
که آن نظر را به اختصار توضیح می دهم:
یک) بشر روابط مختلفی با دین دارد: ۱. مقام دریافت و اخذ دین؛ انسان دین را از
خداوند اخذ می کند، یا به صورت وحی نبوی یا مدارک دیگر. ۲. مقام درک و فهم
دین؛ ۳. مقام عمل و التزام به دین. دست کم این سه نوع رابطه را بشر با دین خدا
دارد.
دو) مجموعه عوامل و مبادی تغیّرهایی که در تکون و وقوع هر سه مقام نقش
آفرین اند.
سه) عوامل و مبادی موثر بر تکون آن سه مقام، متغیر و متطور هستند.
چهار) تطور و تغیّر مبادی هم، نوعا صورت طولی دارد.
خود به خود هر سه رابطه انسان با دین می تواند منظور و متکامل و در نتیجه ذو
مراتب باشد. خداوند متعال از خزائن خود دین را به اولین انسان و اولین نبی که
حضرت آدم (ع) است در حدی القا فرمود که برای بشر آن روز لازم و مفید بود. آدم
نبی (ع) از خزائن الهی حصه ای از دین را اخذ کرد که متناسب با نیاز و حد درک بشر
آن روز بود، سپس انبیای بعدی یکایک آمدند، به تدریج از خزانه الهی و به «قدر»
زمان و مکان دین را اخذ و ابلاغ کردند و حتی تنزیل آموزه های اسلامی نیز به تناسب
مستعد شدن بستر و شرایط فرود آمد. بنابراین نفس الهام و القای دین تدریجا تحقق
پیدا می کند. ما نفس الامر دین را واحد می دانیم و آنچه که برای بشر در مقاطع
مختلف تاریخی به وسیله انبیای مختلف فرود می آید، شرایعی است برگرفته از آن
نفس الامر دین. القا و ابلاغ گزاره های دینی و آموزه های دینی، تدریجی است
«اکملتُ لکم دینکم»(۱)دین و شریعت شما تکمیل شد، نه دین مطلق، نه این که
دین نفس الامری تشکیل شده، بلکه الهام و القا صورت تدریجی و تکاملی داشته و
شریعت خاتم، صورت تمام و کمال دین نفس الامری است که یک جا در اختیار بشر
قرار گرفته است. پس رابطه انسان با دین در مقام اخذ دین حالت تکاملی دارد.
گزاره ها و آموزه های دینی در دسترس بشر به تدریج و رفته رفته عمیق تر و وسیع تر و
متعالی تر می گردد.
بین نبی و غیر نبی در این باب تفاوت قائل هستید؟
ما فعلاً بحث انسان به معنای عام و جامعه انسانی را مدنظر داریم؛ ولی قطعا
انبیا و غیرانبیا متفاوت اند، خود انبیا هم در یک درجه نیستند، در نتیجه خداوند به
انبیا به حسب درجه ظرفیت شان دین را ابلاغ می کند و بالنتیجه آنچه که به پیامبر
خاتم (ص) الهام شده، هر چند مامور به ابلاغ همه آن به بشر هم نباشد، بسی
عمیق تر و وسیع تر از آن چیزی است که به نوح و ابراهیم القا شده است؛ زیرا همه
انبیا به لحاظ کمال و شأن رسالت در یک درجه نبودند؛ خداوند بین انبیا فرقی
نمی گذارد. همه رسالت ابلاغ مشیّت تشریعی الهی را بر عهده دارند؛ اما به حسب
کمال با هم متفاوت هستند و مسلم این است که نبی خاتم (ص) از همه انبیا و همه
بشریت و همه موجودات ما سوی اللّه کامل تر است.
رابطه دوم انسان که رابطه درک و فهم دین است، نیز ذو مراتب است؛ به این
مفهوم که هر کسی به حسب صلاحیت های انفسی و آفاقی و صلاحیت های درونی
و برونی که احراز می کند، می تواند دین را بفهمد. فردی که از نفس کامل تری
برخوردار است و واجد صلاحیت های انفسی بیشتری است، طبعا برای درک دین
مستعدتر است. مثلاً هر کسی هر چه مطهَّرتر باشد، مُدرک تر است و بهتر و بیشتر
می تواند با متن واقع دین تماس بگیرد و دین را درک کند و همچنین کسی که از
صلاحیت های آفاقی افزون تری برخوردار است، از استعداد، بلکه استطاعت
افزون تری در فهم دین برخوردار است؛ مثلاً به لحاظ علمی هر که عالم تر باشد، دین
را بهتر می تواند بفهمد. نه تنها نفراتی در عرض هم و در عصر هم به لحاظ
صلاحیت های انفسی و آفاقی در فهم دین ممکن است متفاوت باشند، بلکه در
فرایند تاریخ هم این تفاوت قابل فرض است؛ به این معنا که انسان های کامل تر روزگار
ما بهتر از انسان های روزگارهای پیشین، دین را می توانند بفهمند. به این ترتیب فهم
دین می شود تشکیکی و ذو مراتب و بالنتیجه علاوه بر اینکه در مقام دریافت، تفاوت
و تدریج وجود دارد، در مقام درک نیز بین آحاد و نسل ها تفاوت پدید می آید.
در مقام رابطه عملی انسان ها با دین هم، انسان ها می توانند متفاوت باشند. در
مقام عمل یک فرد ممکن است که احیانا مث
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 