پاورپوینت کامل برخورد تمدنها – آینده روابط ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل برخورد تمدنها – آینده روابط ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل برخورد تمدنها – آینده روابط ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل برخورد تمدنها – آینده روابط ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint :

>

۳

وقایع تاریخی سالهای ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰، یعنی سقوط دیوار برلین و فروپاشی بلوک کمونیستی، دورنماهای افراطی جدیدی را در
زمینه اندیشه و فکر باز کرد. سخنرانی مشهور رئیس جمهور سابق ایالات متحده، جورج بوش و اعلام “پایان جنگ سرد” و تولد یک ”
نظم نوین جهانی” نیز فضای جدیدی به این اندیشه ها بخشید. در سراسر جهان، انتظار می رفت که تغییرات شدیدی در روابط
بین المللی ایجاد شود. مردم، امیدوار به آینده دارای پیش بینی های لذت بخش و خوشبینانه بودند و حتی با پیروزی نهایی
دموکراسی و لیبرالیسم، زمزمه پایان زودرس تاریخ را سر داده بودند. ملتهای جهان سوم امید داشتند که غرب “منطق جنگ” (۳) را
که بر روابطش با بقیه جهان حاکم بود، کنار بگذارد و منطق دیگری را ملهم از ارزشهای روشنفکرانه (۴) از قبیل “آزادی، برابری و
برادری” اتخاذ کند. خیلی از نخبگان آن کشورها انتظار داشتند که غرب، با خروج پیروزمندانه از جنگ سرد، از تغییرات
دموکراتیک در جهان سوم حمایت کند. بعضی ها فکر می کردند که غرب، از دست یازیدن به احترام جدی و واقعی به حقوق بشر و
دمکراتیزه کردن واقعی زندگی سیاسی و اجتماعی به عنوان پیش شرط (لازمه) هرگونه همکاری با دولتهای جهان سوم، کوتاه
نخواهد آمد. از دید مردم جهان سوم، انتظار می رفت که آینده روابط کشورشان با غرب به “سیاست خارجی جدید” غرب بستگی
پیدا کند. آیا غرب در محدوده همین “منطق جنگ” به روابطش ادامه خواهد داد یا اینکه سیاست و استراتژی جدیدی اتخاذ
خواهد کرد تا روابطش با جنوب در محدوده (دوران) بعد از “جنگ سرد” توسعه یابد؟

چه بر سر آن اشتیاق و آرزوها آمده است؟ امروزه غرب رابطه اش را با جهان سوم به طور کلی و با کشورهای اسلامی عرب به طور
خاص، چطور می بیند؟ حداقل در زمینه سیاسی، آرزوها در غرب راهی را به سناریوهای توسعه یافته توسط پروفسورهای ”
مطالعات استراتژیک” باز کرده است. مشاهداتی که نمی خواهند ذهنشان را با تعصبات و عکس العمل های کنترل نشده
راستی های متعصب و متنفر از بیگانگان (۵) در اروپا و آمریکا آلوده کنند، می توانند اطلاعات زیادی را از مباحثات چنین استادانی –
که باید آموخته شود – برای تشخیص بیابند.

اصرار بر “منطق جنگ”

از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق، تحلیلگران غربی دائما این پرسش را مطرح کردند که: بعد از کمونیسم چه کسی
دشمن غرب می باشد؟ گویا این طور می باشد که پایان یک جنگ – در این قضیه جنگ سرد – فقط در صورتی بوجود می آید که
جنگ دیگری بوقوع بپیوندد، یا به عبارت فلسفی، گویا “ایگو” یا “من” (۶) غربی فقط می تواند خود را در نفی “دیگری” ابراز کند. قبل
از اینکه به پایه و اساس معرفت شناختی چنین نظری بپردازیم، اجازه دهید در ابتدا، به طور مختصر، به بازنگری نظریه های اصلی
نویسندگانی که در خصوص روابط آینده بین اسلام و غرب با این روش، اندیشیده اند، بپردازیم:

بری بوزان (۷) ،در مقاله جولای ۱۹۹۱ خود، سعی کرد تا تصویر اصلی الگوی جدید روابط امنیتی جهانی را که پس از نقل و انتقالات
بزرگ سالهای ۹۰-۱۹۸۹ ظاهر شد، ترسیم کند. تغییرات کلیدی که در مرکز (کشورهای صنعتی) بوقوع پیوست و به نظر بوزان،
مشخصه های اصلی و اساسی شکل جدید روابط بین کشورها را تشکیل می دهند، چهار تغییر می باشند: ظهور ساختارهای قدرتی
چند قطبی به جای مرکز دو قطبی ای که در طول جنگ سرد وجود داشت; میزان کمتری از تقسیم بندی و رقابت ایدئولوژیکی;
میل به سیطره بین المللی گروهی از کشورهای سرمایه داری که با مشکل امنیت در رابطه اند; و تغییر چهارمی که بوزان می گوید،
کمتر قطعی است، ولی نتیجه منطقی مرحله سوم می باشد و آن، تقویت قدرت جامعه مدنی بین المللی می باشد.

این تغییرات مرکز، نتایج مستقیم و غیر مستقیمی برای امنیت اجتماعی، اقتصادی، نظامی و سیاسی کشورهای حاشیه (یعنی
کشوهای غیر صنعتی) در پی خواهد داشت. نتیجه ای که در اینجا به طور مستقیم به ما مربوط می شود، همان است که بوزان آن
را “برخورد هویتهای تمدنی رقیب” (۸) می نامد که او آن را به عنوان “صریحترین رابطه بین غرب و اسلام” می بیند… این موضوع
بخشی بخاطر تقابل ارزشهای مذهبی و سکولار، بخشی بخاطر رقابت تاریخی بین اسلام و مسیحیت، بخشی بخاطر حسادت
قدرت غربی، بخشی بخاطر افسونهای ناشی از سلطه ساختار سیاسی استعماری غرب بر خاورمیانه و بخشی بخاطر تلخی و تحقیر
ناشی از مقایسه منزجر کننده بین دستاوردهای تمدن غرب و تمدن اسلامی در طول دو قرن قبل می باشد. براساس نظر بوزان: ”
در مورد اسلام، این تهدید به قرابت جغرافیایی و حضومت تاریخی نیز به طور آشکار با نقش سیاسی ای که اسلام در زندگی
طرفدارانش بازی می کند، ترکیب می شود. رقابت با غرب با این حقیقت که اسلام هنوز هویتی جمعی، گسترده و قوی می باشد،
شدیدتر و قویتر شده است.”

به علاوه، با خطری که “مهاجرت” بر خطر “بحران تمدنها” اضافه می کند، بر اساس نظریه، به آسانی می توان نوعی “جنگ سرد
اجتماعی” (۹) را بین اسلام و غرب تصور کرد. به ما گفته شده که اروپا موضعی دائمی را در چنین جنگی که، بر اساس نظر بوزان، “با
ارائه موضوعی مشترک در زمینه سیاست خارجی که به آسانی بتوان بر سر آن به اجماع رسید، به تمامیت سیاسی اروپایی کمک
خواهد نمود”، اتخاذ خواهد کرد. به طور خلاصه، “یک جنگ سرد اجتماعی، موجب تقویت هویت اروپایی در زمان مهمی از پروسه
تشکیل اتحادیه اروپایی خواهد شد.” نویسنده نتیجه می گیرد که: “به خاطر دلایلی که ذکر گردید و دلایل دیگری که بیان نشد،
ممکن است در غرب گروهی قوی وجود داشته باشد که نه تنها آماده حمایت از یک جنگ سرد اجتماعی با اسلام می باشند، بلکه
سیاستهایی نیز اتخاذ می کنند تا این مرحله را تقویت نمایند.” با فرض این رهیافت در روابط اسلام و غرب، جای آن دارد تا بپرسیم
که آیا این تجزیه و تحلیلی از حقایق و پیشرفتهای احتمالی آنهاست یا اینکه تشویق مستقیم به خصومت و جنگ می باشد.

برخورد تمدنها

دو سال بعد از انتشار مقاله بوزان (که شاید به دلیل تیتر آکادمیکی و نیز روش نامرتبط و سردش، بدان توجهی نشد)، دوباره
همین نظریه توسط ساموئل هانتینگتون مطرح گردید، با این تفاوت که این بار تحت عنوان احساسی “برخورد تمدنها”، با زبان
تحریک کننده و نیز با استفاده از مثالها و نمونه های دقیق نوشته شده که همه اینها موجب ایجاد جنبش قابل توجهی در سراسر
جهان گردید.

هانتینگتون نظریه اش را با واژه هایی عاری از ترس ارائه داد. او می نویسد: فرضیه من این است که منبع اصلی تناقض در این جهان
جدید، اساسا ایدئولوژیکی یا اساسا اقتصادی نخواهد بود. تقسیم بندی اصلی و بزرگ بین ابنای بشر و نیز منبع عمده و اصلی
تناقض، “فرهنگی” خواهد بود. دولت – ملتها، قویترین بازیگر در امور جهانی خواهند ماند، ولی تناقضات اصلی سیاست جهانی
میان ملتها و گروههای تمدنی مختلف رخ خواهند داد. برخورد تمدنها بر سیاست جهانی چیره خواهد شد.” بنابراین:

“به طور فزاینده ای بر اهمیت تمدنی در آینده افزوده خواهد شد و جهان تا حد زیادی در نتیجه تعاملات بین ۷ تا ۸ تمدن عمده
شکل خواهد گرفت. این تمدنها، شامل تمدن غربی، کنفوسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندویی، اسلاو – ارتدوکس، آمریکای لاتین و
احتمالا آفریقایی می باشد. مهمترین تناقضات آینده، در راستای خطوط شکاف فرهنگی می باشد که این تمدنها را از یکدیگر جدا
می سازد.”

براساس مقاله هانتینگتون، امروزه ممکن است به نظر برسد که تمدن غربی “تمدن جهانی است که مناسب همه می باشد”، ولی این
نظر خیلی ساده لوحانه و سطحی نگر می باشد. در زیر سطح، موضوعات خیلی فرق می کند. مفاهیم غالب در تمدن غربی، از
مفاهیمی که قبلا در تمدنهای دیگر مسلط بود، متفاوت است. فردگرایی، لیبرالیسم، قانون اساسی، حقوق بشر، برابری، آزادی،
دموکراسی، سکولاریسم و غیره، مفاهیمی می باشند که عموما از اعتبار و میزان فهم کمی در تمدنهای اسلامی، کنفوسیوسی،
ژاپنی، هندویی، بودایی و دیگر تمدنهای غیر غربی برخوردار می باشند. با در نظر گرفتن این مطلب، هانتینگتون بر این باور است
که کشورهایی که به این تمدنها تعلق دارند، باید از سه احتمال زیر یکی را انتخاب کنند: کشورهایی مثل برمه یا کره شمالی ممکن
است “برای حفظ جوامعشان از فساد ایجاد شده توسط غرب، دوری و انزوا را انتخاب کنند… به هر حال هزینه این دوره خیلی
سنگین می باشد و کشورهای کمی انحصارا این را تعقیب کرده اند.”

دیگر کشورها ترجیح خواهند داد تا به اردوگاه غرب ملحق شوند و در هر زمینه، از نمونه های آنها پیروی کنند و مسیر غربی شدن
کامل را انتخاب کنند. برای هانتینگتون، چنین کشورهایی شامل ژاپن، روسیه، کشورهای اروپای شرقی و آمریکای لاتین خواهد
بود.

ولی خیلی از کشورها، بیشتر ترجیح می دهند تا به توازن معینی بین خود و غرب دست یابند. هدف آنها، این خواهد بود که به
پتانسیل نظامی و اقتصادی بیفزایند، با دیگر کشورهای غیر غربی بر ضد غرب همکاری کنند و ارزشها و نهادهای محلی خود را
حفظ کنند. به عبارت دیگر، آنها مدرنیزه را می پذیرند، ولی غربی شدن را نه. بر اساس نظر هانتینگتون، اینها عمدتا کشورهایی
هستند که “ارتباط اسلامی – کنفوسیوسی را تشکیل می دهند; ارتباطی که برای به چالش انداختن منافع، ارزشها و قدرت غربی
ظاهر گردیده است.” هانتینگتون از غرب می خواهد تا برای برآوردن این “چالش” اسلامی – کنفوسیوسی:

“همکاری و یگانگی بیشتری را در محدوده تمدنشان، مخصوصا اجزای اروپایی و آمریکای شمالی شان ایجاد کنند… تا گسترش
توان نظامی کشورهای اسلامی و کنفوسیوسی را محدود کنند; تا کاهش تواناییهای نظامی غربی را تعدیل کنند و برتری نظامی را
در شرق و جنوب غرب آسیا حفظ کنند; تا به تقویت نهادهای بین المللی بپردازند که منعکس کننده و مشروعیت بخش منافع و
ارزشهای غربی می باشند. و تا کشورهای غیر غربی بیشتری را در این نهادها در برگیرد.”

در اینجا لازم است تا صریحا به ماهیت سیاسی نظریه “برخورد تمدنها” تاکید شود. محافل مطلع در ایالات متحده تردیدی ندارند
تا بگویند که این نوع از گفتمان نظامی به منظور اثبات وجودی خطری جدید و دشمنی جدید، لازم است تا مردم آمریکا و
نمایندگانشان را قانع کند که لازم است بودجه “دفاعی” در سطح جاری اش نگه داشته شود.

“تناقض ایدئولوژیکی”

به این ترتیب “برخورد تمدنها” آن قدر که به دنبال مطرح کردن توزیع ناعادلانه قدرت، سرمایه و نفوذ جهانی و فقدان احترام
تاریخی مشاهده شده از جانب کشورهای بزرگتر نسبت به کشورها و ملل کوچکتر می باشد، در پی عیسی مسیح، کنفوسیوس یا
حضرت محمد پیامبر اسلامی نمی باشد. فرهنگ وسیله ای است برای بیان تناقض، نه برای اثبات دلیل. این نظر توسط گراهام فولر
در مقاله ای که ۲ سال بعد از مقاله هانتینگتون به چاپ رسید، بیان گردید، ولی نباید خودمان را فریب دهیم. این رد صریح “منطق
جنگ” نیست که موجب تقویت نظریه ای می شد که ما آن را تجزیه و تحلیل می کردیم; چرا که “دشمن” صرفا “ایسم” دیگری است
که ارائه گردید.

از نظر فولر، تناقض آینده، ایدئولوژیکی خواهد بود. خصلتی که بیانگر مشخصات جهان پس از کمونیسم می باشد، همان سلطه
دیدگاه جهانی و غربی در زمینه های اقتصادی و سیاسی است. این بر سه اصل استوار است: سرمایه داری (کاپیتالیسم) و اقتصاد
بازار، حقوق بشر و دموکراسی لیبرال – سکولار و دولت – ملت به عنوان چارچوبی برای روابط بین المللی. اما این اصول که موجب
رشد و آزادی جوامع غربی شده است، منشا تنش و بی ثباتی در کشورهای جهان سوم بوده، موجب می شود تا این کشورها اصول و
قواعد دیگری اتخاذ کنند و دیگر دیدگاههای جهانی را که با دیدگاههای غرب سازگار نیست، بسازند.

طبق نظر فولر، ما باید منتظر باشیم تا ظهور ایدئولوژی مخالف ارزشهای غربی را در جهان سوم شاهد باشیم. روشی که این ”
ایدئولوژی تازه وارد” با غرب رویارو می شود، به نوع رهبرانی بستگی دارد که تحت لوای مدافعین منافع این کشورها ظاهر
می شوند. کشورهایی که نامزد ایفای این نقش هستند، آنهایی هستند که دارای خصلتهای لازم می باشند; یعنی آن کشورهایی که
ریشه هایی در تمدن تاریخی دارند، آنهایی که حالتی از تفوق فرهنگی دارند و به طور مداوم، نقش تاریخی بلامنازع منطقه ای را
بازی می کردند و همچنین در بکار گیری ایدئولوژیهایی برای ایجاد تغییر و تنوع، تجربه دارند و آنهایی که خصوصا به دلیل استعمار
غربی، قادر به برآوردن حرفه و پیشه فرهنگی و تاریخی (۱۰) نیستند. این نویسنده، چین، هند، ایران، مصر و روسیه را در راس
کشورهایی قرار می دهد که تعیین شده اند تا نقش “خلبان” (۱۱) را در مبارزه ایدئولوژیکی بر ضد غرب بازی کنند. او همچنین از
کشورهای دیگر از قبیل برزیل، اندونزی یا آفریقای جنوبی یاد می کند و بر این باور است که می توانند نقش مهمی را در این تناقض
ایدئولوژیکی بازی کنند، در حالی که بر این نکته تاکید دارد که قصد ندارد تا “لیست دشمنان” غرب را ارائه دهد. هدف گفته اش در
این مقاله به منظور “آگاه ساختن ما” نسبت به ماهیت مساله محدود می باشد تا بدین صورت بتوانیم در پی راههایی برای اجتناب از
تشکیل بلوکی متخاصم با غرب باشیم.

“یک مدل معرفت شناختی” (۱۲) هدف ما در اینجا، پرداختن به مشاجره قلمی با تحلیلگران و اساتید “مطالعات استراتژیک” نیست.
هانتینگتون به انتقادهای وارده بر نظریه اش، این چنین جواب داد که قصد و هدفش، ارائه یک “مدل” بود و اینکه تا زمانی که
توسط مدلی مناسبتر جایگزین نگردد، نمی توان به عنوان مدلی قابل تردید رد کرد تا هشداری برای غرب باشد! این منطق
سناریوهای موجود در زمینه “استراتژی” است: استراتژی “اقدام مخالف” (۱۳) .ولی ما می توانیم و باید رهیافت دیگری را برای این
مساله اتخاذ کنیم: سناریوی “اقدام هم سو” (۱۴) .در این زمینه، اولین سؤال انتقادی این است که: در زمینه “اقدام مخالف”، چه چیزی
ما را مجبور می کند تا در خصوص روابط بین دو یا چند حزب یا گروه فکر کنیم. در پاسخ، باید گفت، ما باید توجهمان را از علم
سیاست به معرفت شناسی برگردانیم.

تمام تئوریهایی که در بالا ارائه گردید، علی رغم اختلافات آشکارشان، بر اساس مدل معرفت شناختی مشترکی ساخته شده اند که
برای تمدنها بر تفکر غربی حاکم بوده است. این مدل، مدلی است از یک موضوع، [که در این] یک “من” “I” (an) خودش را از
طریق “دیگری”، (the other) می شناسد و تشخیص می دهد; “دیگری” ای که برای ایفای عمل تعیین شده اش، شکل می دهد و
انتخاب می کند که به منظور “من” و سازماندهی “وجود خود”، (its being) می باشد. ریشه های مدل معرفت شناختی در
عقلانیت غربی، به اوایل شروع تاریخ بر می گردد. به طور مثال، فیلسوف پارمنایدز (۱۵) می توانست “وجود” چیزی را با فرض “عدم
وجود” آن بحث کند، یا از “محدودیت” با فرض “لامتناهی” صحبت کند. وقتی که شاگرد او زنوآو الی (۱۶) سعی کرد تا از نظریات
استادش دفاع کند، او بحثهایش را بر این اصل استوار ساخت که “هر انتخابی نوعی نفی می باشد.” در عصر مدرن، اسپینوزا خلاف
این را ثابت کرد: “هر نفی، نوعی انتخاب است.” فیلسوف بزرگ تاریخ، هگل، نظرات زنو و اسپینوزا را باهم ترکیب کرد تا علم
دیالکتیک خود را سازد و نتیجه گرفت که هر انتخابی، نوعی نفی است و هر نفی، نوعی انتخاب می باشد.” این جمله به اهمیت “نفی”
در فلسفه هگل به طور خاص و در فلسفه اروپایی به طور عام می پردازد. در این شیوه، همیشه تایید یا اثبات چیزی شامل نفی
چیزی است و “من” اروپایی خودش را فقط از انعکاس در آینده “دیگری” می تواند شناسایی کند. فیلسوف نامدار معاصر، ژان پل
سارتر (۱۷) صراحتا ابراز می دارد که “برای کسب هر واقعیتی در رابطه با خودم، به دیگری نیاز دارم. “دیگری” برای آگاهی که من از
خودم دارم و برای وجودم، غیر قابل انکار است. او اضافه می کند که: “به عبارت دیگر، من به تفکر عمیق در خصوص “دیگری” برای
اینکه آنچه هستم بشوم، نیاز دارم.” بطور کلی، “اشتغال ذهنی شیفتگی به دیگری، وجه اصلی یا شاید اساسیترین وجه تفکر معاصر
باشد.”

در عرصه اجتماعی – تاریخی، این “شیفتگی به دیگری” آشکارتر است. ما می توانیم سؤال کاتو (۱۸) را یادآور شویم: روم بدون در نظر
گرفتن دشمنانش، چه می توانست باشد؟ داخل “شهر” افراد یونانی و رومی، هویتشان را به عنوان “شهروندان” در مقابل “بردگان”
ابراز می داشتند و خارج از شهر، در مقابل “بربرها” بودند. در قرون وسطی، اسلام نقش “دیگری” را بازی می کرد و به اروپای
مسیحی اجازه شناسایی خویش را می داد. در عصر مدرن، دوگانگی غرب – شرق، اساس گفتمان اروپاییان در مورد خودشان را
تشکیل می دهد. این دوگانگی، عمیقا ریشه در هوشیاری اروپاییان دارد که یک شاعر انگلیسی به این عبارات متوسل می شود: شرق،
شرق است و غرب، غرب و این دو هرگز به همدیگر نمی رسند. در آن زمان، شرق به ناحیه جغرافیایی اطلاق می گردید که عقلانیت
غربی بعدا آن را به شرق نزدیک، میانه و دور (نسبت به اروپا) تقسیم کرد.

وقتی که اتحاد جماهیر شوروی سابق، شرق را به عنوان “دیگری” جایگزین کرد، اروپا در این زمان – در زمینه اقتصادی – مخالف یا
دشمن مطلوب را یافته بود. جهان کمونیستی که تا اروپای شرقی نزدیک شده بود، “شرق” جدید را تشکیل داد. غرب، بار دیگر،
می توانست خود را از طریق مخالفت با شرق (اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی) تعریف و تبیین کند. از زمان فروپاشی اتحاد
جماهیر شوروی، دوگانگی “شمال – جنوب” جدیدی ظاهر گردید تا جایگزین رویارویی قدیمی شرق – غرب شود. چرا که “شرق”
کارایی خود را به عنوان “دیگری” که برای خود شناسی غرب بکار می رفت، از دست داده بود. علاوه بر این مخالفتهای جغرافیایی،
غرب هرگز، در استفاده از “رنگها” برای تعریف “دیگری” تردید نداشت; به طور مثال، تهدید “سرخ” برای کمونیسم، خطر “زرد”
برای آسیا و خطر “سبز” برای اسلام، از سفید، رنگی که در پی تعریفی برای خود بود، هرگز در این نوع مقایسه استفاده نشد.

موازنه منافع و تشخیص فرهنگی (۱۹) آیا ما محکومیم تا زندانیان “منطق جنگ” باشیم که ایجاد هیچ گونه روابطی را نمی شود تصور
کرد، مگر در رابطه با خصومت و با عباراتی مانند خطر، برخورد، تناقض، تهدید و غیره، اعتراضاتی در سرتاسر جهان، حتی در
کشورهای غربی، بر ضد این تصور از روابط بین غرب و دیگر کشورها می شود. مردم به درستی در مورد معنای دقیق این جدایی بد
یمن و واقعیتی که پنهان است، گیج و سرگردانند. معنای دوگانگی شرق – غرب در طول قرون توسعه اروپایی به امپراتوریهای
استعماری مدرن چیست؟ و معنای تعبیر امر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.