پاورپوینت کامل انسان آزاد آفریده شده است؛ آفریده نشده است ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل انسان آزاد آفریده شده است؛ آفریده نشده است ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل انسان آزاد آفریده شده است؛ آفریده نشده است ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل انسان آزاد آفریده شده است؛ آفریده نشده است ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

اشاره:

آزادی واژه ای است که در قرن نوزده و بیست مورد سوء استفاده های فراوانی قرار گرفت و تعاریف متعددی و البته همگی بر اساس مادی گرایی برای آن ارائه شد و شالوده ی فرهنگ غرب و لیبرالیسم بر اساس آن پایه ریزی شد. این تفکر با رنگ و لعاب و تبلیغات فراوان سراسر دنیا را فراگرفت و کعبه آمال همه ی ملت ها واقع شد.

با پیروزی انقلاب اسلامی که شعار محوری آن «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بود تعریف جدیدی از آزادی به جهان ارائه شد که فرهنگ غرب و ارزش های لیبرالیسم را به چالش می کشید.

از این رو جهان غرب به مقابله برخاست و اصل آزادی اسلامی را مورد هجمه و حمله قرار داد و دم از سلب آزادی زد و البته محور مقایسه ی این موضوع را ارزش های آزادی تعریف شده در جهان غرب قرار داد.

در قرن بیست ویکم میلادی با فراگیر شدن تفکر اصیل اسلامی و بیداری ملت ها، دوباره این هجمه آغاز شده و از طرفی تبلیغات می کنند که اسلام با آزادی مخالف است و از سویی مسلمان تر از مسلمانان گردیده و می گویند اسلام هیچ اجباری برای رعایت چهارچوب های دینی قرار نداده است و در جامعه ی اسلامی هر کس می تواند هرگونه که خواست زندگی کند.

این مقاله سعی دارد این مقوله را به صورت بسیار اجمالی از جهات یاد شده مورد بررسی قرار دهد.

آزادی یک امر فطری است

امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرموده است: «وَ لَا تَکنْ عَبْدَ غَیرِک وَ قَدْ جَعَلَک اللَّهُ حُرّا ـ بنده ی غیرخودت مباش؛ خدا تو را آزاد آفریده است.»[۱]

«تاکنون ده ها تفسیر از لیبرالیسم ارائه شده است؛ به خصوص در این اواخر. این اواخر، نظریه پردازان و به اصطلاح ایدئولوگ های امریکایی یا پیشکرده ی امریکا، مرتّب در این زمینه قلم می زنند… لیکن سرجمع همه ی این حرف ها، با وجود همه ی این تفاسیر گوناگونی که وجود دارد، دیدگاه اسلامی، یک دیدگاه راقی است… آن ها برای این که برای «آزادی» فلسفه ای ارائه دهند، دچار مشکلند. فلسفه ی آزادی چیست؟ چرا باید بشر آزاد باشد؟ لازم است استدلال و ریشه ی فلسفی داشته باشد. حرف های گوناگونی زده شده است: فایده، خیرجمعی، لذّت جمعی، لذّت فردی و حدّاکثر حقّی از حقوق مدنی. همه ی این ها هم قابل خدشه است؛ خود آن ها هم خدشه کرده اند. اگر به نوشتجاتی که در زمینه ی مقوله ی لیبرالیسم در همین سال های اخیر منتشر شده، نگاه کنید، خواهید دید که چه قدر حرف های وقت گیر و بی ثمر و بی فایده و شبیه مباحثات دوران قرون وسطی را در مقوله ی آزادی گفته اند. این یکی حرفی زده است، آن یکی جواب داده است؛ دوباره جواب او را پاسخ داده است! حداکثر این است که منشأ و فلسفه ی آزادی، یک حقّ انسانی است. اسلام، بالاتر از این گفته است. اسلام ـ همان طور که در آن حدیث ملاحظه کردید ـ آزادی را امر فطری انسان می داند. بله؛ یک حقّ است، اما حقّی برتر از سایر حقوق؛ مثل حقِ حیات، حقِ زندگی کردن. همچنان که حقِ زندگی کردن را نمی شود در ردیف حقِ مسکن و حقِ انتخاب و… گذاشت ـ برتر از این حرف هاست، زمینه ی همه ی این هاست ـ آزادی هم همین طور است. این، نظر اسلام است. البته استثناهایی وجود دارد. این حق را در مواردی می توان سلب کرد؛ مثل حقّ حیات. یک نفر کسی را می کشد، قصاصش می کنند. یک نفر فساد می کند، قصاصش می کنند. در مقوله ی حقّ آزادی هم این گونه است؛ منتها این ها استثناء است. این، دیدگاه اسلام است.»[۲]

آزادی اجتماعی در قرآن

«در نصّ قرآن مجید، یکی از هدف هایی که انبیاء داشته اند این بوده است که به بشر آزادی اجتماعی بدهند، یعنی افراد را از اسارت و بندگی و بردگی یکدیگر نجات بدهند.

یکی از حماسه های قرآنی، همین موضوع آزادی اجتماعی است. در این قرن هایی که شعار فلاسفه آزادی بشر بوده است و آزادی بیش از اندازه زبانزد مردم بوده و شعار واقع شده است. شما نمی توانید جمله ای پیدا کنید زنده تر و موجدارتر از این جمله ای که قرآن دارد:

قُلْ یا أَهْلَ الْکتابِ تَعالَوْا إِلی کلِمَهٍ سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَکمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِک بِهِ شَیئاً وَ لا یتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ[۳] ـ ای پیغمبر! به این کسانی که مدعی پیروی از یک کتاب آسمانی گذشته هستند، به این یهودی ها، مسیحی ها، زرتشتی ها ـ و حتی شاید به این صابئی ها که در قرآن اسمشان آمده است ـ و به همه ی ملت هایی که پیرو یک کتاب قدیم آسمانی هستند این طور بگو:

بیایید همه ی ما جمع شویم دور یک کلمه، زیر یک پرچم. آن پرچم چیست؟ دو جمله بیشتر ندارد. یک جمله اش این است: أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِک بِهِ شَیئاً در مقام پرستش، جز خدای یگانه چیزی را پرستش نکنیم؛ نه مسیح را بپرستیم نه غیر مسیح را و نه اهرمن را، جز خدا هیچ موجودی را پرستش نکنیم.

جمله دوم: وَ لا یتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ هیچ کدام از ما دیگری را بنده و برده ی خودش نداند و هیچ کس هم یک نفر دیگر را ارباب و آقای خودش نداند. یعنی نظام آقایی و نوکری ملغی؛ نظام استثمار، مستثمِر و مستثمَر ملغی؛ نظام لامساوات ملغی؛ هیچ کس حق استثمار و استعباد دیگری را نداشته باشد.

تنها این آیه نیست. آیاتی که در قرآن در این زمینه هست زیاد است. (به عنوان نمونه):

قرآن از زبان موسی علیه السلام نقل می کند که وقتی با فرعون مباحثه می کرد و فرعون به او گفت: أَلَمْ نُرَبِّک فینا وَلیداً وَ لَبِثْتَ فینا مِنْ عُمُرِک سِنین * وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَک الَّتی فَعَلْتَ وَ أَنتَ مِنَ الْکافِرِین.[۴]

موسی به او گفت: وَ تِلْک نِعْمَهٌ تَمُنهَُّا عَلی أَنْ عَبَّدتَّ بَنی إِسْرَائیلَ.[۵]

فرعون به موسی گفت: تو همان کسی هستی که در خانه ی ما بزرگ شدی، سر سفره ما بزرگ شدی؛ تو همان کسی هستی که وقتی بزرگ شدی آن جنایت را انجام دادی (به تعبیر فرعون)، آن آدم را کشتی. می خواست منت بر سرش بگذارد که در خانه ی ما بزرگ شده ای، سر سفره ما بزرگ شده ای. موسی به او گفت: این هم شد حرف؟! من در خانه ی تو بزرگ شدم؛ حالا که در خانه تو بزرگ شده ام، در مقابل این که تو قوم من را برده و بنده ی خودت قرار داده ای سکوت کنم؟ من آمده ام که این بردگان را نجات بدهم.»[۶]

آزادی، یک تفکر اصیل اسلامی

«بنابراین، این فکر غلط است که تصوّر کنید تفکر آزادی اجتماعی، تفکری است که غرب به ما هدیه کرده است؛ هر وقت هم خواستیم حرف شیرین و جالبی در این زمینه بزنیم، حتماً کتاب فلان کس را آدرس بدهیم؛ نام فلان کس را که در غرب نشسته برای خودش فکر کرده و نوشته، ذکر کنیم؛ نه. باید مستقل فکر کرد؛ باید به منابع خودی و به منابع اسلامی مراجعه کرد. انسان از تفکرات دیگران، برای تشریح ذهن و یافتن نقطه های روشن استفاده می کند؛ نه برای تقلید کردن. اگر پای تقلید به میان آمد، ضرر بزرگ خواهد بود.»[۷]

آزادی نسبی است

«گاهی در موضوع آزادی، در جامعه دینی و پایبند به قوانین الهی، سخن گفته می شود، و گاهی در جامعه لیبرال و سکولار که پای بند به قوانین الهی نبوده و به دین و مذهب یا اعتقاد ندارد، و یا آن را یک امر فردی و درونی تلقّی می کند.

در مورد نخست چون انسان با کمال آزادی، دین را پذیرا می باشد، طبعاً هر نوع محدودیت دینی، برای او خلاف انتظار نیست و طبعاً هر نوع قید و بند در زندگی از مجرای خودمختاری او عبور می کند، در این صورت مخالفت با این نوع محدودیت ها، نوعی مخالفت با آزادی و خودمختاری انسان است.

مورد دوم هر چند، محدودیت دینی را پذیرا نمی باشد، ولی از محدودیت های اجتماعی که زاییده ی حکومت اکثریت است، گریزی ندارد و باید پذیرای آن باشد، و این محدودیت نیز به نوعی از مجرای خودمختاری عبور کرده و به دست و پای او بسته می شود، زیرا دموکراسی را پذیرفته است.

بنابراین هیچ جامعه ای اعم از دینی و الحادی نمی تواند از آزادی مطلق بهره بگیرد، بلکه باید با خودمختاری خویش آن را محدود سازد.»[۸]

ذوی الحقوق چهارگانه

«انسان بالطبع خداخواه و خداجوست، بنابراین او در إعمال هر نوع آزادی باید، حقوق خدا، و جامعه، و سعادت فرد و مصلحت محیط زیست را در نظر بگیرد و بهره گیری از آزادی، باید با رعایت حقوق این محورها صورت پذیرد.

به عنوان مثال عبادت و پرستش از آن کسی است که انسان را آفرید و اسباب زندگی را در اختیار او نهاده و او جز خدا کسی نیست. بنابراین هر نوع نظام و یا گروه خاصی که بخواهد، غیر او را بپرستند به حقوق خدا نوعی تجاوز و ظلم صورت گرفته است.

و به تعبیر کلام حق «إِنَّ الشِّرْک لَظُلْمٌ عَظیمٌ» (لقمان/۱۳)، بنابراین آزادی تا آن جا محترم است که در آن به حقوق خدا، تجاوزی صورت نپذیرد.

محور دوم که حق بر گرد او می چرخد، جامعه است که فرد جزیی از آن می باشد، و طبعاً برای خود حقوقی دارد که باید رعایت شود، و انسان نمی تواند به بهانه ی آزادی، به حقوق جامعه تجاوز کند، و سعادت جامعه را به خطر بیفکند. به عنوان مثال: نمی توان برای اعمالی نظیر؛ دعوت به و پوچ گرایی و تشکیل عشرتکده و کانون های فساد و فحشاء که با سعادت جامعه در تضاد است، تحت عنوان آزادی مجوّز صادر کرد، زیرا این نوع گرایش ها تجاوز به حقوق جامعه، و نتیجه ی آن مایه ی فروپاشی خانواده ها و گسترش انواع بیماری جسمی و روحی می باشد.

محور دیگر، حق فرد و سعادت او است، آیا او حق دارد که خودکشی کند، و یا به هر عملی که مایه ی بدبختی است دست یازد، تصور نمی کنم هیچ لیبرالی، برای این کار مجوّز صادر کند.

محیط زیست چهارمین محور حق است، جنگل ها و معادن و دریاها و نظایر آن ها ثروت ملی است که به نسل انسانی متعلّق است، نسل حاضر حتّی به اتفاق آرا نمی تواند جنگل را آتش بزند، آب ها و نهرها را آلوده سازند، و به تاراج محیط زیست بپردازد.

از این تحلیل می توان نتیجه گرفت که آزادی به معنی یله و رهایی از هر نوع قید و بند تحت عنوان خودمختاری، مورد پذیرش هیچ فیلسوفی نیست.»[۹]

آزادی فکر یا آزادی عقیده

«آیه ی شریفه ۱۵۷ سوره اعراف می فرماید: الَّذینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الْأُمِّی الَّذی یجِدُونَهُ مَکتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجیلِ یأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکرِ وَ یحِلُّ لَهُمُ الطَّیباتِ وَ یحَرِّمُ عَلَیهِمُ الْخَبائِثَ وَ یضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیهِمْ. خداوند یکی از خصوصیات پیامبر را این قرار می دهد که غل و زنجیرها را از گردن انسان ها بر می دارد و إِصْرَ یعنی تعهّدات تحمیلی بر انسان ها را از آن ها می گیرد. مفهوم خیلی عجیب و وسیعی است. اگر وضع جوامع دینی و غیردینی در آن دوره را در نظر داشته باشید، می دانید که این إِصْرَ ـ این تعهّدات و پیمان های تحمیلی بر انسان ها ـ شامل بسیاری از عقاید باطل و خرافی و بسیاری از قیود اجتماعی غلطی که دست های استبداد یا تحریف یا تحمیق بر مردم تحمیل کرده بود، می شود. «اغلال» هم که غل و رنجیرهاست، معلوم است.»[۱۰]

فرق این دو آزادی

فرق است میان آزادی فکر و آزادی عقیده. فکر منطق است. انسان یک قوه ای دارد به نام قوه تفکر که در مسائل می تواند حساب کند و بر اساس تفکر و منطق و استدلال انتخاب کند، ولی عقیده به معنی بستگی و گره خوردگی است. ای بسا عقیده هایی که هیچ مبنای فکری ندارد، مبنایش صرفاً تقلید است، تبعیت است، عادت است، حتی مزاحم آزادی بشر است. آن چه که از نظر آزادی بحث می کنیم که باید بشر در آن آزاد باشد فکر کردن است. اما اعتقادهایی که کوچک ترین ریشه ی فکری ندارد، فقط یک انعقاد و یک انجماد روحی است که نسل به نسل آمده است، آن ها عین اسارت است و جنگیدن برای از بین بردن این عقیده ها جنگ در راه آزادی بشر است نه جنگ علیه آزادی بشر. آن کسی که آمده در مقابل یک بت که خودش به دست خودش ساخته از او حاجت می خواهد، او به تعبیر قرآن از یک حیوان خیلی پست تر است؛ یعنی عمل این آدم کوچک ترین مبنای فکری ندارد، اگر فکرش یک ذره تکان بخورد این کار را نمی کند. این فقط یک انعقاد و انجماد است که در دل و روحش پیدا شده و ریشه اش تقلیدهای کورکورانه است. او را باید به زور از این زنجیر درونی آزاد کرد تا بتواند فکر کند. بنابراین کسانی که آزادی تقلید و آزادی زنجیرهای روحی را به عنوان آزادی عقیده تجویز می کنند اشتباه می کنند. آن چه ما به حکم آیه: لا إِکراهَ فِی الدِّین[۱۱] طرفدار آنیم، آزادی فکر است نه آزادی عقیده.»[۱۲]

جنگ های مسلمین

«مسلمین که هجوم بردند به کشورهای ایران و روم، نرفتند به مردم بگویند باید مسلمان بشوید. حکومت های جبّاری دست و پای مردم را به زنجیر بسته بودند؛ مسلمین با حکومت ها جنگیدند، ملت ها را آزاد کردند. این دو را با همدیگر اشتباه می کنند. مسلمین اگر با ایران یا روم جنگیدند، با دولت های جبّار می جنگیدند که ملت هایی را آزاد کردند، و به همین دلیل ملت ها با شوق و شعف مسلمین را پذیرفتند. چرا تاریخ می گوید وقتی که سپاه مسلمین وارد می شد مردم با دسته های گل به استقبالشان می رفتند؟ چون آن ها را فرشته ی نجات می دانستند… آن ها به مردم کاری نداشتند، با دولت های جبّار کار داشتند. دولت ها را خرد کردند، بعد مردمی را که همین قدر شائبه ی توحید در آن ها بود در ایمانشان آزاد گذاشتند که اگر مسلمان بشوید عیناً مثل ما هستید و اگر مسلمان نشوید در شرایط دیگری با شما قرارداد می بندیم که آن شرایط را «شرایط ذمّه» می گویند.»[۱۳]

جنگ برای آزادی دعوت و رفع مانع از تبلیغ

«ما می گوییم که ما باید آزاد باشیم که عقیده و فکر خاصی را در میان هر ملتی تبلیغ کنیم، به این معنی که بیان کنیم. چه به عنوان این که ما آزادی را یک حق عمومی و انسانی بدانیم و چه به عنوان این که توحید را یک حق عمومی انسانی بدانیم و یا به عنوان این که هر دو را یک حق عمومی انسانی بدانیم این امر جایز است. حالا اگر مانعی برای دعوت ما پیدا شود، ببینیم یک قدرتی آمده مانع می شود و می گوید من به شما اجازه نمی دهم، شما می روید افکار این مردم را خراب می کنید (می دانید که غالب حکومت ها فکر خراب را آن فکری می دانند که اگر پیدا بشود مردم، دیگر مطیع این حکومت ها نیستند) آیا با حکومت هایی که مانع نشر دعوت در میان ملت ها هستند جایز است جنگیدن تا حدی که این ها سقوط کنند و مانع نشر دعوت از میان برود یا نه؟.بله این هم جایز است، این هم باز جنبه دفاع دارد، این هم جزء آن جهادهایی است که ماهیت آن جهادها در واقع دفاع است.»[۱۴]

لا اکراهَ فِی الدّینِ

«پس اصل رفق، نرمی، ملایمت و پرهیز از خشونت و اکراه و اجبار راجع به خود ایمان (نه راجع به موانع اجتماعی و فکری ایمان که آن حساب دیگری دارد) جزء اصول دعوت اسلامی است: لا اکراهَ فِی الدّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی فَمَنْ یکفُرْ بِالطّاغوتِ وَ یؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَک بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقی.»[۱۵]

خلاصه منطق قرآن این است که در امر دین اجباری نیست، برای این که حقیقت روشن است؛ راه هدایت و رشد روشن، راه غَیّ و ضلالت هم روشن، هرکس می خواهد این راه را انتخاب کند و هرکس می خواهد آن راه را.

در شأن نزول این آیه چند چیز نوشته اند که نزدیک یکدیگر است و همه می تواند در آنِ واحد درست باشد. وقتی که بنی النضیر که هم پیمان مسلمین بودند خیانت کردند، پیغمبر اکرم دستور به جلای وطن داد که باید از اینجا بیرون بروید. عده ای از فرزندان مسلمین در میان آنها بودند که یهودی بودند… مسلمین آمدند خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردند: ما نمی خواهیم بگذاریم بچه هایمان بروند. پیغمبر اکرم فرمود: اجباری در کار نیست. بچه های شما اگر دلشان می خواهد، اسلام اختیار کنند؛ اگر نمی خواهند، اختیار با خودشان؛ می خواهند بروند بروند، دین امر اجباری نیست. چون طبیعتِ ایمان اجبار و اکراه و خشونت را به هیچ شکل نمی پذیرد. فَذَکرْ انَّما انْتَ مُذَکرٌ* لَسْتَ عَلَیهِمْ بِمُصَیطِرٍ* الّا مَنْ تَوَلّی وَ کفَرَ * فَیعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْاکبَرَ.[۱۶] ای پیامبر! به مردم تذکر بده، مردم را از خواب غفلت بیدار کن، به مردم بیداری بده، به مردم آگاهی بده، مردم را از راه بیداری و آگاهی شان به سوی دین بخوان. انَّما انْتَ مُذَکرٌ تو شأنی غیر از مُذَکرٌ بودن نداری، تو مُصَیطِرٍ نیستی، یعنی خدا تو را این طور قرار نداده که به زور بخواهی کاری بکنی.

در تفسیر المیزان می فرماید که: الّا مَنْ تَوَلّی وَ کفَرَ استثنای از فَذَکرْ انَّما انْتَ مُذَکرٌ است: تذکر بده مگر [به] افرادی که تو به آن ها تذکر داده ای. با این که تذکر داده ای معذلک اعراض کرده اند و دیگر تذکر بعد از تذکر فایده ندارد. پس خدا او را عذاب می کند، عذاب اکبر که عذاب جهنم است.»[۱۷]

تفاوت آزادی در اسلام و لیبرالیسم

همان طور که در قبل اشاره شد، هیچ فیلسوف و مکتبی آزادی را مطلق نمی داند و بالاخره قیدهایی برای آن زده است. بلکه نزاع و اختلاف بر سر نگاه و ارزش هایی است که آزادی را در چهارچوب هایی قرار می دهد.

رهبر معظم انقلاب به زیبایی این تفاوت ها را بیان فرموده اند:[۱۸]

در مکتب غربی لیبرالیسم، آزادی انسان، منهای حقیقتی به نام دین و خداست. لذا ریشه ی آزادی را هرگز خدادادگی نمی دانند. هیچ کدام نمی گویند که آزادی را خدا به انسان داده است؛ دنبال یک منشأ و ریشه ی فلسفی برایش هستند. در اسلام، «آزادی» ریشه ی الهی دارد. خودِ این، یک تفاوت اساسی است و منشأ بسیاری از تفاوت های دیگر می شود.

۱ـ الهی بودن آزادی

بنابر منطق اسلام، حرکت علیه آزادی، حرکت علیه یک پدیده ی الهی است؛ یعنی در طرف مقابل، یک تکلیف دینی به وجود می آورد. اما در غرب چنین چیزی نیست؛ یعنی مبارزات اجتماعی که در دنیا برای آزادی انجام می گیرد، بنابر تفکر لیبرالیسم غربی، هیچ منطقی ندارد. به عنوان مثال یکی از حرف هایی که زده می شود «خیر همگانی» یا «خیر اکثریت» است. این ریشه ی «آزادی اجتماعی» است. چرا من باید بروم برای خیر اکثریت کشته شوم و از بین بروم؟ این بی منطق است. البته هیجان های موسمی و آنی، خیلی ها را به میدان های جنگ می کشاند؛ اما هر گاه هر کدام از آن مبارزانی که در زیر لوای چنین تفکراتی مبارزه ای کرده باشند ـ اگر واقعاً زیر لوای این تفکرات، مبارزه ای انجام گرفته باشد ـ به مجرّد این که از هیجان میدان مبارزه خارج شوند، شک خواهند کرد: چرا من بروم کشته شوم؟

در تفکر اسلامی، این گونه نیست. مبارزه برای آزادی، یک تکلیف است؛ چون مبارزه برای یک امر الهی است. همچنان که اگر شما می بینید جان کسی را می خواهند سلب کنند، موظّفید بروید به او کمک کنید. یک وظیفه ی دینی است که اگر نکردید گناه کرده اید. در زمینه ی آزادی هم همین طور است؛ باید بروید، یک تکلیف است.

۲ـ حدود اخلاقی

بر این تفاوت اساسی، باز تفاوت های دیگری مترتّب می شود. یکی این است که در لیبرالیسم غربی چون حقیقت و ارزش های اخلاقی نسبی است، لذا «آزادی» نامحدود است. چرا؟ چون شما که به یک سلسله ارزش های اخلاقی معتقدید، حق ندارید کسی را که به این ارزش ها تعرّض می کند، ملامت کنید؛ چون او ممکن است به این ارزش ها معتقد نباشد. بنابراین هیچ حدی برای آزادی وجود ندارد؛ یعنی از لحاظ معنوی و اخلاقی، هیچ حدّی وجود ندارد. منطقاً «آزادی» نامحدود است. چرا؟ چون حقیقت ثابتی وجود ندارد؛ چون به نظر آن ها، حقیقت و ارزش های اخلاقی نسبی است.

«آزادی» در اسلام این گونه نیست. در اسلام، ارزش های مسلّم و ثابتی وجود دارد؛ حقیقتی وجود دارد. حرکت در سمت آن حقیقت است که ارزش و ارزش آفرین و کمال است. بنابراین، «آزادی» با این ارزش ها محدود می شود.

ارزش های اخلاقی در آن جا، هیچ مانعی برای آزادی نیستند. به عنوان مثال نهضت همجنس بازی در امریکا، یکی از نهضت های رایج است! افتخار هم می کنند؛ در خیابان ها تظاهرات هم راه می اندازند؛ در مجلّه ها عکس هایشان را هم چاپ می کنند؛ با افتخار هم ذکر می کنند که فلان تاجر و فلان رجل سیاسی جزو این گروه است؛ هیچ کس هم خجالت نمی کشد و انکار نمی کند! بالاتر از این، بعضی از اشخاصی که با این نهضت مخالف می کنند، مورد تهاجم شدید بعضی از مطبوعات و روزنامه ها واقع می شوند که ایشان با نهضت همجنس بازی مخالف است! یعنی ارزش اخلاقی، مطلقاً حدّ و مرزی برای آزادی معین نمی کند.

۳ـ در لیبرالیسم حدود را مادیات تعیین می کند

تفاوت دیگر این است که در غرب، حدّ آزادی را منافع مادّی تشکیل می دهد. ابتدا برای آزادی های اجتماعی و فردی، محدودیت هایی را معین کردند؛ این یکی از آن هاست. آن وقتی که منافع مادّی به خطر بیفتد، آزادی را محدود می کنند. منافع مادّی، مثل عظمت این کشورها و سلطه ی علمی این کشورها. تعلیم و تربیت، یکی از مقولاتی است که آزادی در آن، جزو مسلّم ترین حقوق انسان هاست. انسان ها حق دارند یاد بگیرند؛ اما همین

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.