پاورپوینت کامل راشدالدین سنان پیشوای بزرگ اسماعیلیان شام در عصر صلیبی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل راشدالدین سنان پیشوای بزرگ اسماعیلیان شام در عصر صلیبی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل راشدالدین سنان پیشوای بزرگ اسماعیلیان شام در عصر صلیبی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل راشدالدین سنان پیشوای بزرگ اسماعیلیان شام در عصر صلیبی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
جنبش اسماعیلیه پویاترین و قویترین جنبش شیعی در جهان اسلام در قرون میانه بوده است و هنوز هم با رهبری امام وقت خود آقاخان به طور فعال سازماندهی می شود. از زمان خلافت فاطمی در آفریقای شمالی و مصر و امامت نزاری در الموت, اسماعیلیان چالش سیاسی و معنوی بی سابقه ای را با مذهب تسنن و اقتدار و نفوذ حاکمان سلجوقی و خفای عباسی بروز دادند. بخشی از اسماعیلیان نزاری نیز به رهبری شیخ الجبل در شام و در تکاپو با صلیبیون و سلسله های زنگی و ایوبی دعوت اسماعیلی را تداوم بخشیدند. مقاله حاضر به بررسی زندگی بزرگ ترین و شجاع ترین رهبر اسماعیلی شام در قرن ششم هجری ـ سیزدهم میلادی ـ به نام راشدالدین سنان اختصاص دارد.
ابوالحسن راشدالدین سنان بن محمد در سال ۵۲۸ ه” در یکی از روستاهای بصره و از پدر و مادری امامی مذهب زاده شده. در همان جا به کیش اسماعیلی در آمد و رهسپار الموت گشت و مشمول عنایت محمد فرزند کیا بزرگ امید قرار گرفت.(۲) کمال الدین بن عدیم حلبی تاریخ نگار شامی معاصر سنان و نیز ابوفراس منیقی که شرح حال رهبر نزاریان شام را به رشته تحریر در آورده, با تفاوت هایی, چگونگی تغییر آیین و مسلک سنان و ورود به الموت و سپس شام را از زبان خود وی چنین نقل می کنند: ((من در بصره بزرگ شده ام. پدرم از معارف شهر بود. در آن جا بود که این عقیده در من رخنه کرد. آن گاه بین من و برادرانم اتفاقی افتاد که مرا مجبور به ترک آنان کرد. بدون زاد و راحله و یا مرکب عزم سفر کردم. راه را در پیش گرفتم و رفتم تا به الموت رسیدم و بدان داخل شدم. حکمران آن کیا محمد بود و او دو پسر به نام های حسن و حسین داشت. او مرا با فرزندان خود به مدرسه فرستاد و در خوراک و پوشاک و مدرسه و پرورش و همه آن چیزهایی که کودک نیازمند آن است با من چنان رفتار نمود که با پسران خویش رفتار می کرد. من در الموت ماندم تا آن که کیامحمد درگذشت و پسرش حسن جانشین او گشت. حسن به من فرمان داد که به شام بروم و من هم چنان که از بصره به الموت عزیمت کرده بودم, از الموت عازم شام شدم. حسن به من نامه و فرمان هایی داده بود. چون وارد موصل شدم در مسجد نجاران توقف کردم و شب را در آن جا گذرانیدم و سپس به راه خویش ادامه دادم و دیگر در هیچ شهری توقف نکردم تا به رقه رسیدم. برای یکی از رفیقان آن جا نامه ای داشتم. نامه را بدو دادم و او برای من توشه راه فراهم ساخت و اسبی تا حلب کرایه کرد. در آن جا رفیقی دیگر را ملاقات کردم و نامه ای هم بدو دادم. او نیز برایم مرکبی کرایه کرد و مرا به کهف فرستاد. حسن به من فرمان داده بود که در این قلعه بمانم و من در آن جا ماندم تا شیخ ابومحمد رئیس دعوت در کوهستان در گذشت. خواجه علی بن مسعود, بدون فرمان الموت, ولی با موافقت عده ای از رفیقان, به جای او نشست. آن گاه رئیس ابومنصور که از بستگان شیخ ابومحمد بود با رئیس فهد توطئه کردند و کس فرستادند تا خواجه علی بن مسعود را در هنگامی که از حمام بیرون میآمد با کارد زد. پیشوایی در میان آن ها به صورت مشورتی باقی ماند و قاتلان دستگیر و زندانی شدند. آن گاه فرمان از الموت در رسید که قاتل را به سیاست رسانند و رئیس فهد را آزاد سازند. همراه این فرمان پیام و حکمی نیز بود که می بایست بر رفیقان خوانده شود)).(۳)
در همین ایام بود که حسن دوم جانشین محمدبن کیابزرگ, بر بلندیهای الموت ظاهر شد. با ظهور حسن دوم که به تعبیر جوینی ((به هر وقت رسوم شرعی و قواعد اسلامی را که از عهد حسن صباح التزام آن نمودی, مسخ و فسخ جایز می داشت)),(۴) قیامت اعلام شد; ((اکنون قیامت فرا رسید و امروز دیگر روز حساب است نه عمل, و لذا اگر کسی در روز قیامت, حکم شریعت به کار دارد و بر عبادات و رسوم مواظبت نماید, نکال و قتل و رجم و تعذیب بر او واجب تر باشد)).(۵)
به قول هاجسن, وی در یکی از روزهای ماه رمضان, در سالگرد شهادت علی(ع) مردم را از اطراف و اکناف به مجمعی که از آن زمان به بعد, عید قیامت نامیده شد فرا خواند.(۶) هاجسن در ادامه از زبان رشیدالدین فضل الله می نویسد: ((در هفدهم رمضان سنه تسع و خمسین و خمسمائه بفرمود تا اهالی ولایات خود را در آن روزها به الموت استحضار کردند, در میدان مصلا مجتمع شدند و چهار رایت بزرگ از چهار لون سپید و سرخ و زرد و سبز که آن کار را مرتب کرده بودند, بر چهار رکن منبر نسب کردند و خداوند علی ذکره السلام, جامه سفید پوشید و عمامه سفید, نزدیک نصف النهار از قلعه برون آمد و از دست راست منبر درآمد و به آهنگی هر چه تمام تر بر سر منبر شد و سه بار سلام کرد; اول بر دیلمیان که[ مرکز جمع بودند] و دیگر به خراسانیان, یا قهستانیان[ بر دست راست], دیگر به عراقیان[ بر دست چپ], و لحظه هایی بر سر پای بنشست و باز برخاست و شمشیر حمایل کرده به آواز بلند گفت: الا ای اهل العالمین از جن و انس و ملائکه! او بر منبر رفت و آن گاه خطبه ای به لغت عربی ایراد کرد چنان که حاضران دقت آوردند, به این اسم که سخن امام است. و یکی[ فقیه را محمد بستی] که بر عربیت آگاه بود بر پایه منبر نصب کرده بود تا ترجمه آن الفاظ به پارسی با حاضران می گفت و تقریر می کرد. و مضمون خطبه بر این منهاج که حسن بن محمد بزرگ امید خلیفه و داعی و حجت ماست, باید که شیعه ما در امور دینی و دنیوی مطیع و متابع او باشند و حکم او محکم دانند و قول او قول ما شناسند و بدانند که مولانا ایشان را شفیع شد و شما را به خدا رسانید و از این نمط فصلی مشبع بر خواند و بعد از انشاد و ایراد, از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز عید بگزارد و خوان بنهاد و قوم را بنشاند تا افطار کردند و اظهار رب و نشاط بر رسم اعیاد, و گفت امروز عید است[ یعنی عید پایان روزه, که در پایان ماه رمضان است] و از آن گاه باز, ملاحده هفدهم رمضان را عید قیام خواندندی, در آن روز به راح و راحت و انواع و شعف نمودند و به لهو و تماشا تظاهر کردندی)).(۷)
هاجسن ادامه می دهد: ((هفتاد روز بعد, در مومن آباد قهستان, انجمن دیگری تشکیل گردید. منبر را به همان سیاق ترتیب دادند و بر آن جا, خطبه و سجل و فصل که حسن فرستاده بود برخواندند. در این خطبه حسن اظهار نموده بود که همان طور که پیش از این, مستنصر خلیفه خدا بر روی زمین بود و حسن صباح خلیفه او, اینک من که حسنم می گویم: خلیفه خدای بر روی زمین منم, خلیفه من این رئیس مظفر است و باید که فرمان او برند و کلام او کلام ما دانند و آن چه او گوید دین و حق دانند. در این مراسم, حسن سه بدعت انقلابی وضع کرد و از آن لحظه باز, این هر سه, به درجات گوناگون مورد قبول اسماعیلیان نقاط مختلف قرار گرفت. نخست آن که: تنها به مقام داعی بسنده نکرد, بلکه خویشتن را خلیفه و فرمانروای منصوب از جانب خداوند اعلام کرد. دو دیگر آن که: به دوران فرمانروایی شریعت خاتمه داد. سه دیگر آن که! صلای قیامت در داد و فرا رسیدن پایان جهان را اعلام داشت. هر یک از این اقدامات, جز واپسین آن ها, دل و جرإت فراوان می خواست. اقدام وی برای آن که به عنوان خلیفه, در جامعه ای که خلیفه اگر مرتبه امامت هم داشت می بایست از اعقاب و ذریه علی بن ابی طالب(ع) باشد, پذیرفته آید, امری محصل بود. در عوض اقدام دوم او, یعنی پایان دادن به قدرت قانون و برداشتن قاعده شرح از دوش مردم, نه تنها از لحاظ دنیای اسلام که شریعت اساس اخلاق جامعه بود. بلکه از لحاظ خود اسماعیلیان هم که تقوا و ورع قاعده کلی اجتماعی آنان بود, امری دور رس و صعب المنال بود. و بالاخره, تإکید ورزید که پایان جهان نه تنها نزدیک است بلکه عملا فرا رسیده است و آنان که از صمیم دل به ندای او جواب مثبت داده اند, برای همیشه به زندگی انگیخته شده و آنان که گوش دل خود را به ندای او فراداشته اند, اکنون به داوری فراخوانده می شوند و به درکات عدم سرنگون خواهند گردید. با این سه بدعت, حسن یا مورد ستایش مردم قرار می گرفت یا آلت استهزای آنان می شد; و به راستی, مورد ستایش قرار گرفت. معمولی ترین نام وی, که صورت دعا و محمدتی عالی داشت علی ذکره السلام بود)).(۸)
به این ترتیب, ((نظریه قیامت)) جایگزین ((عقیده تعلیم)) شد. راشدالدین سنان رهبر نزاریان شام نیز دور قیامت را اعلام کرد. اما جلال الدین حسن نو مسلمان که بدعت حسن دوم را لغو کرد و خود را به اجرای شریعت ملزم داشت و به تعبیر ابوالقاسم کاشانی ((شیعه خود را از الحاد, توبیخ و منع مبذول داشت و بر التزام ایمان و اسلام ساعی و راغب)),(۹) فضای جدیدی را در نگرش سایر مسلمانان به اسماعیلیان پدید آورد. البته برخی مانند هامر پورگشتال خاورشناس اتریشی معتقدند که اظهار شریعت گرایی حسن نومسلمان از روی اخلاص نبوده بلکه سیاستی برای تجدید حیات دوباره فرقه بوده است.
هامر معتقد است: ((بنابراین, احتمال قطع و یقین دارد که روی برگردانیدن حسن از کیش اسماعیلی و نومسلمانی او که در همه جا با سر و صدای زیاد تلقی شد و روی بر تافتن وی از الحاد چیزی نبود جز ریا و سالوس و یک نقشه ژرف و حساب شده برای استقرار مجدد عقاید فرقه اسماعیلی, که در نتیجه انتشار بی پروای آن ها اسماعیلیان مورد لعن علمای دین و تکفیر سلاطین قرار گرفته بودند و کسب عنوان شهریاری به عوض منصب خداوندگاری. ژزوئیت ها هم چون پارلمان آنان را به اخراج بلد تهدید کرد و حکم اضمحلال آن ها از دربار واتیکان صادر شد, وقتی که از همه طرف صدای مجالس و کشورها علیه اصول و سیاست اخلاقی آن ها بلند شد, عقاید خود را در مورد مشروع بودن انقلاب و شاه کشی که بعضی از صاحب نظرانشان از روی بی خبری و بی احتیاطی بدان اشاره کرده بودند, انکار کردند و علنا اصولی را که باز مخفیانه به عنوان قوانین واقعی فرقه خود بدان عمل می کردند, مردود شمردند)).(۱۰)
راشدالدین پس از همراهی با ((الموت)) در اعلان قیامت و استقرار در شام, شروع به تحکیم مواضع و موقعیت نزاریان کرد و قلاع اسماعیلیه را بازسازی نموده و بر تعداد آن ها افزود(۱۱) و بر حفظ کیان نزاری در شام در مقابله با دشمنان سه گانه صلیبی, ایوبی و زنگی تدبیر جدید اندیشید. او ابتدا سفیری به نزد ((آموری)) پادشاه صلیبی بیت المقدس فرستاد و از او تقاضا کرد مالیات هایی که از طرف شهسواران پرستشگاه به نزاریان تحمیل شده را عفو کند و در عوض, نزاریان همراهی با صلیبی ها را علیه نورالدین زنگی تضمین کنند.(۱۲) آموری این پیشنهاد را پذیرفت و قول داد در سفر هیإت صلیبی به نزد ((سنان)) یا ((شیخ الجبل)) این تقاضا را محقق سازد. سفیران سنان که در بازگشت از بیت المقدس به سمت شمال شام در حرکت بودند, در نزدیکی طرابلس از سوی شهسواران پرستشگاه که اولا ادعای فرمان پذیری صرف از پاپ را داشتند و ثانیا با وعده لغو خراج نزاریان مخالف بودند مورد حمله قرار گرفته و همگی توسط یکی از شهسواران به نام والتر منیلی (مسنیلی)(۱۳) کشته شدند. (۱۴) البته ((آموری)) برای حفظ رابطه دوستانه با نزایان, شهسواران پرستشگاه را تنبیه کرد و ((به مرشد فرقه فرمان داد تا مرد خطا کار را تسلیم کند, ولی او زیر بار نرفت و بهانه آورد که او را جز به پیشگاه پاپ نزد هیچ کس نخواهد فرستاد تا همو درباره اش داوری کند; زیرا جز شخص پاپ دیگری اختیاردار فرقه او نبود. ولی آموری خشمناک تر از آن بود که به اساسنامه فرقه وقعی گذارد. لذا با جمعی از سربازان خود عازم صیدا اقامتگاه مرشد و اصحاب وی شد و به قهر به میانشان رفت و والتر را ربود و در صور به زندان افکند. اسماعیلیان که از اجرای عدالت اطمینان یافته بودند پوزش شاه را پذیرفتند. در این بین, آموری تصمیم گرفت تا از رم انحلال فرقه را تقاضا کند)).(۱۵)
آن گونه که ویلیام صوری گزارش کرده, پس از این تنبیه, انحلال این گروه را از پاپ رم تقاضا کرد.(۱۶) البته با مرگ آموری در سال ۵۷۰ه”۱۱۷۴/م, مذاکرات رهبر اسماعیلیان شام با آموری به نتیجه نرسید.
با مرگ نورالدین محمود زنگی در یازدهم و شوال ۵۶۹ه”/۱۱۷۴م.(۱۷) که کمی قبل از مرگ آموری پادشاه صلیبی واقع شد و صلاح الدین فرصت یکه تازی در صحنه جنگ صلیب را پیدا کرد, اسماعیلیان نیز نسبت به پادشاه ایوبی بیش تر اندیشه کردند.
صلاح الدین ایوبی و فرمانروای نزاری کوهستان
صلاح الدین ایوبی که با غلبه برفاطمیان مصر در سال ۵۶۷ه”۱۱۷۱/م, دولت سنی مذهب خود را در قاهره بنیان گذاری نموده بود, برای تحقق آرزوهایش ناگزیر بود شام را ضمیمه مصر کند. او برادرش سیف الدین موسوم به ملک عادل را در مصر باقی گذاشت و خود در اوایل سال ۵۷۰ه”۱۱۷۴/م. روانه شام شد. وی پس از دمشق متوجه دو شهر مهم مرکزی شام, حمص و حماه شد و آن دو را نیز تسخیر کرد.(۱۸) در ادامه به سمت حلب رفت اما در آن جا متوقف شد; زیرا اسماعیل فرزند نورالدین زنگی با تدبیر وزیر مشاور اعظم خود ((سعدالدین گمشتکین)) از اسماعیلیان نزاری یاری خواست(۱۹) و نزاریان نیز که صلاح الدین را به علت منقرض ساختن خلافت اسماعیلی مصر دشمن اصلی خود می دانستند در صدد از بین بردن او برآمدند.
نزاریان دو بار قصد ترور سلطان ایوبی کردند; یک بار در جمادیالثانی سال ۵۷۰ه”/دسامبر ۱۱۷۴م. و بار دیگر در ذیالقعده سال ۵۷۱ه”/می ۱۱۷۶م. که هر دو بار ناکام ماندند.(۲۰) ((صلاح الدین ایوبی)) به فکر انتقام افتاد و خواست پایگاه های آن ها خصوصا مصیاف را تصرف یا ویران کند,(۲۱) اما با وساطت ((شهاب الدین محمود حارفی)) حکمران ((حماه)) و دایی صلاح الدین, روابط ایوبیان و اسماعیلیان رو به بهبودی نهاد.
درباره علت مصالحه صلاح الدین ایوبی با راشدالدین سنان رهبر اسماعیلیان نزاری شام داستان های زیادی نقل شده است. این حکایات مبالغهآمیز که ظاهرا از زندگی نامه سنان به قلم ابوفراس منیقی و به نام ((مناقب المولی راشدالدین سنان)) گرفته شده بیان گر شخصیت شبه افسانه ای او و ترس صلاح الدین ایوبی از وی می باشد. از مورخان معاصر عرب, ((قدری قلعه چی))(۲۲) و از تاریخ نگاران اروپایی, ((برناردلویس))(۲۳) این حکایات را نقل کرده اند. وقتی صلاح الدین نامه ای به سنان نوشت, رئیس اسماعیلیان پاسخ داد: ((نامه تو را از سر تا پای خواندیم و از تهدیدهای زبانی و عملی تو آگاه گشتیم و قسم به خداوند که این شگفتآور است که وزوز مگسی, فیلی را بستوه آورد و یا گزش پشه ای سنگی را آزار رساند. دیگران پیش از تو از این سخنان بسیار گفتند و ما آن ها را نابود ساختیم و کسی نتوانست یاریشان کند. آیا تو حق را نیست خواهی کرد و باطل را یاری خواهی نمود؟ ((و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)). این ها امیدهای باطل و خیال های واهی اند, زیرا اعراض نمی توانند جواهر را نابود سازند; هم چنان که نفس و روح را بیماری مضمحل نمی سازد. اما اگر به ظاهر که به وسیله حواس درک می شود بازگردیم و باطن را که به وسیله عقل ادراک می گردد به کنار گذاریم بهترین مثال را در پیغمبر خدا می یابیم که فرمود ((هیچ پیامبری رنجی را که من برده ام نبرده است)). تو می دانی که بر سر اولاد و خاندان و عشیره او چه آمد; اما وضع تغییر نکرده و نهضت اسلام شکست نیافته است. سپاس خدای را در آغاز و انجام; ما ستم کشیده ایم و ستمگر نیستیم; محرومیم و محروم کننده نیستیم; چون ((جإ الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا)). تو از جنبه خارجی کار ما آگاه و صفت مردان ما را می شناسی و می دانی آن ها چه کارهایی را می توانند در یک لحظه انجام دهند و چگونه مرگ را به آغوش باز می جویند; ((قل فتمنوا الموت ان کنتم صادقین)). یک ضرب المثل عامیانه می گوید: ((آیا بط را از طوفان بیم می دهی)). آماده بلا باش و جامعه برای مقابله با مصیبت در برکن, زیرا من تو را در میان یارانت شکست می دهم و از تو در خانه ات انتقام می ستانم, و تو چون کسی خواهی بود که نابودی خود را در خود دارد; ((ماذلک علی الله بعزیز)). وقتی که این نامه ما را می خوانی از ما بر احتیاط باش و در کارهایت جانب اعتدال را رعایت کن و ابتدای سوره ((نحل)) و انتهای سوره ((ص)) را بخوان)).(۲۴)
لویس ادامه می دهد: حیرت انگیزتر از این, داستانی است که کمال الدین از زبان برادرش نقل می کند: ((برادرم, که خدای بر او رحمت کناد, به من گفت که سنان رسولی به نزد صلاح الدین که خدایش رحمت کناد, فرستاد و به وی فرمان داد که پیغام را فقط در خلوت با صلاح الدین در میان گذارد. صلاح الدین دستور داد تا وی را جست وجو کنند و چون چیز خطرناکی با او ندیدند صلاح الدین مجلس را خلوت کرد و جز چند نفر با او نماند و از رسول خواست تا پیام خود را بگوید; اما رسول گفت خداوند من به من فرمان داده است که پیغام او را فقط در خلوت با تو بگویم صلاح الدین فرمان داد که همه جز دو نفر از مملوکان بیرون رفتند. آن گاه گفتند کنون پیغام خود بگوی. رسول گفت: به من گفته اند که پیام را جز در خلوت نگذارم صلاح الدین گفت این دو نفر مرا ترک نمی گویند, خواهی پیامت را بازگوی و خواهی بازگرد. رسول گفت: چرا این دو تن را چون بقیه بیرون نمی فرستی؟ صلاح الدین گفت: من آن ها را چون پسران خود می دانم و من و آن ها از یکدیگر جدایی نداریم. آن گاه رسول رو به دو نفر مملوک کرد و گفت: اگر من به نام خداوندگار خود به شما فرمان دهم که این سلطان را بکشید آیا خواهید کشت؟ آنان پاسخ دادند: بلی و شمشیرهای خود را از نیام برکشیدند و گفتند: فرمان ده تا به جای آوریم. سلطان صلاح الدین, که خدایش رحمت کناد, متحیر ماند و رسول حضرت سلطان را ترک کرد و آن دو مملوک را با خود برد و از آن زمان به بعد صلاح الدین, که خدایش رحمت کناد, متمایل به صلح با سنان شد و با وی روابط دوستانه برقرار ساخت. و الله اعلم.(۲۵)
برخلاف روابط حسنه ایوبیان و اسماعیلیان, اتابکان زنگی که هنوز بر حلب مسلط بودند با اسماعیلیان روابط خصمانه ای داشتند. اسماعیل زنگی در سال ۵۷۵ه”۱۱۷۹/م. روستای حجیره نزدیک حلب را که از پایگاه های نزاریان بود اشغال کرد و ((سنان)) که خواستار عقب نشینی اتابک زنگی از روستا شده و جوابی نشنیده بود به شهر حلب حمله کرد و بازار آن را به آتش کشید.(۲۶) حدود دو سال پیش از این نیز ((شهاب الدین ابوصالح بن عجمی)) وزیر اسماعیل زنگی را ترور کرده بود.(۲۷)
روابط اسماعیلیان با صلیبی ها نیز به ظاهر خصمانه بود. در ماه های آخر عمر سنان, کنراد دومونفرا که به تازگی منصب پادشاهی اورشلیم را عهده دار شده بود به دست دو تن از فدائیان اسماعیلی در شهر صور کشته شد.(۲۸) تاریخ نگاران معاصر اروپایی علت این ترور را غارت محموله یک کشتی متعلق به ((سنان)) و به دریا انداختن مردان کشتی توسط کنراد می دانند.(۲۹)
ابن اثیر علت ترور کنراد را این گونه بیان می کند:
((و کان سبب قتله إن صلاح الدین راسل مقدم الاسماعیلیه, و هو سنان, و بذل له إن یرسل من یقتل ملک انکلتار, و ان قتل المرکیس فله عشره آلاف دینار, فلم یمکنهم قتل ملک انکلتار, و لم یره سنان مصلحه لهم لئلا یخلو وجه صلاح الدین من الفرنج و یتفرغ لهم, شره فی إخذ المال, فعدل الی قتل المرکیس, فإرسل رجلین فی ذی الرهبان, و اتصلا بصحاب صیدا و ابن بارزان, صاحب الرمله, و کانا مع المرکیس بصور, فإقاما معهما سته إشهر یظهران العباده, فإنس بهما المرکیس, و وثق بهما, فلما کان بعد التاریخ عمل الاسقف بصور دعوه للمرکیس, فحضرها و إکل طعامه و شرب مدامه و خرج من عنده, فوثب علیه الباطنیان المذکوران, فجرحاه جراحا وثیقه, و هرب إحدهما و دخل کنیسه یختفی فیها, فاتفق إن المرکیس حمل الیها لیشد جراحه, فوثب علیه ذلک الباطنی فقتله, قتل الباطنیان بعده)).(۳۰)
عمادالدین کاتب اصفهانی تاریخ نگار دربار صلاح الدین نیز در کتاب ((الفتح القسی فی فتح القدسی)) چنین گفته است ((کنراد را اسقف صور برای مهمانی دعوت کرده بود. او هم بیآن که نگران شود که دیگر هرگز فردا را نخواهد دید در آن مهمانی شرکت کرد. پس از آن که در آن جا حسابی خورد و نوشید خیلی خوش و سرحال از خانه میزبان رفت و سرگرم سوار شدن بر اسبش بود که دو تن با ضربه چاقو به او حمله ور شدند و او را بی هوش و بی جان بر روی زمین رها کردند. یکی از مهاجمان پس از کشتن این موجود حقیر به کلیسایی در آن نزدیکی رفت. مارکی که هنوز نفس می کشید خواهش کرد که او را به کلیسا ببرند, اما قاتل باز هم به او حمله برد و چندان او را زد تا تبدیل به یک توده خون آلود شد. وقتی که آن دو قاتل را گرفتند, گفتند از این که اسلحه دست خدا بوده اند به خود می بالند. آنان گفتند از ((فدائیان)) اسماعیلی هستند. از آنان پرسیده شد که چه کسی شما را برای ارتکاب این جنایت به کارگرفته است. آنان نام پادشاه انگلیسی را بردند. آنان را پیش از آن که بمیرند به شدت شکنجه دادند)).(۳۱)
اگر گزارش استیفن رانسیمان درباره عذ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 