پاورپوینت کامل جایگاه علم تاریخ در حکمت مشاء ۱۱۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل جایگاه علم تاریخ در حکمت مشاء ۱۱۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جایگاه علم تاریخ در حکمت مشاء ۱۱۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل جایگاه علم تاریخ در حکمت مشاء ۱۱۰ اسلاید در PowerPoint :
>
ارتباط تاریخ و فلسفه، دو دانشی که هر یک در شناخت و تحول زندگی بشری نقش مهمی ایفا می کنند، در ارتقای دانش تاریخ و رویکرد معرفتی بدان سهم اساسی دارد. بدبینی عمومی فلاسفه یونان به تاریخ در وجه معرفت شناسی و میراث خواری حکمای مسلمان از فلسفه یونان موجب شد که فلاسفه و البته مورخان مسلمان چندان توجهی به فلسفه علم تاریخ نکنند و در خصوص وجوه نظری و معرفتی تاریخ به تأمل نپردازند. این مهم مانع از آن شد که علم تاریخ بتواند مسائل را در پیوند مستمر حال و گذشته بررسی کند و در یک نگاه ساختاری برای نیازهای موجود راه حل کارآمد ارائه دهد. این در حالی است که فلاسفه یونان توجه به تاریخ را برای شناخت بهتر زمان حال با اهمیت می دانستند. چنین برداشتی، اگر چه با رویکرد معرفت شناسی همراه نبود، اما بسیار جالب بود و از یک منظر با اندیشه تاریخی فلاسفه انتقادی تاریخ در قرن بیستم و به ویژه رویکرد معرفتی ایده آلیست ها برابری می کرد. در این مقاله ضمن بررسی جایگاه تاریخ در نزد فلاسفه و مورخان یونان و نگرش ساختاری آنها به این مقوله، غفلت عمومی فلاسفه (مشاء) مسلمان و به ویژه فارابی و ابن سینا از معرفت تاریخی و بی توجهی آنها به این دانش در تقسیم بندی های علوم و همین طور عدم نگرش ساختاری آنها به تاریخ مورد بررسی قرار می گیرد.
مقدمه
علم تاریخ باز نمود اندیشه مورخ درباره تاریخ است و ماهیتی گفتمانی و بین الاذهانی دارد. مورخان در فضای فکری و شرایط فرهنگی خاص جوامع ظهور می کنند و در کنار نبوغ ذاتی، میزان دانش و نوع برداشت خویش را از فضای گفتمانی جامعه معاصر به عاریت می گیرند. در این بین، تکامل حیات اجتماعی و مراتب رشد تعقل جمعی آحاد جامعه و نیز نیازهایی که جامعه زمان حال پاسخ آنها را در گذشته جست وجو می کند در سیر تحول تاریخ و نگرش علمی بدان تأثیر مستقیمی دارد. در این خصوص، اگر تاریخ را از منظر ساختاری در نظر داشته و دانش تاریخ را بررسی وجوه ساختار جامعه در اعصار گذشته تلقی کنیم، ارتباط میان دانش تاریخ و فلسفه ـ دو رکن مهم که یکی درباره هستی جوامع و وجوه متعین آن و دیگری به شناخت این هستی و وجوه متفاوت آن می پردازد ـ محسوس تر نمایان می شود. فلسفه به عنوان پشتوانه علوم مختلف و زمینه ساز مدل هایی تئوریک در حل و فصل قضایای مربوط به هر شاخه از علوم، در تکوین و سیر تحول دانش های مختلف سهم به سزایی ایفا کرده است؛ اما متأسفانه ارتباط مستحکمی بین دانش تاریخ با حکمت و فلسفه مشاهده نمی کنیم؛ این رویکرد شاید به دلیل بدبینی همیشگی فلاسفه به تاریخ و نوع منطق فکری حاکم بر ذهن فلاسفه عصر کلاسیک ـ حداقل تا پیش از عصر روشنگری ـ باشد.
عمده تألیفات در زمینه دانش تاریخ و تاریخ نگاری اسلامی ـ ایرانی را بزرگان دینی یا رجال حکومتی نوشته اند که اغلب این افراد حکیم به معنای مصطلح آن در عهود قدیم نبودند، هر چند بعضی از آنها نیز با حکمت رایج آشنایی داشته اند. در این میان حکیم، اندیشمند، عالم و دولتمرد بزرگی را می بینیم که علی رغم پرداختن به سیاست و ارتباط تنگاتنگ با حکومت ها و حتی داشتن منصب وزارت، به تاریخ و علم تاریخ (به مثابه رشته ای که وجوه ساختاری جامعه از جمله وجه سیاسی آن در بخشی از حکمت عملی مطالعه می کند) توجهی نکرده و در تقسیم بندی خویش درباره علوم وجهی برای آن قائل نشده است. هدف مقاله حاضر بررسی و مطالعه بی توجهی حکمای مسلمان و از جمله حکیم بزرگ ابن سینا و در نگاهی وسیع تر حکمای مشایی به دانش تاریخ در دو وجه نظری و ساختاری است. به نظر می رسد با توجه به تأثیرپذیری حکمای مسلمان از حکمای یونانی و به خصوص حکمت ارسطویی اینان نیز بدبینی عمومی فلاسفه یونان درباره دانش تاریخ را به ارث برده اند؛ البته حکمت کلاسیک یونان حداقل در وجه عملی و از منظری ساختاری به تاریخ بی توجه نبود و آن را فنی، کارآمد و مهم می شمرد.
اگر تاریخ را در این دو معنا به کار بریم: یکی «تاریخ به مثابه گذشته» history – as – event و دیگری «تاریخ به مثابه شناخت گذشته»[۱] history – as – narrative معنای اول اشاره به تاریخ در وجه «آنتولوژی» ontology و معنای دوم اشاره بدان در وجه «اپیستمولوژیک» epistemological دارد. تاریخ در مفهوم گذشته به معنای حدوث وقایع در بستر گفتمانی و ساختاری آن است و در معنای علم به گذشته (علم تاریخ) شناخت این ساختار و وجوه متفاوت آن را مورد نظر دارد. معرفت به تاریخ، خواسته یا ناخواسته، در یک وجه ساختاری انجام می شود و مورخ امروز محصول جامعه ای است که در آن زندگی می کند. ساختار جامعه ای که مورخ در آن زندگی می کند و بینش و نگرش خود را از آن کسب می نماید، میراث ساختار جامعه در ادوار پیشین است؛ از این رو زمانه مورخ تلفیقی از شرایط ساختاری جامعه از گذشته تا حال است. تاریخ به عنوان «کنش جمعی آدمی» در هر عصری، چیزی جز تحقق وجوه ساختاری جامعه نیست. گذشته تاریخی (وقایع مختلفی که در بستر ساختاری جامعه رخ می دهد) با آنچه که در فلسفه ارسطو با عنوان حکمت عملی از آن یاد می شد برابری می کند. حکمت عملی ارسطو سه وجه تدبیر منزل (اقتصاد)، تهذیب نفس (اخلاق) و سیاست مُدُن (سیاست) را در خود داشت. اگر با دقت بنگریم، متوجه می شویم که کنش جمعی آدمیان در اعصار مختلف یکی از همین سه وجه و به خصوص وجوه اقتصادی و سیاسی را شامل می شود. با این اوصاف، تاریخ، به مثابه گذشته چیزی نیست جز همان که در فلسفه یونان به عنوان حکمت عملی از آن یاد می شد. از این منظر می توان گفت حکمت یونانی و به خصوص سردمدار آن ارسطو، با تاریخ در این مفهوم مشکلی نداشته و آن را به عنوان سیر تحول زندگی بشری یا روند صیرورت حیات انسانی قبول داشته است. شرایط اقلیمی و جغرافیایی شبه جزایر یونان و دگرگونی های طبیعی حاصل از آن، که یونانی ها را به دقت بیشتر در سیر وقوع حوادث و روند کلی تاریخ وادار می کرد نیز در توجه عمومی آنها به گذشته (در معنای جریان منظم وقایع مرتبط به هم) مؤثر بود. به همین دلیل، هم افلاطون و هم ارسطو به تاریخ در مفهوم آنتولوژیک آن بی توجه نبودند. با این حال، فلاسفه کلاسیک یونان و در رأس آنها ارسطو به معرفت تاریخی یا همانا تاریخ به مثابه گزارش توجهی نداشتند و گزاره های تاریخی را فاقد ویژگی قضایای فلسفی می دانستند. ارسطو با تاریخ مشکلی ند
اشت؛ اما با علم تاریخ (تا اندازه ای) مشکل داشت؛ از این رو در حالی که گذشته و سیر تحول وقایع را برای فهم بهتر زمان حال مهم می شمرد شأن معرفتی حاصل از داده های مربوط به گذشته را از شأن داده های منظوم کمتر می دانست. در همین حد نیز علی رغم برخی تصورها، فیلسوف مشایی یونانی علم تاریخ را رد نمی کرد، بلکه شأنیت آن را پایین می آورد.
حاصل اینکه فلاسفه یونان ضمن مهم شمردن تاریخ (گذشته و سیر وقایع آن به خودی خود)، علم تاریخ را چندان مهم نمی شمردند. در این بین دسته ای از فلاسفه مسلمان یعنی فلاسفه مشاء، ضمن تأثیرپذیری از رویکرد معرفت شناسی ارسطو و بی توجهی به علم تاریخ، به مفهوم معرفتی تاریخ نپرداختند و در تقسیم بندی های خویش از علوم، مرتبه ای برای تاریخ قائل نشدند. این در حالی است که در نگاه فلسفی ارسطو، تاریخ اگر نه در وجه اپیستمولوژیک اما در وجه آنتولوژیک مورد توجه بود؛ اما فلاسفه مسلمان پیرو او یا چنین توجهی نداشتند یا اگر هم داشتند آن را نشان نداده اند. همه اینها در حالی است که جهان نگری اسلامی به تاریخ و علم تاریخ بهای فراوانی می داد و علم تاریخ را یک فن کارآمد و معطوف به فواید علمی مهم بر می شمرد.
نکته آخر اینکه طرح مباحث این مقاله به عنوان ایده ای قابل تحقیق، در راستای گشودن افقی جدید در مطالعات تاریخی است و هدف این است تا ضرورت پژوهش در این گونه موضوعات را برجسته نماید.
جایگاه علم تاریخ د رعهد کلاسیک یونان
بینش و نگرش یونانی ها به تاریخ را می توان از دو منظر مورد توجه قرار داد. یکی دیدگاه کسانی است که با عنوان مورخ آنها را می شناسیم و دیگر دیدگاه فلاسفه، مورخان یونانی و در رأس آنها هرودت، با خوش بینی تمام و علی رغم بدبینی عام فلسفی، به تحقیق درباره نزدیک ترین گذشته به زمان خویش پرداختند و با هدف مشخص، موضوع مشخصی را برای پژوهش برگزیدند. هرودت که برای اثر خویش عنوان «این کوائیت[ enquiet] » به معنای «تحقیق و پژوهش» برگزید و در معنایی استعاری بررسی گذشته را با مفهوم «کلیو[Clio]» (خدای تاریخ در نزد یونانی ها) یکی پنداشت، تا حد زیادی تاریخ را از ساحت اسطوره و افسانه جدا کرد و آن را به مفهوم علمی آن نزدیک نمود. تاریخ نگاری او، الگوی مورخان پس از وی از جمله «توسیدید» قرار گرفت که البته در وجهی کامل تر از سلف خویش، تاریخ را از یک منظر ساختاری بررسی کرد و سعی در تحلیل علّی ـ معلولی آن نمود. در نزد وی تاریخ دانشی بود که در زندگی عملی کاربرد داشت و کسانی که درصدد پرداختن به سیاست مدن بودند می بایست آن را مطالعه می کردند. توسیدید که هم با حکمت و هم رویکرد خاص سوفسطاییان آشنا بود، از این فنون در جهت استحکام تاریخ و مطالعه موضوع مورد نظر خود که همانا «شرح جنگ های پلوپونزی» و علل و زمینه های آن بود، بهره گرفت و به غیر از شیوه نگارش و انشای خشک و بی روح خویش، تاریخ را روشمند و با محتوا بررسی کرد. پولی بیوس مورخ یونانی الاصلی که برای رومیان می نوشت و تاریخ جنگ های پونیک را تقریر کرد نیز تربیت یونانی داشت و بینش و روش خویش در تاریخ نگاری را مرهون گفتمان یونانی بود. این دسته از مورخان فارغ از جو فلسفی موجود و نگاه سلبی حکمای کلاسیک یونانی، تکوین و تکامل دانش تاریخ را در دستور کار داشتند و به حق در این عرصه موفق بودند.
با این همه، گفتمان اصلی یونان عصر کلاسیک فلسفی و ضد تاریخی بود و این دسته از مورخان در حکم خرده گفتمانی مؤثر فعالیت می کردند. از منظر فلسفی، حکمای یونانی جایگاهی برای تاریخ قائل نبودند و تاریخ را از حیث جزئی و متغیر بودن موضوعات آن، شایسته داشتن جایگاه برجسته ای در تقسیمات علوم قلمداد نمی کردند. نگرش حاکم بر اندیشه حکمای یونانی یک عقل گرایی فلسفی بود که به عقل گرایی تاریخی توجه چندانی نداشت و حرکت تاریخی را دوری تلقی می کرد. با این حال، فلاسفه یونان همچنان که حکمت را به دو بخش نظری و عملی تقسیم می کردند و در بعد نظری تاریخ را فاقد جایگاه می دانستند، در تقسیمات خویش درباره حکمت عملی، به گونه ای، تمامی تقسیمات را تاریخ تلقی می کردند. اغلب چنین می پندارند که فلاسفه یونانی به تاریخ توجهی نداشته و تاریخ (به عنوان سیر تحول وقایع و ایام) و علم تاریخ را به حساب نمی آورده اند؛ اما واقعیت این است که نه ارسطو و نه افلاطون این قدر در خصوص تاریخ بدبین نبودند و تنها ساز وکار پیدایش علم تاریخ (تاریخ در مفهوم معرفت شناسی) را فاقد ویژگی های خاص قضایای فلسفی می دانستند.
بدبینی فلاسفه یونانی به تاریخ از بینش خاص فلسفی و معرفت شناسی آنها ناشی می شد. فلسفه یونان یک دانش مقدماتی به نام «منطق» داشت که رویکرد معرفت شناسی به علوم مبتنی بر آن بود؛ به خصوص در منطق صوری که ارسطو در رأس آن بود، تکوین و تحول علوم ساز و کاری خاص خود داشت که بر پایه آن ادراکات یا علوم از دو بخش تصورات و تصدیقات (نهاد یا مفهوم، گزاره یا مصداق) تشکیل می شد. تصورات صورت ذهنی موضوعات، اشیا و پدیده ها بود و تصدیقات از ارتباط متقابلی که میان تصورات برقرار می شد و حکمی سلبی یا ایجابی در خصوص آنها صادر می کرد به وجود می آمدند. در منطق صوری ارسطو صناعات خمس (برهان، خطابه، تمثیل، شعر و جدل) جایگاه مهمی داشت و به خصوص برهان که به دو گونه برهان قیاسی و استقرایی تقسیم می شد مورد توجه فراوان بود. در این بین، برهان قیاسی متقن ترین شیوه نیل به معرفت و اندیشه در نزد ارسطو بود؛ لذا بینش ارسطویی ـ با وجود توجه نسبی به برهان استقرایی ـ اساساً قیاسی بود و موضوعات مورد نظر او از حیث کلی و ثابت بودن مشمول استدلال قیاسی می شدند. بی مقداری دانش تاریخ در نزد ارسطو و قرار دادن آن در پایین ترین مرتبه علوم هم از همین رویکرد وی ناشی می شد. از نظر ارسطو تاریخ به امور جزئی و منفرد می پرداخت و اعمال استدلال قیاسی در خصوص آن امکان پذیر نبود. مبنای تقسیم علوم در نزد ارسطو بر پایه سه قوه عقل، خیال و احساس در نزد بشر بود. عقل عالی ترین قوه بشری بود و دانش های مرتبط با این قوه، علوم حقیقی و اشرف علوم به شمار می رفتند. برتری این علوم از اینجا ناشی می شد که در مبحث تصدیقات (گزاره ها، مصداق) از کلیت و ثبات و در مبحث تصورات (نهادها، مفهوم ها) از بداهت و وضوح برخور بودند. قضایای فلسفی که چنین ویژگی هایی داشتند در مرتبه اول، ادبیات و هنر که با تخیلات سروکار داشتند در مرتبه دوم، و شعر که با احساس (از سویی) و با تخیلات و کلیات (از سوی دیگر) ارتباط داشت از منظر ماهیت احساسی تر آن در مرتبه سوم قرار داشت.[۲] تاریخ از این منظر که با امور جزئی و متغیر در ارتباط بود از شعر که در حالت احتمال از کلیات و امور ثابت سخن می گفت، مرتبه ای پایین تر داشت؛ اما گویا ارسطو به این نکته توجه نداشت که امور تاریخی اگر هم در بدترین حالت جزئی و متغیر باشند با امور واقع سروکار دارند و لذا از شعر که موضوعات آن تنها در حالتی بالقوه ق
ابلیت واقعیت یافتن دارند، از شأنی برتر برخوردارند. در عین حال همچنان که آمد، فلاسفه یونان به تاریخ و حتی دانش تاریخ کاملاً بی توجه نبودند.
یونانی ها به گونه ای فرهنگ و فلسفه خود را مرهون فلاسفه پیش از سقراط و گفتمان فکری «ایونیا» بودند. در همین خصوص در راستای کشف ازل و ماده نخست و به اصطلاح در جست وجوی آرمان لایتغیر و ابدی شناخت، اهتمامی به خرج می دادند که آنها را به شناخت گذشته و تحلیل آن در جهت فائق آمدن بر دگرگونی ها تشویق می کرد.[۳] حکمای سلف یونانی در پی فهم این مسئله بودند که ورای تغییر و دگرگونی و صور متفاوت زندگی، اصول ثابت و بنیادینی وجود دارد که کشف آن انسان را از سرگردانی و زوال نجات می دهد. یونانی ها در زمانی می زیستند که تحولات تاریخی پرشتاب بود و در سرزمینی به سر می بردند که بلایای طبیعی، اعم از زمین لرزه و فرسایش، مدام چهره زمین را دگرگون می کرد.[۴] در نزد یونانی ها طبیعت جلوه گاه تحول دایمی به شمار می رفت و حیات آدمی (تولد، کودکی، جوانی، کهولت و مرگ) در تغییرات همیشگی بود؛ از این رو به دنبال کشف ازل و مبانی ثابت هستی، در جهت مهار این تحولات همیشگی بودند. همین مهم، یعنی «تشخیص ضرورت تغییر در امور بشری» و مهم تر «تلاش در جهت مهار تغییرات» حساسیت خاصی به تاریخ در نزد یونانی ها ایجاد می کرد. یونانی ها در پاسخ به این سؤال که چه تغییراتی زمان حال را به وجود آورده است، به زمان گذشته توجه داشتند و همچنان که خصوصیات کلی حیات آدمی را در نمایشنامه هایشان به تفسیر می کشیدند، اجزای خاص آن را نیز به عنوان تاریخ تلقی می کردند.[۵] اگر چه ممکن بود که یونانی ها در درک علل تغییرات به خطا روند و برای مثال همچون هرودت علل دگرگونی ها را از اراده قدرت مینوی ناشی بدانند، اما همین اندازه که به گذشته و سیر دگرگونی های آن در جهت فهم بهتر دگرگونی های زمان حال توجه می کردند، حاکی از این بود که به دانش تاریخ بی تفاوت نیستند. در عین حال ممکن بود که دانش بازگو کننده این سیر از تحولات، با عنوان «شبه دانش» در نزد افلاطون، و در مرتبه ای پایین تر از شعر در نزد ارسطو تلقی شود. افلاطون دانش حاصل از شناخت گذشته را رأی صحیح می پنداشت و آن را «شبه دانشی» می دانست که از آنچه تغییر می کند به ایشان ادراک می دهد و در پیشبرد زندگی مؤثر واقع می شود.[۶]
از آنجایی که تاریخ از اموری سخن می گوید که مدام در حال تغییرند و ممکن است بار دیگر تکرار شده و مقدمات مشابه آن به نتایجی مشابه منجر شود و حداقل در یک حالت احتمالی مورد استفاده بشر قرار گیرد از شعر، که وقوع کلیات مورد نظر آن احتمالی بوده و بالقوه موضوعیت واقعی دارد، پایین تر نیست و در بدترین حالت مرتبه ای هم عرض شعر دارد. بدین ترتیب برداشت فلاسفه کلاسیک یونان از تاریخ و دانش تاریخی آن گونه که تصور می شود بدبینانه نبود.
از منظری دیگر، نظر به ارتباط متقابل شاخه های سه گانه حکمت عملی (سیاست / سیاست مدن، اقتصاد / تدبیر منزل، اخلاق/ تهذیب نفس) در نزد ارسطو ـ که نگاهی ساختاری به جامعه داشت و وجوه سه گانه حیات اجتماعی شهروندان را مدنظر داشت ـ تاریخ به معنای واقعی خود که عبارت از چگونگی وقوع حوادث بود، تجلی عینی پیدا می کرد و حکمت عملی ارسطو چیزی جز تاریخ در وجه آنتولوژی آن نبود. اگر هم ارسطو در مورد سازوکار معرفت شناسی تاریخ تردید داشت، در زندگی علمی ـ که چیزی جز ساخت سیاسی، اقتصادی و اخلاقی نبود ـ به آن توجه داشت و نظر به ارتباط متقابل سیاست، اقتصاد و اخلاق و جداکردن اخلاق فردی از سیاست و جایگزینی اخلاق شهروندی و مدنی به جای آن، نوعی پویایی را در زندگی عملی (تاریخ) جست وجو می کرد.[۷]
توجه به تاریخ به عنوان شبه دانشی مؤید رأی صحیح نیز در خدمت تقویت همین فضایل اخلاقی و سیاسی در
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 