پاورپوینت کامل جاده‌ی بهشت، خاکریز خاطرات ۲۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل جاده‌ی بهشت، خاکریز خاطرات ۲۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جاده‌ی بهشت، خاکریز خاطرات ۲۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل جاده‌ی بهشت، خاکریز خاطرات ۲۵ اسلاید در PowerPoint :

>

(خاطرات برادر آزاده محمود نمکی در عراق)

سیلی آبدار زیرِ گوش افسر عراقی

در اوایل اسارتم من را همراه هشتاد اسیر دیگر به استخبارات بغداد بردند. استخبارات ساختمانی تو در تو و هولناک داشت. افسرها و سربازهایش خشن‌تر از جاهای دیگر بودند. همگی ما را در اتاقی تقریباً کوچک جای دادند. ما نمی‌توانستیم به راحتی توی آن بنشینیم، یا پای­مان را دراز کنیم. از نگاه بیش‌تر بچه‌ها پیدا بود دل‌نگران هستند.

سرگردی در میان ما بود که او را محمدی صدا می‌کردیم. تکاور ارتش بود و دلِ پرجرأتی داشت. ناگهان درِ آهنی اتاق ناله‌ای کرد و باز شد. همه ساکت و کنجکاو به افسری عراقی خیره شدیم که به اتاق آمد.

افسر عراقی تا لب باز کرد، به امام خمینی s ناسزا گفت. همه‌ی ما ناراحت و کُفری شدیم. سرگرد محمدی با خشم زیاد طرف افسر عراقی رفت، یقه‌ی او را گرفت و سیلی آبداری به صورت او نواخت.

افسر عراقی که کم مانده بود از شرم و درد گریه‌ی بلندی سر بدهد سربازش را صدا زد. چند سرباز به اتاق آمدند. دست و پای سرگرد محمدی را گرفتند و او را به حیاط بردند. دقایقی بعد او را کشان کشان به اتاق برگرداندند و در میان ما رها کردند. بدنی نیمه‌جان و سر و رویی زخمی و خونین داشت؛ اما می‌خندید. انگار نه انگار او را کتک زده‌اند.

کشمش

نوبت به بازجویی از ما رسید. ما به صف شدیم. افسری پشت یک میز نشسته بود. یک نفر مترجم هم کنارش بود. نوبت به یکی از بچه‌های شهرآباد رسید. شهرآباد اسم روستایی بود که با شهر ما اشتهارد فاصله‌ی زیادی نداشت. اسم آن اسیر رزمنده محمد رنجبر بود. رنجبر مرد شوخ‌طبع و آرامی بود. افسر بازپرس از او سؤالی پرسید. مترجم فوری آن را ترجمه کرد.

– انت العسکری‌ام مدنی؟ (تو ارتشی هستی یا شخصی؟)

رنجبر با بی‌خیالی جواب داد: «من کشمش هستم!»

بچه‌ها زیر لب خندیدند. مترجم جا خورد. آهسته صدا زدم: «رنجبر این‌جا که جای شوخی نیست، جدّی باش! اوضاعت خطری می‌شودها!»

مترجم دوباره سؤال افسر بازپرس را تکرار کرد. رنجبر این بار با خنده همان جواب را تکرار کرد.

مترجم برگشت و به افسر بازپرس گفت: «جناب سرگرد این مرد شما را مسخره می‌کند.»

صورت افسر بازپرس از خشم سرخ شد. بی‌معطلی چند سرباز را صدا زد و برای رنجبر نسخه‌ی کتک پیچید. سربازها رنجبر را از توی صف بیرون کشیدند و جلو چشم ما به جانش افتادند. رنجبر کتکی حسابی نوشِ جان کرد؛ اما خنده از روی لب‌هایش پاک نشد. افسر بازپرس هم از عصبانیت می‌سوخت و خودش را می‌خورد.

تونل وحشت

زمان جابه‌جایی اسرا به اردوگاه‌های دیگر فرا رسیده بود. اولین دسته برای جابه‌جایی، صد نفر بودند که آماده‌ی حرکت شدند. آن‌ها سوار بر چند اتوبوس، غمگین و غصه‌دار از ما خداحافظی کردند و به اردوگاه دیگر رفتند. دومین گروه ما بودیم که وسایل­‌مان را جمع کردیم و سوار بر اتوبوس شدیم. تشویش و نگرانی آزارمان می‌داد.

اتوبوس ما به اردوگاه رسید. سربازی که در اتوبوس ما بود با زبان عربی حالی­مان کرد که: «اورکت‌های‌تان را بپوشید.»

من با خودم فکر کردم هوا که سرد نیست، پس چرا این سرباز دستور می‌دهد که اورکت‌های‌مان را بپوشیم؟

مثل بقیه‌ی اسرا زیر بار حرفش نرفتم. دوباره اصرار کرد. قصه، قصه‌ی سردی هوا نبود. گویا کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه بود و ما خبر نداشتیم. به زورِ صدای بلند او در آن هوای گرم عراق، اورکت‌های‌مان را به تن کردیم. اتوبوس ترمز کشداری کشید و ایستاد. راننده برگشت و نگاه موذیانه‌ای به ما کرد. سرباز داد زد: «روح… روح…» یعنی پیاده شوید!

تعدادی از سربازهای قُلچماق و هیکلی، چوب به دست در انتظار ما بودند. درست مثل گرگ‌های گرسنه و خشمگین که طعمه‌های‌شان را محاصره کرده‌اند و می‌خواهند به حساب‌شان برسند. وقتی هر گروه از اسرا به اردوگاه جدید می‌رفتند، پیش از ورود، باید یک کتک خیلی حسابی با چوب و کابل و… نوش‌جان می‌کردند. عراقی‌ها به شکلی ضربد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.