پاورپوینت کامل گفتوگو; خنده در طنز وسیله است نه هدف ۴۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گفتوگو; خنده در طنز وسیله است نه هدف ۴۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گفتوگو; خنده در طنز وسیله است نه هدف ۴۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گفتوگو; خنده در طنز وسیله است نه هدف ۴۷ اسلاید در PowerPoint :
>
گفتوگو با زهرا برقانی مدیر انتشارات چرخِ فلک، ناشر تخصصی کتابهای طنز
دوست داشته دوباره در چهرهی گرفته و اخمالوی دنیا شادی ببیند. دوست داشته صدای خنده و قهقههی بچههای این دوره و زمانه را بشنود. دوست داشته بچهها شاد باشند، کتابهای خوب بخوانند و از کتابی که در دستشان دارند لذت ببرند و با آن زندگی کنند.
همهی اینها دلایل محکمی بود تا یک روز کمرنگ از زمستان شال و کلاه کنم و به دفترش بروم… بیرون سوز میآمد. خودم را خوب پوشانده بودم و شاید اخم کوچکی هم توی صورتم جا خوش کرده بود. او اما خوشرو بود و جواب تمام سؤالهایم را با دقت و شمرده، شمرده میداد.
زهرا برقانی مدیر انتشارات کتاب چرخِ فلک از سال ۸۱ فعالیت رسمی خود را شروع کرده و حالا در کنار چاپ کتابهای طنز، فعالیتهای خیریهای هم دارد.
خانم برقانی از کودکیتان بگویید.
در شیراز متولد شدم و تا ۲۷ سالگی در آنجا زندگی کردم. خانوادهام مذهبی بودند؛ اما خدا را شکر متعصب نبودند. همیشه در حال بازی بودم. با همه دوست بودم، قهر بیش از یک ساعت معنایی نداشت. ما در خانههای سازمانی زندگی میکردیم. پدرم در کارخانهی سیمان فارس کار میکرد. همهی پدرها در آن کارخانه کار میکردند. زندگیها خیلی به هم شبیه بود. رفت و آمد بین خانوادهها خیلی متداول بود. همه همدیگر را میشناختند و ما بچهها در شرایط یکسان بزرگ میشدیم. یادم است شبهای تابستان تا دیروقت با بچههای محله دوست و دشمن بازی میکردیم. جایی را به عنوان قلعه مشخص میکردیم و گروهی دوست و گروهی دشمن میشدیم. اگر دشمن دوستی را به طرف قلعه میکشاند، باید دوستی او را نجات دهد. ممکن بود در این کمک، خود اسیر دشمن شود… یادش به خیر! آن شبها را هرگز فراموش نخواهم کرد.
کودکیمان سرشار از شادمانی، خنده و آسودگی خیال بود. شاید یکی از دلایل پررنگی که حوزهی طنز را انتخاب کردم هم برگردد به کودکی خوب و بانشاطی که داشتم! صدای خندهی ما بچهها همیشه بلند بود. در بچههای امروزی چندان خبری از آن قهقههها نیست و این نگرانم میکند. به نظرم شاد نبودن بچهها برای ما بزرگترها زنگ خطری است. روانشناسان معتقدند بازی، کار کودک و اسباببازی ابزار کار اوست. آن زمان زیاد اسباببازی نداشتیم؛ اما با بازیهایی مثل گل یا پوچ، دوزبازی، یه قل دو قل و خالهبازی سرگرم میشدیم تا جایی که هیچ وقت گذشت زمان را متوجه نمیشدیم.
فکر میکنم رابطهتان با پدرتان خیلی خوب بود!
بله. همینطور است. مادرم در خانواده بیشتر نقش تربیتی داشتند. به هرحال سر و سامان دادن هفت تا بچه کار کمی نبود و مدیریت خاصی را میطلبید؛ اما پدر لبریز از عشق و محبت بود. با اینکه ایشان سالهاست وفات کردهاند، همچنان با خاطراتشان دلخوشم. کنارش عجب احساس امنیتی میکردم. همیشه تحت هرشرایطی پشتیبانم بودند. بعد از وفاتشان به وضوح احساس کردم ستون محکمی که همواره تکیهگاهم بود ویران شد.
با وجود این همه هیاهو و شلوغی، بچهی شیطانی بودید؟
شیطان شرّ نه هرگز. شیطان پرشور و شاد بودم. توی هرجمعی که میرفتم انگار با خودم شادی میبردم. انرژی زیادی داشتم که منتقل میشد. هنوز هم این روحیه را حفظ کردهام؛ به طوری که وقتی به مهمانیای نروم، دوستان میگویند جای خالیات کاملاً محسوس بود.
و نوجوانیتان در شیراز چگونه گذشت؟
نوجوانیام هم چون کودکیام سرشار از شادی بود به دور از هردرد و رنجی. خوشبختانه خانوادهام با وجود پایبندی به اصول مذهبی اصلاً سختگیری نمیکردند و ما کاملاً در تمام مسائلمان آزادی عمل داشتیم. پدر و مادرهای آن دوران با وجودی که دانش تربیت فرزند به سبک امروزی را نداشتند و با کتابهای روانشناسی آشنا نبودند، به خاطر بینش و خِرَدی که داشتند در تربیت فرزندانشان موفق بودند.
نوجوان کتابخوانی بودید؟
بله. کتابخانه داشتم. مُهر مخصوص خودم را هم داشتم. تمام کتابهایم را مُهر میزدم. جمعآوری و مطالعهی کتاب برایم خیلی لذتبخش بود.
یادتان هست اولین کتابی که خواندهاید چه بود؟
اولین کتابی که خواندم در مورد امام رضا A بود. جالب است که عنوان کتاب یادم نیست؛ اما طرح جلد آن را هنوز به خاطر دارم. عکس دختربچهای که چادر سرش بود. زمان ما خیلی کتابهای متعدد و متنوع وجود نداشت؛ چون در محلهی ما کانون پرورش فکری نبود. هنوز هم نیست و یکی از آرزوهایم این است که در محلهی کارخانهی سیمان فارس شعبهای از کانون تأسیس شود.
کتاب طنز هم میخواندید؟
آن زمان کتاب طنز به صورت مستقل و امروزی نبود. همین الآن هم کتابهای طنز خیلی گسترده و متنوع نیستند.
فکر کرده بودید که دوست دارید در آینده چه کاره شوید؟
راستش از این فکر که زمانم در اختیار خودم نباشد ناراحت میشدم. دوست نداشتم کارمند باشم و کارت بزنم و از صبح تا شب زندگی یکنواختی داشته باشم با روحیهام جور درنمیآمد. از بچگی دلم میخواست کارم با روحیهام سازگار باشد و با تمام وجود به آن علاقه داشته باشم. و وقتی به پشت سرم نگاه کنم احساس پشیمانی نکنم. البته همیشه در زندگی از کار داوطلبانه هم لذت بردهام. برای همین است که قسمتی از فعالیتهای مؤسسهی کتاب چرخ فلک خیریه است.
کار داوطلبانه چیست؟
کار توأم با عشق. کاری که بابتش پول دریافت نکنی. کاری فقط برای رضای خودت که قطعاً رضایت خداوند هم در آن خواهد بود.
کمی هم از فعالیتهای داوطلبانهی مؤسسهی انتشارات کتاب چرخِ فلک بگویید.
کاری که در آن به دنبال نام و نان نباشی، نه تنها خسته و فرسوده نمیشوی بلکه پرانرژی و شاد میشوی. همهی ما باید در زندگیمان جایی برای کارهای داوطلبانه و خیرخواهانه باز کنیم. این فقط ادای دین است. این به خاطر خوبیهایی است که قبلاً به ما شده است. ابتدا برای بخش خیریهی مؤسسه چهارچوب مشخصی نداشتیم و متأسفانه از در و دیوار درد و رنج و ناهنجاری بود که میبارید و همهی مشکلات حاصل عدم آگاهی، دانش و بینش مردم بود. تا جایی که خود میتوانستیم کمک میکردیم. بعضیها را به دوستان خیّر و بعضیها را به مؤسسات خیریهای که مرتبط با آن گرفتاری بودند معرفی میکردیم.
در نهایت به این نتیجه رسیدیم که فقط در حوزههای فرهنگ فعالیت کنیم به نوعی مرتبط با کار نشر. در مناطق نیازمند و محروم کتابخانه تأسیس کردیم. کلاسهای آموزشی فرهنگی و هنری را به رایگان برگزار کردهایم. برای نمونه با بچههای کانون اصلاح و تربیت (جایی که بچههای زیر هجده سال معارض با قانون نگهداری میشوند) همکاریهای فرهنگی متعددی داشتیم. برایمان فرقی نمیکرد جرمشان چیست. یا گناهکار بودند یا قربانی گناه بزرگترها.
ناگفته نماند که بعضی از ناشران همکاریهای خوبی با ما داشتهاند که صمیمانه سپاسگزاریم.
شما همسر یک نویسنده هستید. چطور با همسرتان آشنا شدید؟
مهمترین دلیل ازدواج با همسرم تفاهمی بود که در یک لحظه اتفاق افتاد. در اولین دیدار و اولین جملات بود که از بهترین کتابی که خوانده بودیم حرف زدیم و همزمان هردو با هم گفتیم صد سال تنهایی! الآن ۲۷ سال است که با هم زندگی میکنیم. آن زمان همسرم نویسنده نبود. بعد از تولد اولین پسرمان متوجه استعداد ایشان شدم و سعی کردم مشوق خوبی با
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 