پاورپوینت کامل داستان; متولد ماه مهر ۴۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان; متولد ماه مهر ۴۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان; متولد ماه مهر ۴۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان; متولد ماه مهر ۴۵ اسلاید در PowerPoint :

>

در را باز می‌کنم. هیچ‌کس توی شرکت نیست. راست می‌گویند آدم از یک لحظه‌ی بعدش خبر ندارد. اصلاً فکر نمی‌کردم امروز مسئول دفتر مدیرعامل باشم. می‌نشینم روی صندلی مامان؛ چرخ‌دار است. می‌چرخم، چند دور. با صندلی چند بار از این طرف اتاق به آن طرف اتاق می‌روم. همان‌طور صندلی نشسته‌ درِ دفتر آقای سالار را باز می‌کنم و گشتی هم توی دفتر می‌زنم. میز کنفرانسش خیلی بزرگ است. تمام دکمه‌ها را امتحان می‌کنم. صدایم چند بار در اتاق می‌پیچد.

برمی‌گردم پشت میز مامان. پنجره را باز می‌کنم. صبح پاییزی است و هوا خنک. هوا ابری است؛ اما این‌قدر قشنگ است که دلم نمی‌خواهد پنجره را ببندم. هوای مزخرف تهران وقتی این بالاها می‌رسیم، قابل تحمل‌تر می‌شود. به تلفن نگاه می‌کنم. خیلی دلم می‌خواهد تلفن را بردارم و به مامان زنگ بزنم. هی دستم می‌رود طرف تلفن و هی دستم را با آن یکی دستم می‌کشم این طرف. تلفن و دستم شده‌اند مثل یویو؛ اما یویویی که سنگین است و نمی‌شود حرکتش داد. به موبایلم نگاه می‌کنم. اعتبارم خیلی کم است. فقط برای این‌که بگویم سلام و بعد سه تا بوق بزند و خانم باکلاسی به انگلیسی بگوید: «…ple(ع)se resh(ع)rj ؛ یالله برو پول بده و موبایلت را شارژ کن!» اگر الی این‌جا بود، می‌گفت تو اصلاً آدم بی‌اعتباری هستی گل‌برگ. دلم چای می‌خواهد. می‌روم آب‌دارخانه و چای دم می‌کنم.

فکر می‌کنم جناب سالار که نمی‌آیند. چه عیب دارد از تلفن شرکت به مامان زنگ بزنم؟ زمین که به آسمان نمی‌رسد؟

مامان گفت: «به شرکت زنگ زدی، نزدی؟ فقط با موبایلم تماس می‌گیری.»

گفتم: «تو چرا این‌قدر می‌ترسی؟ شاید برای این‌که تازه آن‌جا استخدام شده‌ای!»

گفت: «ترس نیست. قانون آن‌جاست. هر جایی قانون و مقررات خودش را دارد. تازه مگر من توی شرکت قبلی کارشکنی می‌کردم؟»

گفتم: «مگر سر چهارراه است و پلیس ایستاده که ماشین‌ها از چراغ قرمز رد نشوند! تا دیدی یارو حواسش نیست، تلفن را دودره کن و زنگ بزن.»

مامان گفت: «همین که گفتم…!»

بعد سرش را کرد توی کابینت که مثلاً چیزی از توی آن برمی‌دارد. از توی کابینت گفت: «همان روز اول این را روشن کرد که حق نداریم…» سرش را از توی کابینت بیرون آورد؛ اما دستش خالی بود: «تو که نمی‌خواهی من از کار بی‌کار شوم، می‌خواهی؟ یک کلام، ختم کلام نباید برای تلفن‌های شخصی از تلفن اداره استفاده کنیم. چه تماس بگیریم، چه تماس بگیرند. همه هم آن‌جا با هم برابرند. از من که مسئول دفترش هستم تا آقای ریزه‌خدمات. حالا کارمندهای دیگر نقض قانون می‌کنند، به خودشان مربوط است.»

فکر کردم جناب سالار یک ترازوی دیجیتالی است که حق و ناحق را وزن می‌کند. یاد صورت فلکی

خودم می‌افتم ترازو؛ یعنی او هم متولد ماه مهر است؟ یک ترازو دستش گرفته است و هی همه چیز را وزن می‌کند. شاید هم مثل بیش‌تر متولدان ماه مهر عقل و احساسش برابر است؛ اما فکر کنم او فقط عقل دارد. از احساس محساس خبری نیست که نیست.

دلم خیلی شور می‌زند. مامان از دیشب تا حالا سرگیجه دارد. کاش می‌شد کاری کنم. یک پیامک خالی برای الی می‌فرستم. الی سریع زنگ می‌زند.

ـ کجایی؟ الآن است که کلاس شروع شود.

ـ مامانم مریض بود.

در باز می‌شود. آقایی با یک متر و حداکثر پنجاه سانت می‌آید تو. نگاهم می‌کند. می‌گویم: «گوشی…» این را به الی می‌گویم. نگاهش می‌کنم: «سلام.» او جوابم را می‌دهد. می‌گویم: «گلبرگم، دختر خانم متین.» گوشی را به دهانم می‌چسبانم. می‌شنوم: «تو با یک مرد تنهایی توی شرکت مامانت؟»

می‌گویم: «مرد نیست که…» خیلی آرام می‌گویم: «آقای ریزه‌خدمات است… دیشب آمبولانس آمد و مامانم را بردیم اورژانس. صبح حالش خیلی بد بود. نگرانشم… بعد هم کم‌کم بقیه‌ی پرسنل از راه می‌رسند…»

آقای ریزه‌میزه برمی‌گردد نگاهم می‌کند: «حال خانم متین بد است؟»

سرم را تکان می‌دهم. با نگرانی، زیرلب می‌پرسد: «بهترند؟»

می‌گویم: «بله.» به الی می‌گویم و به او نگاه می‌کنم: «صبح سرگیجه‌ی عجیبی داشت. اصلاً نمی‌توانست روی پایش بند شود. می‌خواست بیاید شرکت. از آقای سالار می‌ترسید؛ اما وقتی فهمیدم که او مسافرت است، اصرار کردم که بگذارد من بیایم. این‌قدر هم گفتم که راضی شد. حالا خوب است صدای من و مامانم از پشت گوشی کاملاً شبیه هم است؛ وگرنه اگر آقای سالار زنگ بزند می‌فهمد که من گلبرگم و نه خانم متین.»

آقای ریزه می‌رود طرف آب‌دارخانه.

می‌گویم: «چای دم کرده‌ام. مامان من حالش بد بود. شما چرا دیر آمدید؟ کاش آقای سالار این‌جا بود و می‌دید که شما دودره کردید!»

الی می‌گوید: «چای شیرین، شیرین عسل…»

آقای ریزه می‌گوید: «دودره یعنی چی؟»

می‌گویم: «یعنی پیچاندن…»

می‌گوید: «چای می‌خورید؟»

زیر لب می‌گویم: «لطفاً!»

به الی می‌گویم: «به خانم بگو من طراحی فیگورم را انجام می‌دهم…» فکر می‌کنم از روی آقای ریزه بکشم… کسی هم که توی آب‌دارخانه نمی‌آید…

الی گوشی را قطع می‌کند. آقای ریزه برای خودش قهوه دم می‌کند. بوی خوب قهوه همه‌جا را برمی‌دارد. کم‌کم کارمندهای دیگر از راه می‌رسند. خوب است که آب‌دارخانه‌ی آقای سالار جداست؛ وگرنه باید برای همه توضیح می‌دادم که مامانم کجاست.

آقای ریزه برای خودش قهوه می‌ریزد. می‌گویم: «چه‌قدر خوش‌بوست. من فقط اجازه دارم شب‌های امتحان بخورم. گاهی که کافی‌شاپ می‌رویم من کافه‌گلاسه یا سان‌شاین می‌خورم.»

آقای ریزه می‌گوید: «حال مامانت چه‌طور است؟ می‌خواهی برایت درست کنم؟»

سرم را تکان می‌دهم. می‌گویم: «اما به مامانم نگوییدها! او مخالف زیاد قهوه‌خوردن من است. دلم برایش شور می‌زند. موبایلم هم اعتبار ندارد. به قول الی، اصلاً من آدم بی‌اعتباری هستم. خیلی دلم می‌خواهد به او زنگ بزنم؛ اما مامانم هی خط و نشان کشید که از آن‌جا زنگ نزنی! هر جایی مقرراتی دارد. فکر کنم این آقای سالار شما متولد ماه مهر نباشد؛ چون متولدان ماه مهر عقل و احساس‌شان با هم برابر است. این آقای سالار یا سالاد فقط عقل دارد. آخر کدام مادری است که دلش نخواهد به خانه زنگ بزند؟»

آقای ریزه نگاهم می‌کند: «رئیس است دیگر.»

می‌گویم: «اگر من شرکت داشتم…»

می‌گوید: «چه کار می‌کردی؟»

می‌گویم: «حقوق همه‌ی کارمندهایم را زیاد می‌کردم. بعد هم اجازه می‌دادم گاهی از تلفن این‌جا استفاده کنند. الآن هم مامان می‌گوید یواشکی همه از تلفن این‌جا استفاده می‌کنند. من فکر می‌کنم فقط مامان است که طبق دستور آقای سالار آب می‌خورد. از بس که شیرین‌عسل است.»

می‌گویم: «مامانم می‌گوید آقای سالار از صفر شروع کرده است. برای همین الآن قدر چیزهایی را که دارد می‌داند. فقط کاش کمی طبع بلندی داشت و به عدد توی فیش کارمندهایش نگاهی می‌انداخت. کاش به حرف همه گوش نمی‌داد! خودش می‌دید و بعد قضاوت می‌کرد.»

می‌گوید: «چی می‌خوانی؟ از دَرست عقب نمانی!»

می‌گویم: «گرافیک. امروز طراحی داشتیم. شما می‌نشینید توی نور ۴۵ درجه تا من از شما طراحی کنم؟»

می‌گوید: «بگو کجا بنشینم؟»

تلفن زنگ می‌زند. گوشی را برمی‌دارم. آقای ریزه با دو فنجان قهوه کنارم ایستاده است.

هم

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.