پاورپوینت کامل داستان; این تراول پنجاه تومانی ۲۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل داستان; این تراول پنجاه تومانی ۲۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان; این تراول پنجاه تومانی ۲۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان; این تراول پنجاه تومانی ۲۱ اسلاید در PowerPoint :
>
مانده بودیم کجا برویم. وسایلمان را گذاشتیم روی صندلی. دور و بر را نگاه میکردیم که بهرام آمد جلویمان. جای دستههای سبد وسایل و قابلمهی غذا، توی دستم مانده بود. گذاشتمشان زمین. بهرام با مامان و بابا، سلام تعارف کرد. بلندگو، داشت تبلیغ سالتوی وحشی را میکرد. گفتم: «بابا، من با بهرام برم یه دوری بزنم؟»
مامان سبد را گرفت و گفت: «زود بیا برای شام.»
گفتم: «شام نمیخوام، دیر شده شما بخورید.»
مامان و بابا، با هم حرف میزدند. به بهرام گفتم: «تا اجازه دارم بگو کجا بریم. زود باش الآنه که رأیشون عوض بشه!» مامان، بابا و غزاله، رفتند طرف درختهای کاج. به من هم گفتند بروم پیششان. بند کتونیام شل شده بود. نشستم محکمش کنم که زیر صندلی چشمم به یک تراول پنجاه تومانی افتاد. چند نفر رد شدند حواسشان نبود. تا رفتند سریع پول را برداشتم و گذاشتم توی جیبم.
چه خوب شد! بهرام با گوشی من به مامانش زنگ زد و گفت با من توی شهربازی میچرخد. پرسیدم: «چهقدر پول داری پسر؟»
گوشی را پس داد. گفت: «حدود پانزده تومن.» گفتم: «خوب شد. من یه مقداری دارم. بزن بریم…»
اول، دوتا بلیت سفینه خریدیم. به بهرام گفتم: «مهمون من به شرط اینکه حسابی بترکونی و داد بزنی!»
گفت: «سامانجان جوری بترکونم که حظ کنی پسر!»
سفینه حرکت کرد. بهرام و من از خجالت تمام سرنشینان سفینه درآمدیم. وقتی پیاده شدیم، مأمور کنترل سفینه به ما دوتا اشاره کرد. پرسیدم: «چی شده؟»
گفت: «خسته نباشید! خدا کنه تارای صوتیتون سالم مونده باشه!» حسابی کیف کردیم.
بهرام دو تا نوشابهی تگری خرید. جیگرم حال اومد و خنک شد. انرژی گرفتم. با پول خودم حدوداً ۵۸ تومن داشتم.
بهرام گفت: «سامان دیشب پسرخالهم آمد غرفهی این استکانا. بریم ببینیم چه خبره؟»
غرفه، کنار فستفودیها بود. باید با یک ضربه توپ، استکانهایی را که روی هم چیده شده بود، میزدن. اگر همهی استکانها با هم میشکست یک توپ فوتبال، یک جفت دستکش بوکس یا… هدیه میگرفتی.
کف غرفه پر از استکان شکسته بود. کنار غرفه ماندیم. هیچ کس نمیتوانست تمام استکانها را با توپ پایین بریزد. یک پسری آمد و دوبار با توپ به استکانها زد؛ ولی دو ردیف آخر، اصلاً نریخت. پسر شروع به داد و بیداد کردن و به غرفهدارها گفت که استکانها را چسباندهاند و تقلب میکنند. درگیری شد. غرفهدار با پسر یقه به یقه شد. شلوغ شد. عجب بساطی بود. حال کردیم. مأمور انتظامی شهربازی آمد. گفتم: «بهرامجان! بریم چیزی بخوریم.» دو تا همبرگر سفارش دادیم. به گوشیام نگاه کردم. بابا چند بار زنگ زده بود. حتماً میخواستند شام بخورند. چند گاز حسابی به همبرگرم زدم. به موبایل بابا زنگ زدم. الکی هی داد زدم: «صداتو ندارم بابا! بله چی میگید شما؟» بعد قطع کردم. خوب شد. حالا فکر میکردند صدا نمیرسه!
– خب بهرامجان! حالا نوبتی هم باشه نوبت سالتوی وحشیه!
بهرام گفت: «ببین بیخود نرو طرف اون! دوام نمییاری پسر!»
گفتم: «شرط ببندیم؟»
پرسید: «ببند! سر چی؟»
– سر یه پیتزای بزرگ! پپرونی!
دوروبر سالتوی وحشی، پر از جمعیت بود و چهار نفر روی صندلی نشسته بودند. صندلی سالتو مثل آدمهای فضایی آنها را به همه طرف میچرخاند. مردم هم آنها را تشویق میکر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 