پاورپوینت کامل بهانهای برای گمشدن! ۳۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل بهانهای برای گمشدن! ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بهانهای برای گمشدن! ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل بهانهای برای گمشدن! ۳۰ اسلاید در PowerPoint :
>
توی ماشین بوی سیگار میآمد و یک بوی تند که تا آنوقت نشنیده بودم. زهره گفته بود میآید دنبالم. صبح وقتی دیدم مژی رفته، من هم تصمیم خودم را گرفتم. مژی توی راه گفته بود که میخواهد برود پیش زهره؛ ولی باور نکرده بودم. فکر کردم باز هم سر کارم گذاشته. میدانستم که این کار خیلی خطرناک است. میدانستم اگر مامان و باباهایمان بفهمند، بیچارهیمان میکنند؛ به خاطر همین باور نمیکردم. تا آنکه آخر شب مژی پیامک داد امشب میرود سراغ زهره و من جواب دادم: «اگه این کار رو بکنی، خیلی خری!» همان وقت هم باورم نمیشد که مژی بگذارد و برود. فکر میکردم حالا از سر لجبازی یک چیزی گفته؛ اما صبح وقتی دیدم نیست، باور کردم که رفته است.
«وقتی مژی گم شد» از جایی شروع میشود که فریبا و نرگس به همراه شوهرهایشان سامان و ناصر به ویلا میروند. ویلا متعلق به ناصر، باجناق سامان است. آنها سر سفرهی شام هستند که ناصر از دخترش مژی سراغ قرصهای معدهاش را میگیرد و وقتی میفهمد که آنها را فراموش کرده بیاورد، عصبانی میشود؛ چراکه احتمال خونریزی معدهاش زیاد است و آن قرصهای خارجی فقط در تهران پیدا میشود. بعد از اینکه ناصر به مژی، دختر هفدهسالهاش میگوید: «خفهشو، گمشو، دیگه نبینمت»، نه دو خواهر و نه باجناقها، هیچ کدام مژی را نمیبینند. آنها به گمان اینکه مژی از ویلا بیرون رفته، سراغ او را از نگهبان میگیرند؛ اما او که شب تا صبح بیدار بوده، ندیده کسی از درِ ویلا بیرون برود. آنها به پاسگاه میروند و ماجرا را میگویند. حتی از پاسگاه به آنها زنگ میزنند که دختری فراری را گرفتهاند و فکر میکنند مژی است؛ اما باز هم مژی پیدا نمیشود.
حمیدرضا شاهآبادی، نویسنده و پژوهشگر تاریخ است. او در سال ۱۳۴۶ در تهران به دنیا آمده. نویسندهی این رمان، زمانی معلم آموزش و پرورش و مدتی نیز مدیر انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بوده است. «وقتی مژی گم شد» را انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چاپ کرده است. این رمان نُه فصل دارد و در بعضی از فصلها، راوی عوض میشود. این کتاب را گروهی از منتقدان، بهترین رمان نوجوان دههی هشتاد ایران انتخاب کردهاند.
***
آدمها را رنگی میبینی؟
… (پدر) آبی تیرهی صدایش نگران بود. کمی بعد به اتاق کارش رفت و من، پوریا و ننهیخی را تنها گذاشت. پوریا گفت زنعمو حالش خوب نیست و سردرد دارد و به اصرار خودش عمو او را آورده خانهی ما. قول داده است دست از پا خطا نکند. کمی خوشحال شدم. راستش را بخواهید کمی هم دلم برایش تنگ شده بود! ننهیخی برایمان تعریف کرد که شیخنجمالدین برای صداها و رنگها ارزش زیادی قائل بود. پوریا سر در نمیآورد که او چه میگوید و مثل هالوها نگاه میکرد. ننهیخی که من واقعاً به چشم یک دانشمند نگاهش میکردم، توضیح داد که در هر مرحلهی سفرِ عارف به سوی خدا که به آن سلوک میگویند، یک رنگ بیشتر به چشم میخورد. این رنگها زرد، قرمز، آبی و سبز هستند. به نسبت حال عارف یک رنگ یا مخلوطی از رنگها دیده میشود. مرحلهی آخر سفر سبز است و نزدیک است که مؤمن عاشق خدا به منظورش برسد. صدای ننه در حال نماز همیشه سبزتر بود. مثل درخت بیدی که در ماه اردیبهشت از سبزی برق میزد. گفتم: «فکر کنم شیخنجمالدین هم مثل من، آجر توی سرش خورده بود. من هم شما رو سبز میبینم ننهیخی! پوریا آبی، بابا هم آبی. بعضی وقتها رنگ قرمز قاتی رنگها میشه. فقط نمیدونم صدای خودم چه رنگیه؟» ننهیخی در حالی که لبخند مغزپستهای، صورتش را روشن کرده بود، با اطمینان گفت: «ننهجان! صدای تو از صدای پدرت هم آبیتره! مثل آسمون خدا.»
«ننهیخی، پسر و تابستان» را حمیدرضا نجفی در پنج فصل نوشته است. هانی قهرمان داستان، پسر نوجوانی است که مادرش را از دست داده و با پدرش زندگی میکند. او برای گرفتن پروانهای زیبا از داربست انگور توی حیاط بالا میرود؛ اما زمین میخورد و تا مدتی نیمهی چپ بدنش فلج و در بیمارستان بستری میشود. از همان زمان در بیمارستان بودن، هانی متوجه میشود که رنگها و صداها را به طرز عجیب و غریبی میبیند. او حتی در صدای آدمها، صداقت یا دروغ را تشخیص میدهد؛ هر آدمی را به رنگ و صدای خاصی میبیند و گاهی بو یا دودی هم بالای سر شخص میبیند. پدر از زمانی که هانی را به خانه میآورد، نگران اوست و از آنجایی که خودش درگیر کارهای اداره است، هانی را به ننهیخی میسپارد. ننهیخی، پیرزن ساده و زندهدلی است که سالهاست به دنبال دخترش زمرّد میگردد. رمان، با جملههای خوبی آغاز می
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 