پاورپوینت کامل عملیات نجات از امتحان ۱۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل عملیات نجات از امتحان ۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عملیات نجات از امتحان ۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل عملیات نجات از امتحان ۱۷ اسلاید در PowerPoint :

>

حتی قبل از این‌که نوروز بپرد وسط و بگوید: «بچه‌ها، یالّا دیگه!»، بچه‌ها کلاس را روی سرشان گذاشته بودند. از کلاس دومی داشتند تا پنجمی‌های یکی- دو سال درجازده. پسرها، نیمکت‌های جلو نشسته بودند. آخر سال بود. کلاس نداشتند. فقط برای امتحان آمده بودند. چهارم و پنجمی‌ها امتحان ریاضی داشتند و دوم و سومی‌ها امتحان املا.

هنوز خانم‌معلم نیامده بود. سعید، تیر و کمانش را از لای کش شلوارش بیرون آورده بود و داشت محل بسته‌ی دو شاخش را سفت می‌کرد. نیمکت جلوتر، دو کلاس دومی می‌نشستند و بلندبلند درس می‌خواندند. صدای‌شان نامنظم بود و با هم قاتی می‌شد. دو- سه نفر هم روی نیمکت بند نمی‌شدند. در محوطه‌ی جلوی تخته‌سیاه، تاب می‌خوردند. گاهی با عجله، روی تخته چیزی می‌نوشتند و بعد از درِ کلاس، سرکی می‌کشیدند و دوباره سرجای‌شان برمی‌گشتند. از بس جواد، آمد و رفت، بهرام دیگر راهش نداد. با هم بحث‌شان شد. دوتا از بچه‌های چهارمی هم داشتند فوتبال زیرجلدی بازی می‌کردند. هسته‌ی آلبالویی را زیر جلد کتاب ریاضی کرده بودند. با خودکار دوتا تیرک بالا و پایین جلد و یک گردی، وسط آن کشیده بودند. با انگشت توپ‌شان را شوت می‌کردند.

نوروز روی نیمکت ایستاد و بلند گفت:

– بچه‌ها! خانم‌معلم الآنه که بیاد. مرحله‌ی دوم عملیاته. فقط نامردی نکنید. همه، چه دخترا چه پسرا همکاری کنید.

ناگهان حامد از دم در کلاس دوید به سمت نیمکتش. دستانش را بالا برد و گفت:

– بچه‌ها! بچه‌ها! خانم‌معلم.

پیامِ حامد مثل خاموش‌کردن شعله‌ی اجاق گاز بود، وقتی که شیرِ روی آن دارد سرمی‌آید. کلاس، فروکش کرد. همه‌جا آرام شد.

با واردشدن خانم‌معلم، رضا برپا داد. همه بلند شدند. خانم‌معلم چادرش را تا زد. بعد از سلام و صبح بخیر با دانش‌آموزان، عینک خوش‌فرمش را به چشم زد، سری تکان داد و گفت:

– یک روز غلامرضا نیامد. صداتان تا قلعه‌ی جلیل‌الدوله می‌رفت.

جواد با نوک پا به پشت پای نوروز زد.

نوروز: «خانم اجازه! غلامرضا مریضه بیچاره. تب کرده.»

خانم: «دیشب که توی کوچه دیدمش، قلاب‌سنگ دستش بود.»

نوروز: «می‌دانید چیه خانم! یک‌دفعه تب کرد.»

خانم: «خب، خدا شفا بده!»

حامد: «خانم اجازه! علیرضا می‌خواد یک حدیث بخونه.»

شعیب: «خانم اجازه! باباش خیلی باسواده.»

خانم با تأیید سر اجازه‌ی خواندن داد. علیرضا از نیمکتش بیرون آمد و روبه‌روی کلاس ایستاد. دفترش را باز کرد. رو به خانم کرد و گفت:

– بابامان برامان نوشته.

بعد شروع کرد به خواندن از روی دفترش:

– خداوند در روز قیامت به بنده‌اش می‌گوید: «چرا هنگامی که بیمار شدم به عیادت نیامدی؟» آن بنده می‌گوید: «خداوندا! تو منزهی از این‌که بیمار شوی.» خداوند می‌فرماید: «بنده‌ی مؤمنم بیمار شد و تو از او عیادت نکردی. اگر به دیدار او می‌

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.