پاورپوینت کامل جادهی بهشت; یادها و یادگارها ۲۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل جادهی بهشت; یادها و یادگارها ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جادهی بهشت; یادها و یادگارها ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل جادهی بهشت; یادها و یادگارها ۲۷ اسلاید در PowerPoint :
>
اشتهاردی . م
اللهم ارزقنا ترکش ریزنا
طلبهی رزمندهای داشتیم که از سادات حسینی بود. او همیشه دست به دعا بلند میکرد و از ته دل میگفت: «اللهم ارزقنا ترکش ریزنا، زیرِ چشمنا، به اندازهی عدسنا، مردن راحتنا!»
ما در منطقهی مهران و قلاویزان بودیم. من به خاطر خستگی توی سنگر تاریکی در زیرزمین خوابیده بودم. ناگاه دیدم آن سید بزرگوار دارد بلند صدایم میزند. برخاستم و به سرعت از سنگر بیرون رفتم. سید تا من را دید، داد زد: «دیدی، دیدی آرزویم برآورده شد! دیدی دعایم مستجاب شد!»
پرسیدم: «کدام دعا؟»
گفت: «اللهم ارزقنا ترکش ریزنا، زیر چشمنا…»
من با لحن شوخی گفتم: «کو سیدجان! نشانم بده ببینم کجایت ترکش خورده!»
سید صورتش را جلو آورد. دیدم زیر چشمش ترکش ریزی خورده. گفتم: «خب، الحمدلله سالمی و شهید نشدی.»
با شوق گفت: «شهید هم میشوم، چون این ترکش خیلی عمیق فرو رفته …»
باز به حرفش خندیدم. حال و روزش خوب بود، فقط کمی خون از او رفته بود. وقتی از پیشم رفت، هنوز شاید ده دقیقهای نگذشته بود که بچهها دوان دوان آمدند و صدایم کردند که: «سید دارد شهید میشود.» دلم هرّی پایین ریخت. وقتی بالای سرش رفتم، دیدم دراز کشیده و حالت تهوع دارد. آن ترکش خیلی ریز از چشم وارد مغزش شده بود. آن روز سید به آرامی سرش را بر زمین گذاشت و به آرزویش رسید. الآن مزار پاکش در بهشت زهرا(س) است.
حامد اعلمی
چرا آتش نمیفرستید؟
من در عملیات کربلای ۵ مسؤول هدایت آتش بودم. ما دیدهبانی داشتیم به اسم حسین سوری. در آنجا تعدادی خمپارهاندازهای ۱۲۰و ۸۱ و مینیکاتیوشا یا همان موشک ۱۰۷ در اختیار ما بود. بچهها با همهی وجود بالای سر این ادوات بودند و به سمت دشمن گلوله میانداختند. یک روز عراقیها به ما پاتک زدند. آنها با همهی نیروها و تانکهایشان، به قصد پیشروی جلو آمدند، تا کانال دوئیجی را که در اختیار ما بود، بگیرند. به زودی مهمات ما تمام شد و فقط توانستیم با خمپاره در مقابل دشمن بایستیم. نه موشک آرپیجی داشتیم، نه تیربار و نه…
حسین سوری با شجاعت تمام آن جلو ایستاده بود و به ما گِرا میداد، تا بر سر دشمن خمپاره بریزیم. چند باری ترکشهای ریز خمپارههای دشمن، به بدنش خورد؛ اما به روی خودش نیاورد.
دستور آمد کمکم عقبنشینی کنیم. جای ماندن نبود. ناگهان حسین به ما موقعیت جدیدی را گِرا داد. من که مسؤول آتش بودم، تعجب کردم. گرای جایی بود که خودش در آن قرار داشت. پشت بیسیم گفتم: «حسینجان! آنجا که موقعیت خود توست؟»
به من مهلت حرف زدن بیشتری را نداد و گفت: «عراقیها به من نزدیک شدهاند. به فکر من نباشید. زودتر همین جا را گلولهباران کنید!»
آن موقعیت، دقیقاً ابتدای کانال دوئیجی بود و او میخواست ما روی آن آتش بریزیم. در نزدیکی آنجا تعدادی از مجروحان ما جا مانده بودند. پیکر شهدا هم در کنارشان بود. اگر عراقیها جلو میآمدند، همهی مجروحان را یا قتلعام میکردند یا با خود میبردند. ماندیم چه کنیم. دوباره صدای حسین سوری از پشت بیسیم بلند شد.
چه کردید، چرا آتش نمیفرستید؟ تانکهای عراقی دور و بر من هستند. همین الآن آتش بفرستید.
حسینجان! میدانی داری گِرای کجا را میدهی؟
دیدار به قیامت، جانم فدای رهبر!
بچهها دست به کار شدند. آتش سنگین ما بر سر تانکها و نیروهای پیادهی عراقی فرود آمد. عراقیها متحمل شکست شده و عقب خزیدند. بعد از آن اتفاق، ما توانستیم مجروحان و شهدایمان را نجات بدهیم. حسین سوری یکی از همان شهدا بود. او داشت به ما لبخند میزد؛ چرا که با رویی نورانی و آرام به دیدار خدا رفته بود.
محسن غفوری
تشنهلبانِ خطِ شلمچه
برادر شهاب، فرماندهی تدارکات ما، شاید ۴۰ ساله بود، خوشسیما و قدبلند، با ریشهای زرد و یکدست. او از بچههای ناب و مخلص تهران بود که در گردان ما خدمت میکرد.
من ۱۶ ساله بودم. سال ۱۳۶۷ بود، درست اواخر جنگ که ما در شلمچه بودیم. در بحبوحهی روزهای عملیات دفع تجاوز دوبارهی عراقیها به مرزهای جنوبیمان. میگفتند: «عراقیها تا جادهی خرمشهر- اهواز پیش آمده
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 