پاورپوینت کامل داستان; پرستار بچه ۱۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل داستان; پرستار بچه ۱۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان; پرستار بچه ۱۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان; پرستار بچه ۱۶ اسلاید در PowerPoint :
>
وسط هفته بود. بنا به عادت همیشگی مشغول تمیز کردن اتاقم بودم. مادرم در پذیرایی در حال آموزش خیاطی به نرگسخانم، همسایهی واحد شش بود. او نینیکوچولویش، میلاد را هم با خود آورده بود. میلاد در کالسکهاش با جقجقهاش بازی میکرد و مزاحمتی برای دیگران نداشت. کمی بعد صدای کوبیدن در آمد. من به پذیرایی آمدم و مادرم سراسیمه در را باز کرد. یکی از زنهای همسایه به ما خبر داد مادرشوهر نرگسخانم، پیرزن بداخلاق آپارتمان در پله افتاده و حالش بد است. مادرم فوری به اورژانس خبر داد و خود آمادهی رفتن همراه نرگسخانم شد؛ اما قبل از رفتن به خواستهی نرگسخانم ساک بچه را به من داد و از من خواست چند ساعتی مراقب میلاد باشم تا او برگردد. خواستم بگویم من مسابقهی فوتبال با تیم پرمدعای کوچهی گلها دارم و گلزن تیم هستم و نمیتوانم از میلاد مراقبت کنم؛ اما مادرم فرصت گوش دادن به حرفهای من را نداشت و سوار آمبولانس شد و رفت.
شوهر نرگسخانم برای مأموریت کاری به شهر دیگری رفته بود و من هیچ راه دیگری جز مراقبت از میلاد نداشتم. میلاد توی کالسکهاش خوابیده بود و هنوز آرامش برقرار بود. کمی بعد زنگ در به صدا درآمد و این بچهی بیزبان شروع به جیغ کشیدن کرد و در ثانیهای خانه را بر سرش گذاشت. نمیدانستم بچه را ساکت کنم یا در را باز کنم. بالأخره نینیکوچولوی تپل مپل به قول مادرم خوشگل ناناز را بغل و در را باز کردم. با دیدن بچهها در لباس ورزشی از وضع پیشآمده خجالت کشیدم. از آنطرف چارهای جز ساکت کردن بچه نداشتم و میلاد را در هوا تکان تکان دادم تا آرام گیرد. یکدفعه سروش، پسر بسیار باکلاس و تمیز و مرتب، دروازهبان تیم ما، میلاد را از من گرفت و با کمال تعجب دیدم بچه آرام شد. من بچهها را به داخل دعوت کردم تا با هم فکری برای این مشکل کنیم. مدتی من و بچهها به فکر فرو رفتیم و متفکرانه به سقف زل زده بودم. یکدفعه امیر با هیکل لاغر و نحیفش با خوشحالی فریاد زد: «کامیار! بابای تو ساعت چند از سرکار برمیگرده؟»
با ناامیدی به او نگاه کردم و گفتم: «رو بابام حساب نکن، اون شب برمیگرده، مسابقه یک ساعت و نیم دیگه شروع میشه. مامانم هم تلفن زد تا ظهر نمیتونه بیاد.»
– خب ما میریم پیش بابات تا بچه رو برای دو ساعت نگه داره.
پدرم کارمند شرکت پست بود و ما خود را به آنجا رساندیم. بچهها گوشهای با همان لباسهای ورزشی ایستادند. من به سمت پدرم رفتم و قضیه را برایش تعریف کردم. پدرم با نگاهی به اطراف گفت: «وقتی تو بچه بودی من به جای پستونک اشتباهی انگشت عر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 