پاورپوینت کامل داستان; آواز دهل ۳۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان; آواز دهل ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان; آواز دهل ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان; آواز دهل ۳۸ اسلاید در PowerPoint :

>

دست‌های عرق‌کرده‌ام را به شلوارم مالیدم و هیجان‌زده و بی‌قرار چشم دوختم به ایلیا که کم مانده بود مانیتور را سوراخ کند و رسماً برود توی لب‌تابش. داشت جدول تنظیم می‌کرد. همه‌اش می‌کشید و خراب می‌شد. ستون و ردیف کم می‌آورد.

گفتم: «مواظب باش عین خودش دربیاری، کسی شک نکنه!»

از آن پوزخندهای بی‌نمکش را زد و گفت: «واقعاً که… واسه یه شونزده ناقابل همچین هول ورت داشته؟»

گفتم: «حاشیه نرو. زودتر درستش کن. اگه دیر کنم، مامان مشکوک می‌شه.»

شروع کرد به تایپ عناوین درسی.

– موندم این همه سوسول بازی رو از کی یاد گرفتی. من اگه جای تو بودم سینه رو سپر می‌کردم و همین کارنامه رو با افتخار می‌بردم می‌دادم دست مامان و بابام که قابش کنن بزنن به دیوار، حال‌شو ببرن.

– چه حالی؟ اگه بفهمن این گند رو به جغرافی زدم، همه‌ی تابستون رو زهرمارم می‌کنن.

– شاگرد دوم کلاس شدی… از این بهتر چی می‌خوان؟ پدر و مادر بیست و سه تا از شاگردهای همین کلاس خودمون دل‌شون می‌خواد که پسرشون مثل تو شاگرد دوم بشه. نمونه‌اش همین بابا و مامان خودم. اگه بدونی چه‌قدر تو رو چماق می‌کنن می‌زنن توی سر من بدبخت.

– مامان و باباها عادت‌شونه. مرغ همسایه براشون غازه؛ غاز خودشون جوجه هم نیست. فکر کردی مامان و بابای من به خاطر شاگرد دوم شدن بهم مژدگونی می‌دن؟ نه داداش. همه‌ی این نمرات درخشان رو ول می‌کنن به امان خدا و می‌چسبن به شونزده جغرافیا. اون‌وقت رگبار سرزنش و نکوهشه که بریزه سرم. اصلاً می‌گن چرا اول نشدی! بعد بازم می‌ا‌ندازن گردن این شونزده ناقابل.

بالأخره سرش را بالا آورد و گفت: «شونزده و زهرمار… هی شونزده، شونزده؛ ولی خودمونیم اگه بچه زرنگ نبودی عمراً چیت‌ساز اجازه می‌داد بدون حضور والدینت کارنامه‌ات رو تحویل بگیری.»

بعد موشکافانه نگاهم کرد و پرسید: «می‌دونستی جغرافی رو خراب کردی که تنهایی رفتی سراغ کارنامه؟»

ناامید و سرخورده گفتم: «آره بابا. تابلو بود. دو تا سؤال رو که اصلاً سفید گذاشتم.»

و یاد شب امتحان جغرافی افتادم که باز مامان به خاطر فیس و افاده‌های زن‌دایی فریبا، به جان بابا غر می‌زد که چرا ما سفر خارجه نمی‌رویم و فلان ماشین را سوار نمی‌شویم و بابا هم شعار می‌داد: «فکر کردی اونا خیلی خوش‌بختن؟ نه خانم‌جان، آواز دهل شنیدن از دور خوش است!» و هر چه سعی می‌کرد غائله را ختم به خیر کند مامان کوتاه نمی‌آمد. اصلاً تقصیر خودشان بود که جو خانه را خراب کردند و باعث شدند تمرکز حواسم را از دست بدهم. اصلاً همه‌اش تقصیر دایی‌قاسم این‌هاست. تا جایی که یادم می‌آید طی چند سال اخیر که دایی یکهو پولدار شده، همه‌ی دعواها و جر و بحث‌های مامان و بابا به خاطر حسادت و چشم و هم‌چشمی مامان با زن‌دایی فریبا بوده.

– چند بزنم؟

– چی رو؟

مسخره‌وار نگاهم کرد و با لحنی جدی گفت: «قیمت جنس‌هایی که تازه آورده‌اند.»

– شوخیت گرفته؟

– آره…گرفته، ول نمی‌کنه.

– همه رو همون نمره‌ی خودش بزن. فقط جغرافی رو بکن نوزده. نه نوزده و نیم… این‌طوری بهتره، دیگه عمراً کسی شک کنه. معدل رو هم با ماشین حساب گوشیت دقیق حساب کن سوتی نگیرن.

بالأخره کار ایلیا تمام شد. کاغذ را از حلقوم پرینترش کشید بیرون و داد دستم.

نگاهی مقایسه‌ای به هر دو کارنامه انداختم و گفتم: «دستت درد نکنه… خیلی تمیزه! مو لای درزش نمی‌ره. برم دیگه.»

گفت: «یه دِیقه صبر کن.» و رفت طرف کمدی که می‌دانستم جای بند و بساط الکترونیکی‌اش است. گوشی زاغارت بابا را از کمدش بیرون آورد. فاتحانه لبخندی زد و روشنش کرد.

شاخم شکوفه زد. هیجان‌زده گفتم: «پسر اصلاً فکرشو نمی‌کردم این گوشی گوشکوبی رو حتی خود کارخونه هم بتونه تعمیر کنه… این‌جا رو! رنگ و روشنایی صفحه‌اش از روز اول بهتر شده.»

خندید: «چی کار کنیم. مام همین یه هنرو داریم.»

– کجای کاری؟ خیلی‌ام عالیه! دست‌مزدت رو از بابام می‌گیرم برات میارم.

دستی به شانه‌ام کوبید: «بی‌خیال پسر. کی پول خواست!»

در حالی که داشتم بند کفشم را می‌بستم شوخ و شاعرانه گفتم: «کارت رو جدی بگیر و خودت رو دست کم نگیر. از این به بعد واسه هر تعمیر، از در و همسایه پول بگیر.»

لبخند کم‌رنگی زد و من هول‌هولکی کارنامه را تا آن‌جا که تا می‌خورد، تا زدم و گذاشتم توی جیب کوچولوی پیراهنم؛ و کارنامه‌ی جعلی را گرفتم دستم و زدم بیرون.

توی راه‌پله‌های‌شان بوی نان سنگک پیچیده بود و صدای لخ و لخ پا و هن و هن نفس کسی می‌آمد. مادر ایلیا بود. مثل هر روزش خوش‌حال و سرحال نبود. مرا که دید حالم را پرسیده و نپرسیده از معدل و نمره‌هایم سؤال کرد. کمی مکث کردم. یاد حرف‌های ایلیا افتادم. تا خواستم برای مراعات حالش چاخان کنم و بگویم این ترم معدلم شانزده شده و نمره‌هایم خیلی خوب نیست، کارنامه‌ی جعلی را توی دستم دید.

– کارنامته؟ می‌شه ببینم؟

جای خالی بستن نبود. شل شدم و توی دلم به بدشانسی ایلیا لعنت فرستادم. دستم به طرفش رفت و کارنامه‌ای را که کاردستی پسرش بود گرفتم طرفش.

با دقت و سریع؛ اول به معدل نگاه کرد و بعد به تک تک نمره‌ها آن‌وقت کارنامه را با دست‌هایی که نمی‌دانم از فرط خستگی می‌لرزید یا از شدت حرص و جوش، گرفت طرفم و با لبخندی که خیلی سعی می‌کرد طبیعی به نظر برسد؛ که نمی‌رسید؛ به خاطر نمرات خوبم تبریک گفت و حسرت‌بارانه اضافه کرد: «دست راستت زیر سر ایلیا.»

بعد با صدایی که به زحمت شنیده می‌شد خداحافظی کرد و پله‌ها را ادامه داد.

هنوز خیلی فاصله نگرفته بودیم که یاد چیزی افتادم.

– خانم دل‌پاک…

برگشت. گوشی زپرتی بابا را از جیب شلوارم درآوردم و توی هوا نشانش دادم: «ایلیا گوشی بابامو تعمیر کرده.»

خنده‌ی جانانه‌ای کردم و ادامه دادم: «دکترا ازش قطع امید کرده بودن. ما که بلد نیستیم یه لامپ رو سفت کنیم. دست ایلیا زیر سر ما.»

خندید؛ طبیعی.

***

هنوز در را باز نکرده بودم ک

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.