پاورپوینت کامل داستان; آش پشت ‌پا ۲۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان; آش پشت ‌پا ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان; آش پشت ‌پا ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان; آش پشت ‌پا ۲۲ اسلاید در PowerPoint :

>

صبح اول وقت ننه‌جان در و پنجره‌ها را باز کرد و داد زد: «پاشین لِنگه ظهره! صدای خروپف‌تان گوش عالم و آدم را کر کرد! بسه، از رو برین و پاشین! می‌خوام آش بپزم، زودتر بگین چی دارین و چی ندارین!»

سرم را بردم زیر پتو تا باد خنک خوابم را نپراند. مامان گفت: «ننه‌جان! آش برای چی؟ نکنه نذر دارین؟»

– نه! هوس کردم، خسته شدم از بس پلو و چلو خوردم.

مامان از جایش بلند شد، رخت‌خوابش را جمع کرد و گفت: «همه‌چیز داریم جز… جز کشک.»

– کشک، ایرادی نداره، سر ظهر بگو داوود از بقالی سر کوچه بخره، برو نخود و لوبیات رو بیار.

فکر کردم ننه‌جان دست از سرم برمی‌دارد؛ اما او ول‌کن نبود. می‌رفت و می‌آمد و از آش و دست‌پختش حرف می‌زد. از این‌که، یک روستا را آش می‌دهد و آشش لنگه ندارد. آن‌قدر گفت و گفت که خوابم کاملاً پرید. زیر پتو گرمم شده بود. سرم را آوردم بیرون. نور صبح چشمم را اذیت می‌کرد. ننه داد زد: «ننه، داوود، بسه، قربون پسرم! پاشو که امروز آش داریم.»

ننه یک سینی بزرگ پر از لوبیا و نخود جلوش گذاشته بود و داشت پاک می‌کرد. چارقد سفیدش را دور سرش بسته بود و دست‌های چروکیده‌اش را توی سینی می‌برد و بیرون می‌آورد. گفتم: «ننه‌جان! می‌خواین کمک‌تون کنم؟»

چشم‌هایش را ریز کرد و گفت: «نه ننه‌جان! پاشو دست و صورتت رو آب بزن یه لقمه نون بخور.»

رفتم توی حیاط. بابا داشت اجاق گاز توی حیاط را آماده می‌کرد. سلام کردم و پرسیدم: «بابا! مهمون داریم؟» آخر هر وقت مهمان داشتیم بابا توی حیاط اجاق گاز می‌آورد.

بابا خندید و گفت: «نه بابا! ننه‌جونت می‌خواد یه آش بپزه که روش یک وجب روغن داشته باشه!»

ننه با یک قابلمه‌ی بزرگ از پله‌ها آمد پایین. فکر کنم حرف‌های بابا را شنید؛ اما به روی خودش نیاورد. قابلمه را گذاشت روی گاز و گفت: «اکبرآقا! توی این قابلمه رو پره آب کن. بذار جوش بیاد. بعدش هم برو از سر کوچه سه کیلو سبزی آش بگیر. گشنیزش زیاد باشه، به آش عطر می‌ده، بهت آشغال قالب نکنه‌ها!»

– چه فرمایشی می‌کنین ننه‌خانم! سبزی آشی براتون بخرم که توی حسن‌آباد پیدا نشه!

– ای اکبرآقا، سبزی‌های کوهی حسن‌آباد رو هیچ شهری نداره! عطرش همه‌ی ده رو پر می‌کنه.

ننه‌جان دلش برای حسن‌آباد تنگ شده بود. یک هفته‌ای بود که آمده بود پیش ما. وقتی می‌گفت حسن‌آباد، چشم‌هایش را می‌بست و آه می‌کشید. توی خانه برو و بیایی شده بود. هرکسی داشت کاری می‌کرد. بابا نشسته بود روی زیلو و داشت سبزی پاک می‌کرد. سبزی‌ها را می‌آورد بالا و با دقت نگاه‌شان می‌کرد. از دیدن گِل‌ها چندشش می‌شد. ننه کارهای او را زیر نظر گرفته بود. چیزی نمی‌گفت؛ اما بالأخره طاقت نیاورد و حرفش را زد: «اکبرآقا! ناسلامتی شما داماد ده شدی. این چه سبزی پاک کردنیه؟ آبروی ما رو بردی!»

مامان که داشت پیاز پوست می‌گرفت چشم‌هایش را فشار داد و گفت: «وقتی آدم دست به سیاه و سفید نزنه همین می‌شه دیگه.»

– ای خانم، وقتی آدم از صبح تا شب درگیر درس بچه‌های مردم باشه وقتی براش نمی‌مونه.

دلم به حال بابا می‌سوخت. حتماً داشت توی دلش می‌گفت: «عجب غلطی کردم که داماد ده شدم.»

داشتم به حال و روز بابا نگاه می‌کردم که ننه‌جان گفت: «داوود! چرا زل زدی به بابات؟ پاشو برو از بقالی سر کوچه کشک بخر.»

از جایم پریدم. خریدن کشک از سبزی پاک‌کردن خیلی بهتر بود. مغازه‌ی آقارضا خلوت بود. آقارضا داشت یک آواز محلی م

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.