پاورپوینت کامل داستان; پسر همسایه‌‌ی‌مان وزیر است ۴۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان; پسر همسایه‌‌ی‌مان وزیر است ۴۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان; پسر همسایه‌‌ی‌مان وزیر است ۴۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان; پسر همسایه‌‌ی‌مان وزیر است ۴۰ اسلاید در PowerPoint :

>

امروز جمعه نیست؛ اما صدای ماشین او می‌آید. عجیب است. لابد اشتباه می‌کنم؛ چون او فقط جمعه‌ها می‌آید. آرام گوشه‌ی پرده را کنار می‌زنم؛ گوشه‌ی گوشه هم که نه، فقط به اندازه‌ی یک چشم. بله، ماشین خودش است. همیشه هم عقب می‌نشیند. همیشه هم یک نفر کنار دستش نشسته است. مامان می‌گوید مراقب‌هایش هستند.

آدم‌های مهم همه مراقب دارند. توی تلویزیون هم دیده‌ام که وقتی آدم مهمی حرف می‌زند یکی – دو نفر کنارشان ایستاده‌اند. فیلم بادی گارد را هم دیده‌ام. دور از چشم مامان فیلم‌های زندگی خصوصی بعضی از هنرپیشه‌ها را هم دیده‌ام که مراقب‌های‌شان همیشه جلوتر از خودشان راه می‌روند و راه را برای‌شان باز می‌کنند؛ یا فیلم‌هایی که یک عالمه آدم مهم توی‌شان است و با یک عالمه مراقب.

داد می‌زنم: «شاهین! شاهین بدو امروز آمده است.»

شاهین به سمت پرده هجوم می‌آورد. می‌گویم: «چه خبرته، یواش، می‌فهمند!»

او هم گوشه‌ی پرده، فقط کمی، کنار می‌زند. آقایی که کنار نشسته است با او پیاده می‌شود. همراه او می‌رود توی خانه‌ی عزیز انسی و بعد برمی‌گردد بیرون. به پنجره‌ی ما نگاه می‌کند. انگار فهمیده است که گوشه‌ی پرده کنار است! عین پلیس نامحسوس می‌ماند. مثل وقتی که بابا فکر می‌کند کسی او را نمی‌بیند و تند می‌رود، اما سر پیچ هی جلوش را می‌گیرند.

*

تازه به این خانه آمدیم. آن روز هم جمعه بود. از همین ماشین یادم مانده است. آن موقع هنوز عزیز انسی و آقاجون را نمی‌شناختیم. هیچ فکر نمی‌کردم که یک روز آن‌ها را مثل پدربزرگ و مادربزرگ خودم دوست داشته باشم. شاهین گفت: «چه ماشینی پسر! می‌بینی چه‌قدر کاردرست است؟ مال این همسایه‌هاست؟ به خانه‌های‌شان نمی‌آید چنین ماشینی داشته باشند؟ از این ماشین‌هاست که تویش پر از کامپیوتر است و تمام ماشین‌های اطرافش را نشان می‌دهد.»

راننده و مراقبش برگشتند به من و شاهین چپ چپ نگاه کردند. شاهین گفت: «چه خبره بابا، ماشین‌تان مدل جدید است، اما شما هم ندید بدید هستیدها!»

یکهو او از خانه‌ی‌شان آمد بیرون. به من و شاهین نگاه کرد. بعد هم به کامیون نگاه کرد. فکر کردم اگر بابا و مامان هم پایین بودند آن‌ها را هم نگاه می‌کرد. مراقبش که کنار راننده نشسته بود، آمد بیرون و کنارش ایستاد؛ اما او دوباره برگشت توی همان خانه‌ای که از آن بیرون آمده بود. او عقب نشست. مرد هم فوری در یک چشم به هم زدن نشست کنارش و ماشین راه افتاد. شاهین پشت سرشان سوت کشید. بابا دم دهانش را گرفت و گفت: «عقل هم خوب چیزی است. بی‌خود نیست از قدیم گفته‌اند عقل آدم دراز، کف پایش است.»

اما امروز که جمعه نیست. چرا آمده است خانه‌ی عزیز انسی و آقاجون؟ چه خبر شده است؟ او همیشه جمعه‌ها می‌آید و به عزیز انسی و آقاجون سر می‌زند.

شاهین می‌گوید: «مهم نیست امروز جمعه است یا شنبه یا هر روز دیگری. مهم این است که خیلی دلم می‌خواهد بروم و با او حرف بزنم.»

*

ظهر بود. کارگرها تازه رفته بودند. بابا گفت: «بروم کباب بگیرم.»

مامان گفت: «یک چیزی می‌خوریم حالا. پول خرج نکنیم نمی‌میریم. مطمئن باش!»

من از دست مامان لجم گرفت، شاهین هم. این را از نگاهش فهمیدم.

او دیشب توی تلویزیون بود. حرف می‌زد. خارجی هم حرف می‌زد. بابا گفت: «چه‌قدر مراقب دارد.»

*

نجمه‌خانم می‌آید بیرون. به راننده و مراقبش شربت سن‌ایچ پرتقالی پر از یخ می‌دهد و می‌رود تو. دلم می‌خواهد بدانم شربت سن‌ایچ پرتقالی آن‌ها چه فرقی با سن‌ایچ ما دارد؟ آیا او هم شربت می‌خورد؟ اگر می‌خورد چه طعمی را دوست دارد؟ اصلاً او غذا می‌خورد؟ اگر می‌خورد چه جوری؟ فقط خارجکی و با کارد و چنگال؟ یا گاهی هم مثل ما از غذای ایرانی می‌خورد و از قاشق استفاده می‌کند. فقط غذای خارجی می‌خورد یا غذای ایرانی را هم دوست دارد؟ آدم اگر کنار او باشد چه جوری باید غذا بخورد؟ او اگر ماهی بخورد تیغ‌هایش را با دست درمی‌آورد؟ چه جوری مسواک می‌زند؛ با کلاس یا بی‌کلاس؟ مثل ما سر و ته مسواک زدن را هم می‌آورد یا پنج دقیقه درست مسواک می‌زند؟

من هم دلم شربت سن‌ایچ پرتقالی پر از یخ می‌خواهد. اگر بروم و برای خودم درست کنم، می‌ترسم او بیاید و برود. دلم می‌خواهد او را ببینم و بفهمم چرا امروز که جمعه نیست آمده است. توی خانه چه خبر است؟ نکند برای عزیز انسی‌جون و آقاجون چیزی پیش آمده باشد؟

شاهین می‌گوید: «دلم شربت خواست!»

*

زنگ درِ خانه را زدند. بابا آیفون را برداشت و گفت: «بله!»

و در گوشی را گرفت و گفت: «می‌گوید همسایه‌ی روبه‌رویی است. می‌گوید به سفارش آقاامیر برای‌تان غذا آورده‌ام…» بعد به مامان نگاه کرد و گفت: «اسم رستوران سر نبش خیابان آقاامیره؟ یا تو آقاامیر می‌شناسی؟»

مامان گفت: «انگار من هم مثل شما تازه آمده‌ام توی این محله‌ها.»

بابا گفت: «چه می‌دانم این زن‌ها قبل از این که بفهمی چه شده است از همه چیز سر درمی‌آورند.»

مامان به شاهین اشاره کرد و گفت: «نه که این دسته گل‌مان دختر است! از همه بیش‌تر از ته و توی کار مردم سر درمی‌آورد.»

شاهین گفت: «بابا، حالا برو پایین ببین اوضاع چه خبره و چرا آقاامیر برای‌مان غذا سفارش داده است؟ اصلاً این آقاامیر کی هست!»

بابا رفت، شاهین هم پشت سرش، من هم پشت سرشان. بابا در را که باز کرد هر سه تای‌مان یک خانم چادری دیدیم با یک سینی بزرگ که تویش دیس برنج بود و یک کاسه‌ی بزرگ قرمه‌سبزی. اما او یک تن سه کله دید. بالای سر او، سر من بود و بالای سر من، سر دراز شاهین.

کمی گذشت. رفتیم بالا. یک سینی قرمه‌سبزی دستش بود و گفت: «آقاامیر، پسر انسی‌خانم و آقاجون فرستاده است.»

مامان گفت: «حالا این آقاامیر کی هست؟»

بابا گفت: «پسر همسایه‌ی روبه‌رویی.»

شاهین گفت: «امیرآقا صاحب ماشین قشنگه است. فکر کنم همان باشد.»

گفتم: «این خانم هم کارگرشان بود؛ اما می­گفت که مرا مثل دخترشان می‌دانند.»

مامان گفت: «بعد اسم زن‌های خانه بد در رفته است.»

شاهین گفت: «فکر کنم طرف آدم حسابیه!»

*

راننده از ماشین بیرون می‌آید. شیشه‌ی ماشین را تمیز می‌کند. دلم می‌خواهد با او حرف بزنم و از نزدیک او را ببینم. اما چه جوری؟ باید کمی فکر کنم.

*

مامان ظرف‌های‌شان را شست و با هزار زحمت کارتن وسایل آشپزخانه را پیدا کرد و از توی آن نبات بیرون کشید. چند شاخه گذاشت توی یکی از کاسه‌ها و گفت: «ببر و خیل

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.