پاورپوینت کامل داستان; در آسمان، ابری نیست! ۱۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان; در آسمان، ابری نیست! ۱۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان; در آسمان، ابری نیست! ۱۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان; در آسمان، ابری نیست! ۱۴ اسلاید در PowerPoint :

>

مدام از این پهلو به آن پهلو می‌شد. خوابش نمی‌برد. کلافه شده بود. گوشه‌ی پتو را کنار زد و دزدکی به ساعت دیواری نگاه کرد. چیزی به اذان صبح نمانده بود. نفس بلندی کشید و در جایش نشست. زانوهایش را در بغل گرفت و به صدای تیک تیک ساعت گوش داد. امشب دقیقه‌ها چه‌قدر آرام می‌گذرند. از جا بلند شد و کلید برق را فشار داد. نور، به تندی چشمش را نشانه گرفت. چشم‌هایش را جمع کرد تا نور را فراری دهد. روبه‌روی آینه ایستاد و به خودش نگاه کرد. موهای مجعد خرمایی، چشمان خمار قهوه‌ای، بینی کشیده و پوست گندمی. هر وقت در اجزای صورتش دقیق می‌شد، بی‌اختیار اشک در چشمانش حلقه می‌زد.

سال‌ها از زبان اطرافیان شنیده بود که حسین خیلی به پدرش شباهت دارد، مثل سیبی که از وسط دو نیم شده باشد! و همین جمله او را آزار می‌داد. حسین شبیه کسی بود که هرگز او را ندیده بود. طی این سال‌ها، اُسرای زیادی آزاد شده بودند. پلاک گردن بسیاری از شهدا را پیدا کرده بودند. شهدای گمنام بسیاری را آورده بودند و هر بار او و مادرش درست مثل نواری که از اول تکرار می‌شود، با چشمانی اشکبار به استقبال رفته بودند که شاید یکی از آن‌ها پدر باشد؛ اما هیچ‌وقت حسین مثل امشب مضطرب نبود. حال عجیبی داشت. احساس می‌کرد قلبش دارد از جا کنده می‌شود. دستش را روی سینه گذاشت و زیر لب گفت: «من چرا این‌طوری شده‌ام؟» ناگهان آوای الله‌اکبر در آسمان تیره و روشن صبح پیچید.

هنوز دو ساعتی به زمان مقرر مانده بود. مادر چادرش را به سر انداخت و به اتاق پسرش رفت. حسین پشت پنجره ایستاده بود و به بی‌کران آبی آسمان چشم دوخته بود. مادر ابروهایش را بالا انداخت و با تعجب پرسید: «تو بیداری؟ فکر کردم بعد از نماز خوابیده‌ای!»

حسین با صدایی گرفته که نشان از بی‌خوابی شب گذشته می‌داد، گفت: «نه مادر، خوابم نبرد.»

مادر دستپاچه گفت: «پس بیا زودتر برویم!»

مقابل امامزاده هنوز خلوت بود. عده‌ی کمی از مردم آمده بودند. قرار بود پیکر پنج شهید گمنام مقابل امامزاده تشییع شود و در آن‌جا آرام بگیرند. مادر آهی کشید و گفت: «فقط خدا می‌داند پیکر پدرت کدام است! شاید یکی از آن‌ها پدر باشد و شاید

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.