پاورپوینت کامل گفتوگو; مهمان ناخواندهای به نام جنگ ۳۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گفتوگو; مهمان ناخواندهای به نام جنگ ۳۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گفتوگو; مهمان ناخواندهای به نام جنگ ۳۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گفتوگو; مهمان ناخواندهای به نام جنگ ۳۷ اسلاید در PowerPoint :
>
گفتوگو با حسن احمدی- نویسندهی داستان قمقمه
دارم راه میروم؛ وسطهای یک خیابان بلند در گرمای ظهر تابستان. دارم به سمت دفترش میروم و میدانم آنقدر خوشاخلاق است که قبول میکند در عرض دو هفته، دو بار برای مصاحبه به دفترش بروم. هفتهی پیش هم همین مسیر را آمده بودم. بعد، فایل مصاحبه را قبل از ارسال گم کردم و همین شد که دوباره گذرم به این خیابان افتاد تا سر از مرکز آفرینشهای هنری صبا دربیاورم. حسن احمدی در ته یک حیاط سرسبز در دفتر طرح و برنامه نشسته و منتظر آمدن من است. با همدیگر میخندیم، غصه میخوریم و چایمان با خاطرات تلخی که از جنگ تعریف میکند هیچجوره شیرین نمیشود؛ اما او خوشروست. طبق معمول لبخند میزند، با حوصله روبهرویم مینشیند، از روزهای جنگ میگوید و از کتابهایش در همین حوزه؛ و به سؤالهای تکراریام جواب میدهد.
* آقای احمدی شما یک وقتی هم نوجوان بودید، نه؟
من؟ یادم نمیآید زمانی نوجوان بوده باشم!(میخندیم)
* چرا؟
نمیدانم. من از هفت- هشت سالگی روستایمان را ترک کردم و آمدم تهران. روستایی که پر بود از شقایقهای وحشی. دشت داشتیم؛ کوه با دامنههای سرسبزش، هوای خوب و بازیهایی که در دل طبیعت اتفاق میافتاد چاشنی زندگیمان بود. سفرههای آب زیرزمینی همهجا بود. خیلی جاهای روستایمان را در آن سالها میکندم و چشمههای کوچک به وجود میآوردم. حالا هم که گهگاهی به روستایمان سر میزنم میروم سراغ چشمههایی که کنده بودم و بازسازیشان میکنم. میروم کوهنوردی و شقایقهای وحشی را از آن بالاها میبینم.
* پس تأثیر همین منظرههای طبیعی بود که نویسندهیتان کرد؟
نویسنده؟ من که هنوز نویسنده نشدهام. دارم هی تلاش میکنم که بشوم!
* خُب اگر نویسنده نشدهاید، پس الآن چهکاره هستید؟
دوست دارم یک روز نویسنده شوم؛ اما نویسنده شدن سخت است. دورهی راهنمایی که بودم علاقهی زیادی به شعر داشتم. اولین کتابی که خواندنش حالم را جا آورد «ماهی سیاه کوچولو» بود. معلم ادبیاتمان هم به من کمک کرد راهم را پیدا کنم. در آن زمان سر کلاس برایمان شعر و قصه تعریف میکرد و ما را وامیداشت دنبال خواندن برویم. آن زمان بیشتر شعر میخواندم و شعر هم میگفتم؛ اما متأسفانه با وزن عروضی آشنا نبودم و هیچ کس هم نبود کمکم کند.
دبیرستان که رفتم یک روز شعرم را که در مورد سیاهپوستها گفته بودم، خواندم. معلمم آن روز به من دو تا بیست داد. کلی خوشحال شدم و احساس کردم دارم راهم را پیدا میکنم. یک دوستی هم داشتم که به شدت عاشق مطالعه بود. او دایم مرا به خواندن تشویق میکرد. او هم در این که من به این مسیر کشیده شوم، بیتأثیر نبود. یک خاطرهی شاعرانه هم از آن موقعها دارم. سر امتحان فیزیک به جای درس خواندن نشستم و دوازده بیت شعر در مورد پروانهای گفتم که دور لامپ میچرخد و میسوزد.
* بعد چه شد که نویسندهای با روحیهی شما سر از جنگ درآورد؟
من دوست دارم این را همیشه بگویم که من هیچ دلخوشیای از جنگ ندارم. در واقع از جنگ متنفرم؛ اما بالأخره آخرهای دورهی نوجوانی، یعنی زمانی که دیپلم گرفتم، جنگ به سراغمان آمد. چیزی سراغم آمده بود که هیچ دوستش نداشتم؛ اما جنگ ما با بقیهی جنگها فرق داشت. یک جورهایی مقدس بود. مجبور بودیم هر طور شده جلو عراق بایستیم و البته ایستادیم. هر چند ما نجنگیدیم، دیگران جنگیدند و با چشمهایم دیدم که بهترین دوستهایم که هر کدام برای خودشان فرشتههایی بودند که روی زمین زندگی میکردند، یکی یکی از دست رفتند.
* شما آن زمان کدام منطقه میرفتید؟
من خرمشهر میرفتم. آنقدر با بچههای خرمشهر رفتوآمد داشتم که فکر میکردند من جنوبیام. بعضیها هم به شوخی میگفتند ترک خرمشهری! میرفتم مناطق جنگی و برای روزنامهی کیهان گزارش تهیه میکردم. خیلی از صفحات روزنامهی کیهان آن وقتها را من مینوشتم؛ البته بدون پول کار میکردم. یک روز حسین خسروجردی که کاریکاتوریست و نقاش بود مرا دید و گفت چرا بابت چیزهایی که مینویسی پول نمیگیری؟ گفتم من برای پول نمینویسم. واقعاً هم آن دوران هیچ کس به پول فکر نمیکرد.
* گزارش نوشتن از اتفاقی مثل جنگ کار غمانگیزیست، نه؟
غمانگیز که بود؛ البته گزارش قالبی است که میتواند به راحتی تبدیل به قالبی سختخوان و خشک شود؛ اما من گزارشهایم را داستانی مینوشتم. سعی میکردم ماجرا داشته باشد، حال و هوای داستانی داشته باشد و خواننده با لذت و علاقه آن را بخواند.
* شما گزارشنویس بودید؟
در یک دورهای بودم. برای نوجوانها «پای صحبت همسایه» را مینوشتم. مصاحبههایی با نوجوانهای مختلف در سراسر ایران؛ گزارشها و مصاحبههایی خودمانی و جذاب. سفرهایی که از دامنههای سبلان تا روستای قائن در سیستان و بلوچستان ادامه داشت؛ مثلاً در سفرهایم از دختری سوزندوز در سیستان مصاحبه گرفتم که با حریر کار میکردند و سفرههایی را گلدوزی میکردند که صاحبکارش میبرد و در آمریکا به قیمت گزاف میفروخت. بعدها داستان این دختر را در داستانی به نام دختر سوزندوز نوشتم. در دامنههای سبلان هم نوجوان چوپانی را دیدم که روز قبلش برههایش را گرگ خورده بود و خیلی غمگین و افسرده بود و من آنقدر باهاش حرف زدم تا بالأخره سر حرف آمد و برایم «بایاتی» خواند. بایاتی نوعی آواز ترکی است.
* چه وقتهایی در جبهه بودید؟
من هر وقت که کاری نداشتم یا دلم برای جبهه تنگ میشد راه میافتادم و میرفتم جبهه. گزارش تهیه میکردم، عکس میانداختم و دوستهایم را میدیدم. دوست داشتم جنگ را از نزدیک ببینم. میدانستم که یک روز راجع به آن قصه خواهم نوشت. برای همین هم دلم میخواست جنگ را از
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 