پاورپوینت کامل داستان; من، مامان، بابا ۱۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان; من، مامان، بابا ۱۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان; من، مامان، بابا ۱۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان; من، مامان، بابا ۱۴ اسلاید در PowerPoint :

>

مامان انگار تا به حال من را ندیده بود! همین‌جور زل زده بود توی صورتم.

سرم را انداختم پایین. پرتقالم را برداشتم و پوست کندم.

– پارمیس از تو نپرسیدم؟ این بلوزی که تن محدثه است، همونی نیست که من از کیش برای تو آوردم؟

تالار حسابی شلوغ بود. نفهمیدم مامان از کجا بلوزم را شناخت. دوست نداشتم پیش خاله‌افسانه بپرسد.

– از تو سؤال کردم‌ها!

خانم دایی، مهری و محبوبه آمدند. جلوشان بلند شدیم. روبوسی کردیم. تالار حسابی گرم بود. خدا خدا می‌کردم یادش برود. تا خانم دایی رفت دوباره پرسید: «با تو نبودم پارمیس؟»

نگاهش کردم.

– بله مامان. مال من! چند بار گفت برای عروسی بهش امانت بدم، منم دادم.

– تو هم دادی؟ می‌گفتی خودت لازم داری، نمی‌دادی!

شربتش را سر کشید. پرید توی گلویش و سرفه کرد.

– می‌گفتی خودت می‌خوای بپوشی. چرا دادی؟

پوست پرتقال را ریختم توی بشقاب کناری.

– به خدا خجالت کشیدم. چند بار گفت. روم نشد بگم نه!

– دیدی افسانه، پولای بی‌زبون ما می‌شه لباس توی تن این و اون، بعد خودشون پولاشونو پس‌انداز می‌کنن. چه‌قدر این دختر من ساده‌ است!

از برچسب سادگی روی خودم متنفر بودم.

محدثه از شانس من نمی‌نشست، مدام در حال رفت و آمد بود. مامان هم کج‌کج نگاهش می‌کرد. شیرینی‌ام را برداشتم. دیدم مامان بلند شد. پرسیدم: «کجا؟»

– هیچی! توی تالار یه دوری بزنم ببینم بقیه‌ی لباسا و کیف و کفشاتو به کی قرض دادی!

ناراحت شدم. خاله‌افسانه خندید.

***

تمرین عربی را حل می‌کردم. فردا امتحان داشتیم. نمره‌ی توی کلاسم افتضاح شده بود. مامان داشت می‌رفت تمرین رانندگی.

تلفن زنگ زد. هنوز جلو در بود. گوشی را برداشتم. دوست مامان بود، اشرف‌خانم. مامان برگشت. کلی صحبت کردند. صدایش را شنیدم که می‌گفت: «نه! نه! کاری نداشتم. بیایید، برای شام منتظریم. زود! باشه!»

گوشی را گذاشت. گریه‌ام گرفت. گفتم: «مامان، مهمون دعوت کردی؟ مگر نمی‌خواستی بری کلاس رانندگی؟»

سریع مانتوش را درآورد. به آموزشگاه زنگ زد و گفت مریض است و نمی‌رود.

– زود وسایلت رو جمع کن برو توی اتاقت! می‌خوام جارو بزنم. اشرف داره میاد!

انگار یک کاسه آب جوش ریختند روی سر من!

– وای مامان! من فردا امتحان عربی دارم، سخته! چرا نگفتی نیان؟

جاروبرقی را آورد. انگار به من گوش نمی‌داد! پرسید: «چی گفت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.