پاورپوینت کامل فیلمنامه; یک رودخانه ماهی ۲۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فیلمنامه; یک رودخانه ماهی ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فیلمنامه; یک رودخانه ماهی ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فیلمنامه; یک رودخانه ماهی ۲۹ اسلاید در PowerPoint :
>
خارجی/ کنار رودخانه/ روز
سه پسربچه ردیف چوب های ماهی گیری شان را داخل آب آویزان کرده اند. پسربچه ای (هاشم) که از همه کوچک تر است چهاردست وپا روی ماسه ها افتاده و با بچه قورباغه ها بازی می کند. پسری (جلال) به بچه ها نزدیک می شود و در ردیف ماهی گیران می نشیند. پسر چاقی (نصرت) به تازه وارد نگاه می کند.
نصرت (با تمسخر): بچه ها جلال می خواد با اون چوب کج وکوله ماهی بگیره.
جلال با بی تفاوتی چوبش را داخل آب می گذارد و به رودخانه نگاه می کند. بعد تکه سنگی روی چوبش می گذارد و گیوه هایش را درمی آورد. پاچه های شلوارش را بالا می کشد و داخل آب می شود.
نصرت: واسه چی رفتی توی آب؟ ماهی ها می ترسن در می رن ها!
جلال در حالی که گوشه ی شلوارش را با دست گرفته، به نصرت نگاه می کند.
جلال: نترس، سهم تو رو در نمی دم. می خوام ببینم ماهی ها کجا هستن.
چوب نصرت تکان می خورد، با خوش حالی جیغ کوتاهی می کشد و چوبش را از آب بیرون می آورد. همه ی بچه ها به طرف نصرت برمی گردند و بعد می خندند. قورباغه ی بزرگ و پیری که رنگش به سیاهی می زند، از قلاب آویزان است. قورباغه با صدای بمی صدا می کند. جلال به طرف بچه ها برمی گردد.
جلال: زیاد دلخور نشو، یه وعده که سیرت می کنه!
بچه ها دوباره می خندند. نصرت نگاهِ تندی به جلال می اندازد. قورباغه را با خشونت از قلابش جدا می کند و به طرف خشکی پرتش می کند. هاشم بلند می شود و به طرف قورباغه می رود. پسر(۱) قلابش را از آب بیرون می کشد. ماهیِ کوچکی از آن آویزان است. جلال از آب بیرون می آید و کنار چوب ماهی گیری اش می نشیند.
پسر(۱): آخرشم ببین چی نصیبم شد. گربه مونم اینو ببینه قهر می کنه!
پسر با حسرت نگاهی به چوب ماهی گیری زیبای نصرت می اندازد و رو به بغل دستیش، آهی می کشد.
پسر(۱): اگه منم یکی از اونا داشتم، یه ماهی هم تو رودخونه نمی موند.
پسر(۲): حالا نه این که نصرت تا حالا تونسته با اون یه ماهی بگیره.
پسر(۱): اون ماهی گیری بلد نیست. میرزا الکی اونو براش خریده.
پسر(۲) به قلاب جلال نگاه می کند که به آرامی تکان می خورد.
پسر(۲): یکی گرفتی جلال.
جلال: هیس! بذار حسابی قلاب توی دهنش جاگیر بشه.
پسر(۱): مواظبش باش در نره ها.
جلال به ماهی نگاه می کند و بعد با عجله چوبش را از آب بیرون می کشد. نصرت با تعجب و حسادت نگاه می کند. چوبش را رها می کند و به طرف جلال می رود. بچه ها ماهی جلال را این دست و آن دست می کنند.
پسر(۱): خیلی بزرگه جلال.
نصرت: بده ببینم این ماهی مُردنی رو.
ماهی دهانش را به آرامی باز و بسته می کند. نصرت نگاهی به چشم های ماهی می کند.
نصرت: این که مریضه. اصلاً قرار بوده بمیره، اجلش افتاده دست جلال.
جلال دستش را جلو می آورد تا ماهی را بگیرد.
جلال: بدش به من، اگه راست می گی تو هم با اون چوب خوشگلت یکی بگیر.
نصرت به ماهی توی دستش نگاه می کند و بعد به چوبش می نگرد. سپس به سرعت دست جلال را پس می زند و به طرف چوب ماهی گیری اش می دود، آن را برمی دارد و فرار می کند. جلال که تازه به خودش آمده، دنبال نصرت می دود و از پشت سر پیراهنش را می گیرد و شروع به دعوا می کنند. دو پسر دیگر هم سر می رسند. نصرت به همه تنه می زند. هاشم در حالی که قورباغه ی بزرگ در دستش است، در امتداد رودخانه به طرف بچه ها می دود.
هاشم: چوب ها رو آب بُرد!
پسر(۲) به طرف چوبش می دود. نصرت که از دست او خلاص می شود، از فرصت استفاده می کند، با بازوی کلفتش ضربه ای به شکم جلال می زند و هلش می دهد. پسر(۱) که پشت سر جلال ایستاده، خودش را کنار می کشد و پای جلال لیز می خورد و در حالی که شکمش را از درد چسبیده، در رودخانه می افتد. هاشم با ترس فریاد می کشد. پسر(۲) که به داخل آب رفته است و سعی دارد چوبش را بردارد، جلال را می بیند و در حاشیه ی رودخانه شروع به دویدن می کند. پسر(۱) نیز با احتیاط داخل آب می شود.
هاشم: بیا بیرون دیگه جلال، بیا!
جلال تلاش می کند به لبه ی رودخانه برگردد؛ اما بر اثر تقلا بیش تر در آب فرو می رود و با جریان رودخانه به وسط آب کشیده می شود. نصرت با ترس نگاه می کند. ماهی روی زمین افتاده و هنوز بالا و پایین می پرد. نصرت به سرعت آن را برمی دارد و می دود. صدای زنگوله ی گوسفندان شنیده می شود.
هاشم: کمک! کمک!
خارجی / کوچه های روستا / روز
نصرت از روی پل چوبی می گذرد و پریشان در کوچه های آبادی می دود. کنار خانه ی جلال که می رسد، لحظه ای نفس تازه می کند، به ماهی دستش نگاه می کند و می خواهد دوباره بدود که صدایی از پشت سرش شنیده می شود.
بی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 