پاورپوینت کامل نقد کتاب; حاشیههای یک تور مسافرتی ۳۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نقد کتاب; حاشیههای یک تور مسافرتی ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نقد کتاب; حاشیههای یک تور مسافرتی ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نقد کتاب; حاشیههای یک تور مسافرتی ۳۲ اسلاید در PowerPoint :
>
نگاهی به کتاب توران تور
نویسنده: عباس جهانگیریان
انتشارات: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، تهران، ۱۳۹۰
گروه سنی: «د» و «ه»
«توران تور» نام کتابی است که از سوی آقای عباس جهانگیریان برای گروههای سنی«د» و «ه» نوشته شده است. این کتاب در ۱۴۶ صفحه از سوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است. نویسنده در شروع کتاب، قبل از آنکه داستان را آغاز کند به معرفی شخصیتها از زبان راوی پرداخته است. سارا، شخصیت اصلی، روایت داستان را برعهده دارد.
سارا ابتدا پدرش را معرفی میکند:
«این پدرم است. محمود تحفهکش زیادآبادی، ملقب به آمحمودآقا، با دو آقا صدایش میکنند، یکی قبل از محمود، یکی هم بعد از محمود! لابد خیلی آقاست! شاید هم بهخاطر تکیهکلامش باشد که به همه میگوید: «خیلی آقایی!» (ص۷)
سارا در ادامه مادرش را اینگونه به خواننده میشناساند:
«این مادرم است. اسمش صَفیّه است، اما توران صدایش میکنند. با سَفیْه اشتباه نشود. سفیه با سین، یعنی نادان؛ اما صفیه با صاد و تشدید، یعنی زن یکدل و باصفا. مادرم یکدل و باصفا هست.» (ص۹)
سارا خواهرش حمیده، صاحبخانهیشان بیبیاوسان و دوستش ماهور و خانم داروپخش را که دوست مادرش هست به همین ترتیب به خواننده معرفی میکند.
سارا و ماهور دوستان صمیمی هستند و در یک کلاس با هم درس میخوانند.
«این هم دوست و همکلاسم ماهور است. مادر میگوید دُم تو و ماهور را به هم بستهاند. همیشه با همیم. فقط دشمن مشترکی مثل شب توانسته ما را از هم جدا کند.» (ص۱۳)
سارا پنجمین فرزند خانواده است. او در سفری به روستای زادگاه پدرش دچار مشکل میشود. چندین سگ وحشی او را دنبال میکنند. سارا فرار میکند؛ اما به زمین میخورد و وقتی از زمین بلند میشود پاهایش بیحس است و حرکت نمیکند و از آن روز او با عصا راه میرود. سارا دوست داشته که یا دونده شود یا فوتبالیست. خط و نقاشیاش بد نیست و تصاویر شخصیتهای معرفی شده در کتاب را او کشیده است.
اعضای خانوادهاش شخصیتهای دیگر داستان هستند. سارا در مدرسهی راهنمایی فردوسی به همراه ماهور، دوست و همکلاسیاش درس میخواند. حمیده، خواهر سارا مربی پرورشی و مادر سارا مستخدم بازخرید شدهی همان مدرسه است و پدرش نیز آمحمودآقا رانندهی سرویس دانشآموزان مدرسهی فردوسی است. مینیبوس مدرسه که متعلق به پدر ساراست بسیار فرسوده و قراضه شده است و باعث میشود تا پدر سارا به دردسر بیفتد و هر روز با مشکل و یا تأخیر به سراغ بچهها برود.
«مادر نگاهی میاندازد به ساعت:
– جای اینکه کتری روی گاز بجوشه، دل من داره جوش میزنه! ساعتو دیدی؟ هفت و چهار دقیقهس. یازده تا دختر سیزده- چهاردهسالهی امانت مردم، الآنهس که بیان توی این خیابونای بیصاحب و منتظر تو بشن. دوباره من باید برم مدرسه و نق و نوقهای خانم دروسی رو بشنوم. اون هم بیچاره تقصیر نداره. پدر و مادرها بهش فشار میآرن. چند بار تذکر بده آخه!
… میدانستم این گفتوگوها میان مادر و خانم دروسی و بابا زیاد پیش آمده بود.
– آخه اینکه نمیشه، هم مینیبوس قراضه باشه، هم …
بابا جوش میآورد: «هم چی؟ هان، بگو، چرا خوردی بقیهشو؟ بگو هم مینیبوس قراضه است، هم خودم. بگو خجالت نکشی یه وقت!» (ص۱۹)
مدیر مدرسه که رفاقت قدیمی با مادر دارد، چارهای ندارد تا به او تلفن کند و شکایت پدر را به او بکند و همین مشکلات باعث میشود که پدر و مادر با هم دعوا داشته باشند.
«صبحانه خورده- نخورده از خانه میزنم بیرون، اما پشت در میمانم. آرزو میکنم دعوایی تازه میانشان درنگیرد. بابا انگار بدجوری بهش برخورده! میغرد:
– همین مینیبوس قراضه سالها نون شما را داده. همین این آقای قراضه، اولش سُر و مُر و گنده بود. صفر و دولوکس بود. توی همین زندگی رنگ از رخسارش پرید و یاتاقان زد!» (ص۱۹)
از طرفی سارا هنگامی که بچهها سوار مینیبوس هستند باید اعتراض آنها را بشنود:
«وقتی همه سوار میشوند، قلبم از تب و تاب میافتد و نفس راحتی میکشم، اما آهسته رفتن بابا صدای بچهها را درمیآورد. بابا انگار چارهای ندارد، جز آنکه سرش را برگرداند و باز بگوید:
– شرمنده!
اگرچه روی صندلی پشتی بابا نشستهام، اما همهی پچپچها را میشنوم و میریزم توی خودم. پچپچها کمکم بالا میگیرد و بچهها شروع میکنند به خواندن شعری که موقع ناسازگاری مینیبوس با بابا میخوانند:
«محمودآقا شرمنده، میدونی ساعت چنده؟ چیزی به هشت نمونده، ماشینو بزن تو دنده!» (ص۲۵)
«یکی از بچهها که چهرهاش را نمیتوانم ببینم، میگوید:
– این چه وضعشه محمودآقا؟
بچهها یکصدا میگویند:
– این چه وضعشه محمودآقا؟
و همانکه صورتش پیدا نیست، میگوید: «ماشین مشدیممدلی، نه بوق داره، نه صندلی.» و بچهها شعر او را تکرار میکنند! بابا هر از گاهی برمیگردد، نگاهی به بچهها میاندازد و میگوید: «ماشاالله، ماشاالله! انشا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 