پاورپوینت کامل در آسمان پنجم ; تا آخر این راه ۱۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل در آسمان پنجم ; تا آخر این راه ۱۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل در آسمان پنجم ; تا آخر این راه ۱۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل در آسمان پنجم ; تا آخر این راه ۱۳ اسلاید در PowerPoint :

>

قیافه‌ی دایی کلی عوض شده بود. دیگر آن موهای پرپشت را نداشت. به قول خودش کرک‌ و پرش ریخته بود. پیش از این‌ها نگاهش که می‌کردی، با یک صورت سیاه و چشم‌های سرخ روبه‌رو می‌شدی؛ اما صورتش سبزه بود و دیگر خون توی چشم‌هایش دیده نمی‌شد. از موقعی که آمد، یک‌ریز درباره‌ی زندان‌رفتنش با مادرم حرف می‌زد. من هم همان‌طور که با آتاری بازی می‌کردم، به حرف‌هایش گوش می‌دادم. مادر هم که خوش‌حال از آزادی دایی بود، توی آشپزخانه داشت شام را آماده می‌کرد. صدای دایی آن‌قدر بلند بود که به آشپزخانه برسد.

– آره آبجی، غربت بد دردی‌ست. یک لحظه زندان هم واسه آدم زیاد است.

مادر آمد پشت اُپن آشپزخانه ایستاد و گفت: «یادته مامان چه‌قدر بهت می‌گفت دور و بر این عوضی‌ها نگرد. حالا هر کدام از این دوست‌هایت رفتند سر خانه و زندگی‌شان، آن‌وقت داداش گل من باید حسرت گذشته را بخورد.»

دو سال بود که دایی به زندان افتاده بود. حالا بعد از آزادی آمد خانه‌ی ما. بابا که آمد، دایی از جایش بلند شد و بابا را در آغوش گرفت. وای، چه کارها! این چیزها از دایی بعید بود. پیش از این‌ها وقتی می‌آمد خانه‌ی ما، هیکل گنده‌اش را می‌چسباند به مبل و مثل طلبکارها به مامانم می‌گفت که فلان چیز را بیار و… بابا هم که می‌آمد، همان‌طور که روی مبل نشسته بود، دستش را به سوی بابا دراز می‌کرد.

دایی و بابا کنار هم نشستند و گرم گفت‌وگو شدند. از هیکل دایی خوشم می‌آمد. در محله‌ی‌شان کسی نمی‌توانست جیک بزند. بزن‌بهادر محله‌ی‌شان بود. هر جایی دعوا می‌شد یک پای ثابتش داییِ من بود. همه‌اش با دست می‌زد پشتم و می‌گفت: «مرد باید مردیت داشته باشد. محکم باشد. مثل آدم‌هایی نباش که آلو از دهان‌شان می‌افتد.» اما حالا آن دایی قبلی نبود.

غذا آماده شد و دور هم نشستیم. دایی گفت: «بسم ا… الرحمن الرحیم.» تا این را گفت، خنده‌ام گرفت. بابا اخم کرد و گفت: «چی شده؟»

دستم را به طرف دایی گرفتم و گفتم: «دایی! این کارها به تو نمی‌آید. حتماً زندان زیاد شکنجه‌ات کردند که این‌طوری شدی.»

یک‌دفعه چشم‌های دایی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.