پاورپوینت کامل نمایشنامه ; بالش پَر ۳۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نمایشنامه ; بالش پَر ۳۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نمایشنامه ; بالش پَر ۳۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نمایشنامه ; بالش پَر ۳۶ اسلاید در PowerPoint :

>

صحنه‌ی یک

صدای تشویق تماشاگران فوتبال می‌آید. صحنه روشن می‌شود. صحنه‌ی خیابان است که سمت راست آن درِ دبیرستان است و سمت چپ مغازه‌ی سوپری کوچکی قرار دارد. درِ دبیرستان باز است و بچه‌ها در حال خارج شدن از آن هستند. بحث فوتبال بین بچه‌ها داغ است. معلم پرورشی (آقای نزاکت) از مدرسه خارج می‌شود و بچه‌ها دوره‌اش می‌کنند. تیم‌شان برده است و خوشحال هستند.

محمدی: آقا خداییش هر طرف می‌گفتی، همون طرف می‌زدن.

شاکری: آقا شما علم غیب ندارین؟

محسنی: اگه شما نبودین صد در صد باخته بودیم.

آقای نزاکت: نه بچه‌ها! این طور نیست. من فقط راهنمایی‌تون کردم. شما‌ها هم خیلی خوب گوش می‌دادین. محسنی! سرویس‌‌تون اومد؛ برید تا نگران‌تون نشدن.

محسنی: چشم آقا، خداحافظ!

شاکری: خداحافظ!

محمدی: آقا هفته‌ی دیگه بازی‌مون خیلی سخته، باید هر روز تمرین بذارین‌ها!

آقای نزاکت: چشم. از فردا صبح روزی یک ساعت تمرین می‌کنیم.

فرهاد: ای والله، آقا دمت گرم!

آقای نزاکت: خودت رو کنترل کن فرهاد‌جان! برو کنار ماشین من الآن میام.

شاکری: آقا خوش به حال فرهاد که هر روز با شما میاد.

آقای نزاکت: تو هم بیا خب.

شاکری: شوخی می‌کنید آقا، از خونه‌ی ما تا خونه‌ی شما بیست کیلومتر راهه!

آقای نزاکت: دیگه نشدها، هیچ کس رو به خاطر فقرش مسخره نکن!

آقای نزاکت می‌خندد و بچه‌ها هم می‌خندند.

فرهاد: آقا دمت گرم، یعنی ما که هم‌محله‌ایم ‌فقیریم؟

فرهاد تا انتهای صحنه می‌رود. (به طرف ماشین آقای نزاکت می‌رود.)

محسنی: ای بابا! دوباره این بی‌جنبه‌بازی درآورد، آقا شوخی کرد!

محمدی: ولش کن بابا، این فرهاد هزارسال هم بگذره درست بشو نیست.

آقای نزاکت: زشته بچه‌ها، پشت سر رفیق‌تون این طوری نگین.

فرهاد: بی‌خیال آقا، ما به حرفای اینا عادت کردیم.

بچه‌ها از انتهای صحنه خارج می‌شوند تا سوار سرویس بشوند و فرهاد هم در حال خارج شدن از صحنه است که کیفش از دستش می‌افتد. در حالی که می‌خواهد کیف را بردارد نگاهش به معلم می‌افتد که می‌رود آن طرف خیابان و از جلو سوپرمارکت شیر پاکتی‌ای را بر‌می‌دارد و بدون این که به حاج‌حبیب حرفی بزند آن را می‌گذارد توی کیفش و می‌آید این طرف خیابان.

آقای نزاکت: اِ تو که هنوز این‌جایی؟

فرهاد حرفی نمی‌زند و با معلم از صحنه خارج می‌شوند.

صحنه‌ی دو

صحنه‌، حیاط مدرسه است. سمت چپ صحنه درِ دبیرستان است. فرهاد و بچه‌ها ایستاده‌اند.

فرهاد: به خدا با همین چشمای خودم دیدم. خودمم باورم نمی‌شد تا این که دیروز هم دوباره به یه بهونه‌ای وایستادم و نگاه کردم.

شاکری: پسر تو دیوونه شدی‌ها! آخه یه پاکت شیر چه ارزشی داره که آقای نزاکت همچین کاری بکنه؟

فرهاد: من هم توی همین موندم!

محمدی: بی‌خیال بابا! الآن خودمون وایستادیم تا چاخانت معلوم شه دیگه.

فرهاد: من که از همتون به آقای نزاکت نزدیک‌ترم، دلیلی نداره براش حرف دربیارم آخه، کاش به چشم خودم ندیده بودم!

شاکری: بچه‌ها داره میاد.

شاکری: سلام آقا!

محمدی: سلام آقا!

محسنی: آقا خسته نباشید!

آقای نزاکت: سلام بچه‌ها! مگه نمی‌رید؟

شاکری: نه آقا، راستش یه کاری داشتیم…

آقای نزاکت: فرهاد تو زودی بیا که راهت دوره!

فرهاد: نه آقا، امروز خودمون می‌ریم.

آقای نزاکت: بچه‌ها چیزی شده؟

شاکری: نه آقا، یه کار کوچولو داریم و زودی می‌ریم.

آقای نزاکت: باشه. پس من برم خونه تا کتک نخوردم.

می‌خندد، اما هیچ کدام از بچه‌ها نمی‌خندند.

شاکری: باشه آقا.

محمدی: خداحافظ!

محسنی: خداحافظ آقا!

فرهاد: خداحافظ آقا!

آقای نزاکت از درِ مدرسه خارج می‌شود که بچه‌ها می‌دوند و پشت در سرک می‌کشند. نگاه می‌کنند.

فرهاد: ببینین الآن یک‌راست می‌ره سراغ مغازه‌ی حاج‌حبیب!

شاکری: آره راست می‌گه؛ رفت اون‌جا!

محسنی: خُب بره، مگه جرمه آخه؟

فرهاد: آخه نگاه کن؛ تو نرفت! شیر رو برداشت و داره می‌ره!

شاکری: اصلاً هم تو رو نگاه نکرد!

محمدی: ای بابا، دیگه آدم به چشمش هم نمی‌تونه اعتماد کنه!

محسنی: بچه‌ها زشته، این جوری حرف نزنید.

محمدی: پس چی بگیم آخه؛ حالا خوبه خودت هم دیدی!

محسنی: آره دیدم، اما نمی‌خوام باور کنم.

محمدی: تو خودت رو بزن به خریت، به ما چه!

شاکری: من که دلم نمی‌خواد باش حرف بزنم، مخصوصاً اون وقتایی که دم از اخلاق و دین و این جور چیزا می‌زنه!

محمدی: آره، دیدی چطور جلو ما جانماز آب می‌کشه؟

شاکری: اون‌قدر هم به خودش مطمئنه که همین دم مدرسه دزدی می‌کنه!

فرهاد: آخه فکرش رو نمی‌کرد که من ببینمش.

محسنی (با دلخوری): بچه‌ها من دارم می‌رم.

شاکری: چی شد، چرا به تو برمی‌خوره؟

محمدی: دزدیش رو یکی دیگه می‌کنه اون‌وقت تو ناراحت می‌شی؟

محسنی: من نمی‌تونم مثل شما به همین سادگی پشت سر آقای نزاکت حرف بزنم.

محسنی بیرون می‌رود.

محمدی (بلند داد می‌زند تا محسنی توی کوچه صدایش را بشنود): از فردا خودت تنهایی بیا تمرین کن، ما با آدم دزد نمی‌تونیم تمرین کنیم!

شاکری: اصلاً ببازیم بهتره تا این که با همچین آدمی تمرین کنیم.

فرهاد: شماها هم دیگه دارین زیاده‌روی می‌کنین‌ها. من که رفتم.

فرهاد بیرون می‌رود. صحنه خاموش می‌شود.

صحنه‌ی سوم

صحنه‌، حیاط مدرسه است. آقای نزاکت با لباس ورزشی و محسنی هم کنارش بدون لباس ورزشی ایستاده است.

آقای نزاکت: چرا لباس نپوشیدی؟

محسنی حرفی نمی‌زند.

آقای نزاکت: پس بچه‌ها کوشن؟ امروز چرا هیچ کس تمرین نیومده؟

محسنی: یعنی شما نمی‌دونین؟

آقای نزاکت: از کجا بدونم؟ از آقای مدیر هم پرسیدم؛ اما امروز نمی‌دونم چرا همه یه جوری شده بودند!

محسنی: ازشون نپرسی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.