پاورپوینت کامل بابا هم دلش تنگ می‌شود ۲۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بابا هم دلش تنگ می‌شود ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بابا هم دلش تنگ می‌شود ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بابا هم دلش تنگ می‌شود ۲۷ اسلاید در PowerPoint :

>

مامان وسط هال ایستاده بود و فریاد می‌زد: «خسته شدم از دست این زندگی. ۱۵ سال است که دارم توی این خراب‌شده جان می‌کنم. آن وقت حالا به جای دستت درد نکند…»

بابا پرید میان حرفش: «کاش قلم پایم می‌شکست و نمی‌رفتم خواستگاری! زن گرفتیم شریک زندگی‌مان باشد، بلای جان‌مان شد.»

– بلای جان منم! یا آن فک و فامیل گدا گشنه‌ات.

بابا که نسبت به فامیلش حساسیت خاصی داشت یکی از آن فریادهای فرکانس بالایش را کشید و گفت: «هه هه هه. فک و فامیل من گدا گشنه‌ان… لابد روز عقد آن عموجان من بود که دولپی افتاده بود به جان میوه و شیرینی‌ها… بیچاره مادرم که چه آرزوهایی برای یکی‌یکدانه پسرش نداشت…»

کَل‌کَل کردن‌ها و جیغ و دادهای مامان و بابا همچنان ادامه داشت؛ اما باز جای شکرش باقی بود که مریم خانه نبود، وگرنه معلوم نبود، کارخانه‌ی آبغوره‌سازی مریم‌خانم چند شیشه آبغوره تا حالا کشیده بود. آخر این‌طور مواقع مریم‌خانم به‌جز نشستن و اشک ریختن کار دیگری بلد نبود.

– تَق.

اولین پاتک از طرف مامان بود. بیچاره عمه‌خانم، حتماً الآن دارد روحش توی قبر می‌لرزد. آخر این بار آغاز جنگ با پرتاب کاسه‌چینی یادگار عمه‌خانم بود. شکستن کاسه‌چینی مانند شوکی بود که با برق ۲۲۰ ولت بر بابا وارد شده باشد. بابا که از عصبانیت خون خونش را می‌خورد مشت دست راستش را به کف دست چپش کوبید و زیر لب با خودش حرف زد. تجربه ثابت کرده بود که بعد از این عکس‌العمل هیچ چیز و هیچ‌کس، جلودار بابا نیست و هر لحظه باید منتظر عواقب بعدی کار بود.

– ت…ت… تَق.

این هم همان عواقب بعدی کار و جوابی دندان‌شکن و پاسخی قاطعانه از طرف بابا که با پرتاب فنجان نعلبکی‌های لب‌طلا، میراث گرانبهای خدابیامرز، عزیزجان به طرف دیوار داده می‌شود.

– نرو مامان. تو رو خدا… جان عزیزجان… مامان…

– لازم نکرده منتش را بکشی. بذار بره. فکر کرد نوبرش رو آورده.

مامان رفته بود؛ اما بابا همین‌طور داشت حرف می‌زد. معلوم نبود با کی بود. با من که نبود. آخر این‌طور وقت‌ها ما را قاتیِ آدم حساب نمی‌کرد.

– مامان! مامان کجایی؟ من اومدم.

صدا، صدای مریم بود. تازه از مدرسه آمده بود.

– اِ… سلام بابا. شما این‌جایید! پس مامان کو؟ مامان… مامان.

– چه خبرته. حوصله‌ام رو سر بردی. همه‌اش مامان مامان. به جای این همه مامان مامان کردن برو لباس‌هات رو عوض کن.

توی هال نشسته بودم و داشتم به دعوای مامان و بابا فکر می‌کردم که سر و کله‌ی مریم پیدا شد.

– حمید! حمید تو نمی‌دونی مامان کجا رفته؟ پس چرا من رو… وای فنجان نعلبکی‌های عزیزجان!

زیر گلویش باد می‌کند و می‌آید جلو، می‌خواهد بزند زیر گریه.

– باز مامان و بابا دعوا کردن؟

سرم را پایین می‌اندازم و چیزی نمی‌گویم.

– حمید، مریم، پاشین بیایین سر سفره، شام حاضره.

– بلند شو بریم. مگه نمی‌بینی بابا عصبانیه. می‌خوای دعوامون کنه.

– من نمیام. تا مامان نیاد، من غذا نمی‌خورم… همیشه وقتی هوا تاریک می‌شه شام می‌خوریم؛ اما حالا که هنوز هوا روشنه.

بلند می‌شوم که بروم. مریم خیره می‌شود توی صورتم.

– حمید! دلم برای مامان تنگ شده. من رو می‌بری پیشش.

برای این‌که کارخانه‌ی آبغوره‌سازی مریم‌خانم شروع به کار نکند، می‌گویم: «آره! حتماً می‌برمت. حالا بیا تا بابا عصبانی نشده بریم سر سفره.»

سر سفره که می‌نشینم تا چشمم می‌افتد به جمال املت سوخته وسط ماهی‌تابه، باز یاد مامان می‌افتم.

– ای مامان‌جان کجایی؟ کجایی که ببینی بچه‌ات از گشنگی سوءتغذیه گرفت… نفله شد… آخه مامان‌جان حالا چه وقت قهر کردن بود؟ اگر قرار بود قهر کنی، حداقل یه وقتی قهر می‌کردی که یه کشک بادمجونی، کتلتی، چیزی توی یخچال بود؛ نه این‌که…

– چیه حمید؟ چرا شامت رو نمی‌خوری؟

– میل ندارم. سیرم!

بابا خودش را به نشنیدن زد: «شامت را بخور.»

برای این‌که آن روی بابا را بالا نیاورم سرم را پایین انداختم و مثل بچه‌ی آدم شامم را خوردم.

تازه چشم‌هایم گرم خواب شده بود که مریم یکی از آن جیغ‌های بی‌موقع‌اش را کشید. مسیر جیغ‌های مریم را ردیابی کردم. دیدم از توی اتاقش است. رفتم توی اتاقش. مریم داشت همین‌طور جیغ می‌کشید. بابا کنار تخت مریم روی ز

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.