پاورپوینت کامل بلیتی برای یک فیلم ۲۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل بلیتی برای یک فیلم ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بلیتی برای یک فیلم ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل بلیتی برای یک فیلم ۲۸ اسلاید در PowerPoint :
>
داستان ترجمه
نویسنده: لوا چنشانگ
یک روز همسایهی ما با دو بچهی روستایی به خانهیمان آمده بود. آنها خواهر و برادر کوچکی بودند که قرار بود چند وقت پیش او بمانند. دختر که بزرگتر بود، پیراهنی بلند پوشیده و موهایش را بالای سرش جمع کرده بود. موهای پسر هم به طرز مسخرهای روی پیشانیاش ریخته بود.
من از هر فرصتی استفاده میکردم که آن دو بچهی کوچک را دست بیندازم. دختر باهوش بود و فوری میفهمید؛ اما چیزی نمیگفت و فقط خیرهخیره نگاه میکرد. بعد راهش را میکشید و میرفت؛ اما پسرکوچولو زود به هیجان میآمد. وقتی حرف میزد، کلمات مانند ترقه در دهانش منفجر میشد. راستش را بگویم از سر به سر گذاشتن پسرک خیلی لذت میبردم و تفریح میکردم.
یک روز دوباره شروع به شوخی کردم و به او گفتم: «به آن ساختمانهای بلند نگاه کن. خیلی بلند هستند. نه؟»
او مثل همیشه مزهای پراند: «اما کوههای پشت خانهی ما در روستا از این هم بلندترند.»
من ادامه دادم: «خیابانهای شهر ما تمیز و زیبا هستند، در حالی که کوچههای روستای شما خاکی و کثیفاند.»
با شنیدن این جمله گردنش سیخ شد و چشمهایش برگشت. مثل آتشفشان آمادهی انفجار بود که خواهرش سر رسید: «آه! خیابان تمیز! شما میتوانید در این خیابانها برنج بکارید! میتوانید ذرت بکارید؟ تو واقعاً نمیفهمی!» سپس دست برادرش را کشید و با خود برد.
مات و مبهوت نگاهشان میکردم. حسابی خیط کاشته بودم.
بعد از آن هر وقت میخواستم سربهسر پسر بگذارم، سرش را بالا میگرفت و میگفت: «چه کسی دوست دارد با آدم نفهمی مثل تو حرف بزند؟»
با وجود اینکه مرا نفهم صدا میکرد ته دلم بهش علاقه داشتم و میخواستم به او ثابت کنم حرفهایم الکی نیست.
یک روز ظهر پسر را دیدم. با عجله به طرفش رفتم و گفتم: «در مدرسهی ما میخواهند فیلم نمایش بدهند. دوست داری دوتا بلیت هم برای شما بخرم؟»
او به من نگاه کرد: «واقعاً؟»
یک دستم را روی سینهام گذاشتم و گفتم: «هرگز از حرفم برنمیگردم.»
پسرکوچولو در حالی که دستهایش را به هم میزد و با خوشحالی بالا و پایین میپرید، به خانه رفت.
یک روز بعد از ظهر در حال چرت زدن بودم که احساس کردم نفسهای سنگینی گوشم را قلقلک میدهد. به سرعت چشمهایم را باز کردم. پسرکوچولو بود. چانهاش را روی یکی از دستهای گوشتالویش تکیه داد و به من زل زده بود. منتظر بود تا بیدار شوم. وقتی دید چشمهایم را باز کردم، دهانش را بیخ گوشم آورد و گفت: «به زودی ذرت شیرین آمادهی برداشت میشود. خواهرم میگوید وقتی به خانه برگشتیم، چندتایی بلال برای تو میفرستیم.» بعد ورجهورجهکنان رفت.
صورتم را به شیشهی پنجره فشار دادم و از پشتسر نگاهش کردم. داشت با خواهرش در حیاط حرف میزد. خواهرش میگفت:«آدم باید همیشه به قولی که میدهد، وفادار بماند. اگر نتوانی بلال را به او برسانی، چطور میتوانی به چشمهایش نگاه کنی؟»
چند روز بعد در مدرسه اعلام شد که فیلمی برای نمایش آماده شده است و شاگردان میتوانند بلیت بگیرند. خیلی خوشحال شدم. فیلم «هاواک در بهشت» بود. این فیلم قبلاً نمایش داده شده و مدرسه به بچهها در تهیهی بلیت کمک کرده بود. بدبختانه من سخت مریض شدم و مادرم اجازه نداد بروم. آن روز دوستانم به خانهی ما آمدند و تمام فیلم را برایم تعریف کردند. بعضیها ادای میمونی را که در فیلم دیده بودند، درمیآوردند. ابروانشان را در هم میکشیدند و تندتند چشمک میزدند. آه که چهقدر حسودیام شد! حتی به مادرم گفتم: «همهاش تقصیر تو است. تو بودی که به من اجازه ندادی.» و گریه کردم.
وقتی بهتر شدم، آرزویم تماشای فیلم بود؛ اما در هیچ سینمایی «هاواک در بهشت» را نمایش نمیدادند. مرتب فکر میکردم که میمون فیلم با من بازی میکند، پشتکوارو میزند و به دنبالم میدود.
حالا، برای بار دوم مدرسه میخواست در تهیهی بلیت فیلم به ما کمک کند. همهی دانشآموزان، حتی آنهایی که فیلم را قبلاً تماشا کرده بودند، میخواستند دوباره فیلم را ببینند؛ اما به دلیل اینکه بلیت به اندازهی کافی نبود، به هر دانشآموز فقط یک بلیت رسید. بلیت را گرفتم و در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم، با عجله به خانه برگشتم؛ اما درست وقتی به خانه رسیدم قولی را که به پسرکوچولو داده بودم، به یاد آوردم. در حالی که بلیت را در جیبم محکم نگه داشته بودم، همانج
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 