پاورپوینت کامل چشم‌های نابینا ۱۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل چشم‌های نابینا ۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل چشم‌های نابینا ۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل چشم‌های نابینا ۱۷ اسلاید در PowerPoint :

>

صدای فریاد دربان، منصور را سرجایش نشاند و ترس را در دل غلام سیاه‌پوست جا داد. دربان فریاد کشید: «جعفر‌بن‌محمد وارد می‌شود.»

امام مثل همیشه گام‌هایش را آرام آرام برداشت و بعد از رد شدن از سالن‌های تو در توی ورودی، وارد قصر شد. چند لحظه کنار درِ منبت‌کاری شده ایستاد و چشم‌های نافذش را به آسمان انداخت؛ مثل وقت‌هایی که در مدینه باران می‌بارید، با شوق به آسمان آبی نگاه کرد. دست‌های کشیده و سفیدش را بالا گرفت و زیرلب گفت: «ای خدایی که امور همه‌ی مخلوقاتت را کفایت می‌کنی، ولی به احدی نیاز نداری، مرا از شر منصور دوانیقی، کفایت کن!»

نورانیت صورتش بیش‌تر شده بود؛ مثل وقت‌هایی که برای نماز شب قامت می‌بست و عاشقانه عبادت می‌کرد. دلش محکم شد. دست‌هایش را پایین آورد و چند قدمی به جلو رفت. وقتی به چهارچوب در رسید پرده‌ی اطلسی آبی کنار رفت و هم‌زمان با آن دربان‌های قصر و شمشیرهای‌شان. صدای قدم‌های امام در فضای ساکت قصر پیچید. با چند انعکاس…

نگهبان‌ها بدون پلک‌زدنی به قامت امام زل زدند. او از ستون‌های پی در پی قصر گذشت. حالا پرده‌ی زربافت سالن مخصوص کنار رفت. آقا وارد اتاق منصور «خلیفه‌ی عباسی» شد. به آرامی ایستاد و سلام کرد. منصور از جایش بلند شد و با لحنی مرموز جواب سلام امام را داد. کنار تخت سلطنت او ایستاد، درست نزدیک غلام. جایی که امام ایستاده بود بهترین مکان برای انجام مأموریت بود.

منصور نفس عمیقی کشید و انگشت اشاره‌اش را بالا آورد. سرش را برگرداند تا به غلام نگاه کند. چشم‌هایش از تعجب گرد شد. عرق سردی به پیشانی‌اش نشست. او نبود!

صورتش از خشم سرخ و برافروخته شد. نیم‌نگاهی به چهره‌ی معصوم امام انداخت. نورانی‌‌تر و آرام‌تر از همیشه به نظر می‌رسید. رو به امام ‌گفت: «در این گرما باعث رنج و زحمت شما شدیم. نمی‌دانم چه کسی شما را به این‌جا دعوت کرده پسرعمو. بابت مزاحمت بیهوده متأسفم؛ هرچند که دیدن شما برایم همیشه نشاط‌آور و مسرت‌بخش است.»

دوباره سرش را به عقب برگرداند؛ اما کسی نبود. با خود فکر کرد: «یعنی چطور از دست من فرار کرده؟ او که تا لحظه‌ای پیش این‌جا بود؟…»

باز به دنبال غلام چشم چرخاند؛ اما او نبود. امام زیر لب گفت: «مشکلی نیست؛ پس اگر با من کاری ندارید، مرخص می‌شوم. خدانگه‌دار!»

آرام پرده‌ی زربافت سالن مخصوص را کنار زد و به بیرون قصر رفت. منصور دوباره سرش را برگرداند. این بار غلام سر جایش ایستاده بود. صورتش سرخ‌تر شد. عرق پیشانی‌اش را با نوک انگشتانش گرفت، ابروهایش را درهم کشید و فریاد زد: «چرا این‌جا را ترک کردی؟ اصلاً تو کدام گوری رف

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.