پاورپوینت کامل کسی صدای مرا می‌شنود؟ ۲۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل کسی صدای مرا می‌شنود؟ ۲۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کسی صدای مرا می‌شنود؟ ۲۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل کسی صدای مرا می‌شنود؟ ۲۱ اسلاید در PowerPoint :

>

آن روز وقتی از خواب بیدار شدم احساس عجیبی داشتم. احساس می‌کردم شبیه ابر شده‌ام؛ یک ابر آبی و سبک. انگار دلم پر بود از کلمات مختلف! این‌بار هم مثل همه‌ی صبح‌هایی که احساس ابربودن داشتم، کاغذ و قلم را برداشتم و بارش شعر روی کاغذ آغاز شد.

توی دفتر شعرم همین‌طور نوشتم و نوشتم. من هربار که شعر بگویم درست و حسابی می‌گویم. دوبیتی و غزل به کارم نمی‌آید، فقط مثنوی، آن هم ده‌ها صفحه!

***

توی آشپزخانه رفتم. همه دور میز صبحانه نشسته بودند. با تعجب نگاهم کردند. از قیافه‌ی عجیب و غریبم زود فهمیدند دوباره چشمه‌ی شعر افکارم به جوش و خروش درآمده است. بی‌درنگ گفتم: «می‌خواهم برای‌تان شعرم را بخوانم.»

مامان لبخند زد و گفت: «چه خوب!»

بابا گفت: «آفرین، به‌به! این ذوق و طبعت به خانواده‌ی پدری رفته.»

داداش امیر با تمسخر گفت: «عجب گیری افتادیم‌ها، باز تو شاعر شدی واسه‌ی ما؟»

صندلی را برداشتم. روی آن ایستادم تا همه صدایم را خوب بشنوند.

هنوز بیست صفحه از شعرم را نخوانده بودم که مامان نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: «وای، دیرم شد عاطفه‌جان، خیلی شعرت قشنگ بود!»

بعد کیفش را برداشت و با عجله از آشپزخانه بیرون رفت. پدر هم یک اسکناس درشت از جیبش درآورد و گفت: «آفرین! خیلی خوب بود. خستگی چند سال کار از تنم به در شد.»

به اسکناس نگاه کردم و به یاد شاعرانی افتادم که برای شاه شعر می‌گفتند و سکه‌های طلا جایزه می‌گرفتند. گفتم: «من پول نمی‌خواهم، دلم می‌خواهد نظرتان را درباره‌ی شعرم بدانم.»

– امروز خیلی دیرم شده، حالا باشد برای بعد.

داداش امیر هم لیوان شیرش را سر کشید و از آشپزخانه بیرون رفت. انگار نه انگار که من و دفتر نازنینم آن‌جا بودیم.

خانه خالی شد. دلم برای خودم سوخت. احساس کردم توی چاهی افتاده‌ام و کمک می‌خواهم، ولی هیچ‌کس صدای من را نمی‌شنود.

***

مینا! اصلاً چرا تا به حال به یاد او نبودم؟ تلفن را برداشتم و شماره‌اش را گرفتم:

– راستش عاطفه‌جان خیلی دلم می‌خواهد بیایم خانه‌ی‌تان و نوشته‌هایت را برایم بخوانی؛ اما خودت هم می‌دانی من با شعر میانه‌ی خوبی ندارم. معلم خصوصی گرفتم تا توانستم برای امتحان، شعرهای کتاب فارسی‌مان را حفظ کنم. راستی می‌آیی لباس جدیدی را که خریده‌ام ببینی؟

– نه، فعلاً حوصله‌اش را ندارم.

با ناراحتی تلفن را قطع کردم. سرم را بین دست‌هایم گرفتم: «کاش کسی بود که شعرهایم را می‌شنید!»

***

بیرون می‌روم توی پارک نزدیک خانه‌ی‌مان. چشمم به ساختمان کانون پرورش فکری کودک و نوجوان می‌افتد. قبلاً هم بارها آن ساختمان را دیده‌ام؛ اما نمی‌دانم چرا یک‌باره دلم می‌خواهد بروم داخل ساختمان کانون.

***

خانم رضیه حکیمی مربی کانون پرورش فکری کودک و نوجوان است. ایشان از کلاس دوم راهنمایی عضو کانون و یکی از اعضای فعال کانون بوده‌اند. در مسابقه‌های کتاب‌خوانی شرکت می‌کردند و عضو کلاس شعر و داستان بوده‌اند. حالا هم به عنوان مربی ادبی کانون انتخاب شده‌اند.

خانم حکیمی با تجربه‌ای که دارد خوب می‌داند چطور مطالب بچه‌ها را نقد کند تا شاعران و داستان‌نویسان نوقلم، دل کوچک‌شان نشکند.

خوب می‌داند چطور باید به کسی که از نوشتن می‌ترسد کمک کند

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.