پاورپوینت کامل آسمانه;پا در هوا ۳۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل آسمانه;پا در هوا ۳۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آسمانه;پا در هوا ۳۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل آسمانه;پا در هوا ۳۵ اسلاید در PowerPoint :
>
روی زمین باغچه ای خشک، که گیاهی در آن کاشته نمی شد، نشست و بعد به درخت انجیر و تابی که پدر با لاستیک فرغون بسته بود، نگاه کرد. دیگر روی تاب سوار نمی شد، از احساس
بچه بودن، خیلی وقت بود که سیر شده بود. حالا گرسنگی چیز دیگری را پیدا کرده بود، که نمی دانست چی؟ این چی، مجهولی بود که معلوم کردنش را به این فضا سپرده بود و خود
نظاره گر بود که کِی این چی، پیدا می شود! روی زمین دراز کشید و به بالای سرش آن ملحفه ی آبی با گل های پنبه ای سفید، خیره شد. دیدن آن جا از پشت پنجره ی اتاقش و روی صندلی،
یک مزه ای داشت و حالا در حالی که پاهایش را به تنه ی درخت انجیر مماس کرده بود، یک مزه ای. دست در موهای کوتاه فرفری اش برد و بعد رد آن ها را دنبال کرد و با انگشت اندازه
گرفت. اگر موهایش لَخت بودند، درازتر بودند. توی حیاط که می آمد، روسری سر می کرد، آن بالا روی شاخه های درخت بادام، کلاغی لانه داشت که موهایش بی شباهت، به پرهای او نبود.
از این لحاظ بدش می آمد که همان طور که خودش مویش را با او مقایسه می کرد، او هم این مقایسه را بکند. خودخواه شده بود. حالا که زیر درخت انجیر از دید کلاغ گریخته بود،
روسری اش هم از سرش فرار کرده بود و توی حوض افتاده بود و خودش را می شست. صبح یک دعوای حسابی کرده بود، وقتی چند دقیقه ی بعد که آرام شده بود، لای انگشتانش را نگاه
کرد، چند تاری مو از آن ریخت؛ بیچاره عروسک، بی مو شد؛ ولی این بی مویی در طولانی مدت به وجود آمده بود. در هر دعوای روزانه و ریزش مو، خُب بی مو شدن هم دارد. به این فکر
می کرد که با کاموا برای عروسکش مو ببافد، موی قرمز؛ چون اثرات دعوا و عواقب آن را می دیده عروسک با او قهر کرده بود و در کمد راحت خوابیده بود. صدای مادر که او را فریادگونه
صدا می زده شنیده شد. اول خود را به نشنیدن زد، ولی بعد، با اکراه از جایش بلند شد. صدای مادر هنوز می آمد. هر چه مادر بیش تر صدایش می زد، بیش تر غیظش درمی آمد. روسری را از
توی حوض برداشت، آبش را چلاند و روی طناب بدون این که آن را پهن کند، انداخت. وقتی مطمئن شد، کلاغ سیاه روی درخت بادام نیست، بدو بدو به طرف خانه رفت. مادر در اتاق کار
بود. داشت کتاب های پدر را که طبق معمول بهم ریخته بود، جمع و جور می کرد. دختر خود را روی صندلی که پشت میز پدر بود، انداخت و در حالی که با آن به دور خود چرخ می خورد، از
مادر پرسید که چکارش دارد. مادر اشاره به دفترهای نقاشی و املا و مدادرنگی های او کرد و گفت: «وقتی داری تحسین پدرت را برای خود خرید می کنی! لطفاً بعدش دفاتر گرامی را جمع
کن. فقطم که بلدی عروس و داماد بکشی. من خودم فقط کلاس اول بودم، عروس خانم و با داماد می کشیدم، حالا تو با این قد و قواره، به کلاس پنجم رسیده ای و هنوز این چیزها را می کشی،
سراغ گل ها بروی بهتر نیست.» دختر دستانش را زیر چانه فرو برده بود و در این افکار بود، که به جز نقاشی هایی که او می کشید، چیز دیگری را هم می شد کشید. بعد، خندید. دفتر نقاشی اش
را برداشت، ولی صفحه ی آخر دفتر املا را که با بیست تزیین شده بود، کنار صفحه کلید، جایی که روبه روی پدر بود، گذاشت تا ببیند و بعد خود دررفت. مادر از بی عاطفگی او که تنهایش
گذاشته بود و کمکش نکرده بود، فقط سری از تأسف تکان داد و با خود گفت: «الکی که نمی گویند دخترهای امروزی اند دیگه! راه رفتن هم برایشان سخت است، چه برسد کار دیگر.»
کتاب های پدر را که توی قفسه جای می داد، گاهی نگاهی سرسری روی صفحات آن ها می انداخت. مرتب کردن کتاب، همیشه بیش ترین وقت را از او می گرفت. چون همه اش در حال
مطالعه بود و با احتساب این که، این کار را بسیار دوست می داشت؛ تمام کتاب ها را، حتی تخصصی ها را هم خوانده بود و چیزهایی هم سر درآورده بود. مادر مثل همیشه یکی از کتاب ها را
ورق می زد، که به یکباره برگه ای در آن توجهش را جلب کرد. برگه، واریز پول به حسابی بود و مبلغ آن باعث شد زن از سر حیرت سیلی به صورت گوشتالوی خود بزند و برگه را با دقت
بیشتری بخواند. ولی بعد، سعی کرد کنجکاوی را دور بریزد و فضولی در کار کسی نکند. از ترس حتی کتا ب ها را تند تند در قفسه چید و ظرف دقیقه ای همه جا را مرتب کرد و از اتاق
گریخت. توی آشپزخانه در حالی که مشغول پاک کردن سبزی بود، به مبلغ فیش، فکر می کرد و حساب می کرد با این پول چه قدر می توانست برای خودش طلا بخرد. حتی آن جواهری که
هنوز برقش در دلش مانده بود. یا آن کفشی که بنفش بود و به لباسش می آمد، در حالی که آن دو کفش بنفش رنگ دیگری که خریده بود، اصلاً به لباسش نمی آمد! گونه اش را داخل دهان
فرو می برد و بعد بیرون می آورد، باید یک کاری می کرد! دختر نه دیگر زیر درخت دراز کشیده و نه جای دیگر. در اتاقش، روی صندلی در حالی که پاهایش را جمع کرده بود، نشسته بود. به
این فکر می کرد که چه خوب می شد هیچ وقت، پایش روی زمین باز نمی شد، تا مجبور شود راه برود و آن مجهول چی را بشکافد؟ از پنجره ی اتاق، با خصومت به درخت انجیر خیره شد.
واقعاً که عرضه ی هیچ کاری را نداشت. این جمله را او به درخت گفت و بعد در حالی که پاهایش را با کمربند پدر، محکم به صندلی قفل می کرد، تا مبادا خطا کنند و نقش زمین شوند،
خودکاری را از لای جامدادی درآورد. ابلهانه بود، اِنگار کسی خون خودکاری که دیروز خریده بود را هورت کشیده بود! از پولی که بابت آن پرداخته بود، لجش گرفت. یا خودکارش را
گم می کرد، یا رنگش زود تمام می شد. واقعاً الآن خودکار تما
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 