پاورپوینت کامل مجازات و سخاوت ۲۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مجازات و سخاوت ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مجازات و سخاوت ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مجازات و سخاوت ۲۸ اسلاید در PowerPoint :
>
نوشته ی: د.اف. دودد از کشور هند
هیچ کس روزی را که «آناند» به آن شهر کوچک وارد شد، به خاطر نمی آورد. مردی شوخ طبع و بذله گو که خیلی زود دوستانی برای خود دست و پا کرد. همه ی مردم از سادگی و لودگی او خوش شان می آمد جز «چیناپ پا» جواهرفروش پیر و بدطینت که به جز پول هایش کسی را دوست نداشت. چیناپ پا تاجر الماس و جواهر بود. او دنیایی از طلا و جواهر را در مغازه اش جای داده بود، اما چنان حریص و بی سخاوت بود که ظاهرش تفاوتی با گداها نداشت. چندین و چند سال بود که لباس های نو نخریده و هرگز کسی را به خانه اش راه نداده بود.
به نظر آناند، چیناپ پا بهترین کسی بود که می توانست شوخی هایش را با او تمرین کند. به همین دلیل اغلب سربه سرش می گذاشت. چیناپ پا هم همیشه با کلمات بد و اخلاق تند با او برخورد می کرد، اما او کسی نبود که به راحتی از این موضوع بگذرد. به همین دلیل سعی می کرد به شیوه های مختلف سربه سر پخل بگذارد. چیناپ پا وقتی صبح به مغازه اش می آمد قفل در را نیمه تراشیده و روغنی می دید. انگار یکی در طول شب، تلاش کرده قفل را بشکند و به مغازه داخل شود. چیناپ پا هیجان زده می شد و به فکر فرو می رفت. او جواهرات قیمتیِ زیادی در مغازه اش داشت و حاضر نبود آن ها را از دست بدهد. او یک روز متوجه شد چوب یکی از پنجره های مغازه ضربه دیده و خراش برداشته.
دیدن این مناظر، او را آزار می داد. دلش هم نمی خواست از پلیس کمک بگیرد، چون به کسی، حتی به پلیس، اعتماد نداشت و فکر می کرد می تواند تنهایی از جواهراتش مراقبت کند.
یک شب، وقتی آخرین مشتری از مغازه اش بیرون رفت، جواهرات گران قیمتش را در جعبه ای گذاشت تا به خانه ببرد. او به قدری عجله داشت که شخصی را که در درگاهیِ مقابل مغازه مخفی شده بود ندید. اگر هم می دید نمی توانست تشخیص دهد آن شخص آناند بذله گوست. چیناپ پا جعبه ی جواهرات را محکم به بغل گرفته بود و به سوی خانه می برد. آناند هم پس از مدتی تعقیب، با خوش حالی راهش را به طرف قهوه خانه کج کرد تا به دوستانش بپیوندد. چیناپ پا دقیقاً همان کاری را داشت می کرد که آناند انتظارش را می کشید. از آن روز به بعد زنگ تلفن منزل چیناپ پا گاه و بی گاه، به صدا در می آمد و وقتی او گوشی را برمی داشت یکی پشت تلفن سرفه می کرد و تلفن قطع می شد. چیناپ پا گیج و متحیر بود، اما سرانجام به این نتیجه رسید که شخصی منتظر است او خانه نباشد تا جعبه ی جواهراتش را به سرقت برد.
او تا آن زمان، داستان های زیادی درباره ی دزدانی که به خانه ها تلفن می زدند شنیده بود. چیناپ پا با خود فکر کرد: «باشد، من هرگز شب ها از خانه بیرون نمی روم. دزدها با وجود من، به خانه نخواهند آمد.»
تلفن خانه اش بی موقع زنگ می خورد. نصف شب، نیم ساعت قبل از طلوع آفتاب، هر نیم ساعت یک بار، چیناپ پا خود را ناچار می دید که به تلفن ها جواب بدهد. هر دفعه فکر می کرد یکی از مشتری های پولدارش است و بارها با زنگ های ممتد تلفن از خواب می پرید. گاهی هم خواب می دید تلفن زنگ می خورد و سراسیمه بیدار می شد، اما متوجه می شد اشتباه کرده است.
روزها دیرتر از همیشه مغازه اش را باز می کرد. با کسی حرف نمی زد و هرکس را می دید شک می کرد نکند دزد باشد. بدین ترتیب لبنت به همه چیز و همه کس سوءظن پیدا کرده بود. هر روز با جعبه ای که زیر بغل داشت باعجله از کنار جمعیت می گذشت و قبل از این که کرکره ی مغازه اش را بالا کشد به دقت اطرافش را می پایید و سپس به داخل مغازه می خزید.
چشم های شوخ و شطینت آمیز آناند، اغلب در تعقیب او بود بی آن که توجه چیناپ پا را به خود جلب کند. رفته رفته نشانه های دیگری نظر چیناپ پای پول دوست را به خود جلب کرد. هر شب، سر ساعت ۱۱، یکی با دست، در عقب خانه را فشار می داد و به سرعت دور می شد. شبی چیناپ پا تفنگ به دست، پشت در منتظر ماند تا وقتی دستگیره چرخید، دزد را غافل گیر کند؛ اما برخلاف انتظارش، آن شب، دزد دستگیره ی در جلویی ساختمان را پیچاند و فشار داد. نقشه ی چیناپ پا نقشِ بر آب شده بود.
شبی دیگر، وقتی چیناپ پا خواب بود، سنگ کوچکی از پنجره ی باز به داخل اتاق افتاد و صدایی بلند شد. چیناپ پا سراسیمه بلند شد، اما بیرون، زیر پنجره کسی دیده نمی شد. یک روز هم، نردبانی پیدا کرد که زیر بوته های نزدیک خانه اش پنهان شده بود.
رفته رفته به این نتیجه رسید که باید از پلیس کمک بخواهد، البته نگران
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 