پاورپوینت کامل روزی روزگاری;اسب سیاه سرکش ۱۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل روزی روزگاری;اسب سیاه سرکش ۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روزی روزگاری;اسب سیاه سرکش ۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل روزی روزگاری;اسب سیاه سرکش ۱۹ اسلاید در PowerPoint :

>

در سرزمینی، شاهزاده ای زندگی می کرد. این شاهزاده ی جوان بسیار مغرور و بی ادب بود. روزی کسی برای شاه اسبی سیاه هدیه آورد. این اسب سیاه خیلی سرکش و ناآرام بود. شاهزاده از اسب خوشش آمد. خواست سوارِ آن بشود. مربیان سوارکاری که در خدمت شاهزاده بودند، جلو رفتند و گفتند: «ای شاهزاده مواظب باش! این اسب وحشی و چموش است. بگذار اول ما او را رام کنیم، بعد می توانی سوارش شوی.»

شاهزاده ی مغرور که خودش را سوارکاری ماهر می دانست، با بی اعتنایی خندید و گفت: «بروید کنار، خودم بلدم چطوری او را رام کنم.»

شاهزاده آرام افسار اسب را گرفت و سوارش شد. اسب سیاه فوری شروع کرد به پیچ و تاب خوردن. گاه تند و تند دور خودش می چرخید و خودش را به در و دیوار می زد. گاه سرش را بر زمین خم می کرد و در هوا جُفتک می پراند. گاه هم دو دستش را به هوا بلند می کرد. شاهزاده افسار اسب را محکم گرفته بود تا بر زمین نیُفتد، اما اسب آرام نمی شد. ناگهان شاهزاده از روی اسب بر زمین افتاد. مربیان سوارکاری به سویش دویدند.

– چه شده قربان! زخمی که نشدید؟

شاهزاده با سر به زمین خورده بود و از هوش رفته بود. یکی از سوارکارها به سر و صورت او آب زد.

– قربان حال تان چطوره؟ صدای ما را می شنوید؟

شاهزاده چشم باز کرد:

– آخ گردنم! وای… نمی توانم سرم را تکان بدهم!

او را روی تختی گذاشتند و به طرف قصر بردند. پزشکان قصر هر کاری کردند نتوانستند شاهزاده را معالجه کنند. شاه با ناراحتی بر سر پزشک ها فریاد زد: «باید زود کاری کنید تا گردن شاهزاده مداوا شود!»

اما از دست پزشکان کاری بر نمی آمد. آن ها ناچار شدند به دنبال پزشک ماهری بگردند تا بتواند شاهزاده را معالجه کند. سرانجام کسی را پیدا کردند که از یونان آمده بود. مردم می گفتند این پزشک یونانی خیلی در کارش استاد و ماهر است. جریان شاهزاده را به او گفتند و از او خواستند برای معالجه ی شاهزاده به قصر بیاید. پزشک یونانی قبول کرد. روز بعد پزشک به قصر رفت. شاهزاده روی قصر دراز کشیده بود و ناله می کرد. پزشک او را معاینه کرد و متوجه شد بیماری شاهزاده زیاد خطرناک نیست، فقط یکی از رگ های گردنش پیچ خورده است. مقداری آب گرم فراهم کرد و گردنش را با آب گرم مالش داد. او پس از گرم کردن رگ های گردنش، رگ پیچیده شده را با مهارت جا انداخت. شاهزاده پس از تحمّل درد زیاد یک دفعه احساس راحتی کرد. آرام سرش را به چپ و راست تکان داد. وقتی هیچ دردی را احساس نکرد فریاد زد: «خوب شدم، خوب شدم!» بعد بلند شد و پزشک را بوسید و گفت: «باید پاداش خوبی به تو بدهم. تو واقعاً مرا نجات دادی.»

پزشک یونانی گفت: «شاهزاده به سلامت باشد! حالا باید استراحت کنید تا به زودی حالت بهتر بشود. من می روم و چند روز دیگر برمی گردم. امیدوارم تا آن موقع کاملاً خوب شده باشید.»

شاهزاده پذیرفت و روی تخت دراز کشید. چند روز از این ماجرا گذشت. شاهزاده که کاملاً خوب شده بود سرگرم کارهایش شد و همه چیز را فراموش کرد؛ حتی یک بار

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.